Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
معجون
اميد آرام

یک روز زمستانی دم دم های غروب، بعد از ساعت ها کار خسته کننده با دوستم از محل کار آمدیم بیرون. باران تازه بند آمده بود و هوا سرد بود. سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. هر دو ساکت بودیم.

بعد از گذر از چند خیابان، دوستم گفت که با یک آب میوه چطوری؟ سری تکان دادم و او بی معطلی سر ماشین را کج کرد و افتادیم توی بزرگراه رسالت. نرسیده به پل سیدخندان از بزرگراه خارج شدیم و افتادیم توی یک خیابان تنگ و باریک. ترافیک بود و صفی طولانی از ماشین ها که پشت هم ایستاده بودند و بوق می زدند.

چشمم به ماشین های جلویی بود و دائم توی صندلی جابه جا می شدم. دوستم که ظاهرا از توی آینه مواظبم بود، پرسید: خسته ای؟ گفتم: نه، اما مگر این آب میوه فروشی چه ویژگی دارد؟ گفت: اگر حوصله نداری برمی گردیم ولی باید ازجلوی آب میوه فروشی دور بزنیم و برگردیم و راه دیگرى وجود ندارد. فهمیدم که اعتراض بی فایده است.

توی یک کوچه پارک کردیم و چند متری برگشتیم. یک مغازه با لامپ های رنگارنگ چراغانی شده بود و جلوی آن پر بود از دختر و پسرهایی که توی سر و کول هم می زدند. صدای خنده آنها فضا را پر کرده بود. همه یا مشغول خوردن آب میوه و بستنی بودند یا توی صف ایستاده بودند که سفارش بدهند. صف سفارش طولانی بود.

دوستم رفت توی صف و من هم راه افتادم و رفتم اول صف؛ جایی که سفارش  می گرفتند. چهار نفری توی یک مغازه فسقلی مشغول کار بودند. کلی میوه روی یخچال بزرگ مغازه چیده شده بود. از پرتغال و لیمو و موز گرفته تا انار و طالبی. تعجب کردم که وسط زمستان این همه میوه تابستانی از کجا آمده اما وقتی دقت کردم فهمیدم که طالبی و یکى دو میوه دیگر پلاستیکی است.

انگار همه با صاحب مغازه و کارگرها آشنا بودند. اکثر مشتری و کارگرهای آب میوه فروشی سربه سر همدیگر می گذاشتند. من گوشه ای ایستاده بودم و بزم بستنی خوری جوانان را جلوی مغازه تماشا می کردم.

نوبت دوستم که رسید پرسید چی می خوری؟ گفتم: هر چی غیر از سنگ. گفت: با معجون چطوری؟ قبل از این که چیزی بگویم دوستم گفت آقا دوتا معجون.

چند دقیقه بعد یک لیوان بزرگ دستم داد که توی آن همه چیز بود؛ بستنی، موز، مغز پسته و گردو، شکلات و چندتا چیز مشکوک دیگر که در آن ملغمه عجیب و غریب قابل تشخیص نبود.

معجون به دست به سمت ماشین برگشتیم و مشغول خوردن شدیم. وقتی مراسم خوردن تمام شد من مثل آدم هایی که گلوله خورده باشند، نمی توانستم از جایم تکان بخورم.

در مسیر برگشت به خانه، ترافیک آزاردهنده ای توی خیابان بود خیال مرا برد به جاهای جالبی که با دوست جوانم در این سال ها رفته بودم. جاهایی که پاتوق جوانان است و غذاها و نوشیدنی های خوشمزه و ارزان درست می کنند. پاتوق خیلی از جوانان تهرانی جاهایی است شبیه همین مغازه آب میوه فروشی که "معجون" مرد افکن درست می کند.

جاهائى که هیچ کدام فضائى برای نشستن ندارند و مشتریان باید خوردنى هايشان را کنار خیابان یا توی ماشین بخورند و هرچند محیط آنها چندان شیک و تمیز به نظر نمی رسد اما خوراکى هايشان مثل معجون نزدیک سید خندان مشتریان زیادی دارد و جای چند وعده غذا را می گیرد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.