دوست ندارم با هواپيما سفر كنم. وقتى يک باره سوار پرنده اى آهنين در سرزمينى ديگر، در فرهنگى ديگر فرود مى آيى، انگار تقلب كرده باشى. زمين، چيز ديگرى است. حس دارد. روى زمين، آرام آرام سير مى كنى. ذره ذره سرزمينى را مى پيمايى.
صبح به مرز رسيديم. خيلى دوست داشتم تركيه را ببينم. مى خواستم ببينم اين چه كشورى است كه اين همه آدم مى روند در آنجا بگردند؛ از جهانگردى درآمد بالايى دارد. مى گويند در آينده اى دور هم عضو اتحاديه اروپا مى شود و ما را با اروپا هم مرز مى كند.
مرز را رد مى كنيم. اين جا ديگر تركيه است. از همين لحظة اول، فرق ها را مى بينى. سمت راست خط مرزى، آن جا كه تركيه است، با خطى بسيار درشت روى زمين چيزى نوشته اند؛ كنارش هم ستاره و هلال ماه روى پرچمشان را كشيده اند. تركى نمى دانم. از همسفرها مى پرسم. مى گويند نوشته زنده باد وطن.
حس ملى گرايى شان را همين جا مى بينم. بعدها هرچه از آغاز سفر بيشتر مى گذرد، مطمئن تر مى شوم كه اين حس در تركيه بسيار قوى است. اين حس را دوست داشتم. اولين تصويرى بود كه توى ذهنم ثبت شد.
سمت چپ مرز، ايران، جايى كه توقع دارى چيزى ببينى، خالى است و بدجورى توى ذوقم مى زند. اتاقک هاى كنترل تركيه در نقطه صفر مرزى، تميزتر است. كامپيوترهاشان در مقايسه با پليس ما انگار روبه راه تر است. دست كم ظاهرش كه اين طور است. لباس پليس هاشان خوش برش تر و خوش دوخت تر و چشمگيرتر است و سر و وضعشان شيك تر.
كمى آن طرف تر، مجسمة آتاتورک، ميان دو پرچم تركيه ايستاده است؛ نگاهش خيره به دور. آرارات بزرگ پشت سرش، سر به ابرها مى سايد. خيلى دلم مى خواست عكس بگيرم. اما هر چه گشتم، افسرى نديدم كه اجازه بگيرم. نمى خواستم بى گدار به آب بزنم. نگران بودم. مبادا همسفرهايم به دردسر بيفتند. عطاى عكس را به لقايش بخشيدم، اما حسرتش هنوز بر دلم مانده.
تصوير سمبليک كاملى بود از كشور تركيه. يک روز برمى گردم و مى گيرمش. اما فضاى ميليتاريستى درون تركيه بيشتر است. حتى همسفرهايم هم تعجب كرده اند. اين فضا و اين حس، هميشه و همه جا بود. انگار عمد داشتند اين همه نظامى گرى را به مردم نشان بدهند. البته بى آزار بودند. كارى به كسى نداشتند. دست كم من نديدم كسى را اذيت كنند.
از مرز كه رد شديم، محروميت درست جلوى چشم بود. اما ديش هاى ماهواره سر فراز بودند و پيام هاشان را مى رساندند. روى هر كومه و هر برجى حضورشان پيدا است. ۱۵ كيلومتر كه از مرز رد شديم، نگه داشتيم كه صبحانه بخوريم. منطقه خشک بود، زيبا نبود.
تنها چيز قشنگ آن اطراف، آرارات بود كه مقتدر ايستاده بود كه از هرجا و از هر زاويه نگاه كنى، ببينى اش. اما محروميت بيداد مى كرد. دم رستوران، بچه هاى كک مكى، دوان مى آيند و پول مى خواهند؛ حتى پول ايرانى.
وقتى عكس مى گيرم، مدام سر مى خورند توى كادر. طورى كه انگار فقط دارند رد مى شوند. تظاهر مى كنند كه رد شدنشان طبيعى است. اما دست كم من كه عكاس هستم، مى فهمم كه چه مى كنند. مى گذارم خودشان باشند؛ شوخ و شنگ. يک عكس يادگارى هم با آن ها مى گيرم.
توى رستوران كه مى رسم، حيرت مى كنم. اين جا با اين همه فقر، رستوران و متلى كه پسند جهانگردها باشد، از كجا سبز شده؟ اين هم تا پايان سفر، ذهنم را مشغول كرده بود. هر چه به مركز تركيه نزديک مى شديم، غذاخورى ها تميزتر مى شد. گاهى حس مى كردم مثل اين يكى را شمال تهران هم نمى شود راحت پيدا كرد.
سپيدۀ دو روز و نصفى بعد به قونيه رسيديم. جلوى رستورانى ايستاديم كه برويم صبحانه بخوريم. در محوطة رستوران، مجسمة بسيار بزرگ يک درويش در حال سماع، ياد ما مى آورد كه اين جا قونيه است. مجسمة كوچک ترى هم بالاى سر در رستوران بود.
قونيه بسيار مذهبى است. مردمش بطور عميق به اسلام و اشعار مولانا معتقدند. در مقبرة مولانا قرآن مى خوانند و گريه مى كنند. وقت اذان، سيل جمعيت سوى مسجد روان است. چه پرشمار است تعداد جوان ها. صحنه اى كه در كشورمان كمتر ديده ام.
در قونيه هم حضور پليس بسيار جدى است. براى اين مراسم هم تعدادشان بيشتر شده است. قهوه خانه ها، كافى شاپ ها، سالن هاى بازى و نارگيل خانه ها (قليان خانه ها) را پليس، شديداً كنترل مى كند. چگونه؟ بيشتر اين جاها مال افسران پليس است.
اما براى من بخش غم انگيز ماجرا موج مدرنيته اى است كه از راه رسيده و آرام آرام، جايش را در قونيه باز مى كند. ساختمان هاى بلند با سايه هاى سياهشان حضور خود را نه تنها به خانه ها، بلكه به مناره ها و گنبدهاى مسجدها تحميل مى كنند.
تا همين چندى پيش، ساختمان ۴۰ طبقه در تهران هم عادى نبود، چه رسد به قونيه. اما حالا مراكز فروش جديد، مدرن و عظيم، پر از مارک هاى اروپايى و آمريكايى، انگار مى خواهند شهر را بگيرند. موجى مى آيد، يا اصلا آمده است و همه چيز را در خود مى بلعد.
اين را از طرز لباس پوشيدن و گشتن جوانان هم مى شود فهميد. دنياى عجيبى است. نظم نوين جهانى، دارد همه چيز را مى بلعد و يك دست مى كند. نظمى كه سوار امواج ماهواره مى آيد. مردم همة قاره ها و نژادها و تيره ها دارند هر روز به اروپايى ها و آمريكايى ها شبيه تر مى شوند. موى سياه مى رود و جايش موهاى رنگ كردة مش و بلوند مى آيد. قونيه نيز از اين موضوع غم انگيز، گريزى ندارد.
مقبرة مولانا در زيبايى، چيزى كم ندارد. بعضى از همسفران گريه مى كنند. بعضى گوشه اى نشسته اند و با خودشان و با مولاناشان خلوت كرده اند. برخى نيز محو فضاى مقبره اند. مردم تركيه در مقبره بيش از همه دعا مى خوانند، مثل ما در امامزاده ها.
خادمان مقبره ها، شيك با كت و شلوار و كراوات هاشان مراقب همه چيز هستند. اما براى من اين مقبره چيزى جز تعدادى عكس نداشت. موزه اى گوشة حياط مقبره ساخته اند و مجسمه هايى را لباس درويشى پوشانده اند تا زندگى درويشان را نشان بدهند. آشپزخانه، دور هم نشستن ها، غذا خوردن، اندرونى ها، همه چيز، خوب هماهنگ است تا جهانگردها از اين جا راضى بيرون بروند.
سماع، همان طور كه انتظار داشتم، تنها يك شوى مناسب جهانگردان بود و همه چيزش به شدت زير نظر دولت. البته به ديدنش مى ارزيد. وقت سماع، كمتر از يك ساعت بود و كاملا واضح بود كه چند آهنگ تركى به آن اضافه كرده اند كه وقت را بيشتر كنند و به دو ساعت برسانند تا فلان جهانگرد به دلش نيايد كه اين همه وقت و پول گذاشتيم و آخرش همين؟
در همين حضور كوتاهم در قونيه، فهميدم شهرت قونيه از آن اجراى شومانند درويشان نيست. در قونيه، درويشى، آيينى است براى زندگى؛ و درويشان در اين شهر از هر شهرى بيشترند. در خانه ها بساط سماع به راه است. ديوان و قانون و نى و دف مى زنند، مى خوانند و سماع مى كنند، يک به يک. پذيراى همه هستند؛ هر كه باشد.
وقت سماع درِ خانه هاشان به روى همه باز است. اما نمى گذارند عكس بگيرى. بسيار هم سخت مى گيرند. ممنوع است. جهانگردهايى هستند كه فقط براى ديدن اين نوع زندگى به قونيه مى روند. يك مهندس ايرلندى مى گفت هر سه ماه يك بار به قونيه مى آيد، فقط به عشق اين كه سماعى كند و برگردد. مى گفت سبک مى شوم.
* متن بالا گزيده اى از نوشته جواد منتظرى با عنوان 'سفرنامه عکاس از سفر به قونيه' است.
مجموعه اى از عکس هاى منتظرى از سماع درويشان قونيه اخيرا در گالرى گلستان در تهران به نمايش گذاشته شد. نازنين معتمدى و عليرضا واصفى در گفتگو با جواد منتظرى و گروهى از بازديدکنندگان اين نمايشگاه گزارش مصورى تهيه کرده اند که در همين صفحه مى بينيد.
در همين زمينه:
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید