محمدجواد خاوری
بلوای خفتگان، رمانی است از تقی بختیاری که به تازگی از سوی خانۀ ادبیات افغانستان چاپ شده و مورد توجه منتقدان و کتابخوانها قرار گرفتهاست. با این که این رمان نخستین اثر تقی بختیاری است، نشاندهندۀ تجربۀ نسبتاً پختهای در عرصۀ داستاننویسی است. با توجه به سطح پائین رماننویسی در افغانستان، انتشار چنین رمانی با ویژگیهای مدرن، یک رویداد محسوب میشود.
آنچه که این رمان را برجستگی دادهاست، تلاش نویسنده برای ابداع و خودداری از کلیشهنویسی است. او چندان در بند ترتیب حوادث و فهم خواننده نیست. او در صدد آن است که اثری شگرف و لذتبخش بیافریند. اثری که بتواند خواننده را مجذوب کند، هر چند که پیام مشخصی به او ندهد.
نویسنده در این رمان با عناصر داستانی برخورد دگرگونهای دارد. طرح، ماجرا، شخصیت، زمان و مکان، نسبت به آن چه که در ذهنیت سنتی ما هست، جایگاه متفاوتی دارد. ماجراهای این رمان بر اساس طرح معینی مبنتی بر علت و معلول پیش نمیرود که ابتدا قابل حدس و در نهایت پذیرفتنی باشد؛ همان گونه که شخصیتها عادی و قابل پیشبینی نیستند. زمان در این رمان با رفت و آمدی که دارد، از قابلیت انبساط و انقباض بالایی برخوردار است.
بلوای خفتگان داستان نسلی است که سرنوشت شومی دارد. داستان مردمانی که در گوشهای از دنیا به نام "بُِلاقدره" زندگی میکنند. مهم نیست که بُلاقدره کجاست و در کدام نقطۀ جغرافیایی باید به دنبالش گشت. بلاقدره سرزمینی است با مرکزیت خودش که شاید با هیچ جایی در نقشۀ جهان تطبیق نکند، اما وجود دارد، با طول و عرض جغرافیایی نامعین، با مردمانی که دست تقدیر و شومی سرنوشت آنها را عجیب و خاص کرده است.
بلوای خفتگان روایت نفسگیر و پیچیدهای است از مردمانی که بازیچۀ سرنوشتی مرموزند. سرنوشتی انباشته از حوادث غافلگیرکننده و ماجراهایی شگفت. از رد پای گرگ کشمیری گرفته تا کلاههای آهنی مملو از خزههای دریای آتلانتیک. شاید بشود بلاق دره را نمونۀ کوچکشدهای از افغانستان معاصر دانست. افغانستانی که در آن فقر و بیماری و جنگ است.
با این که در این رمان به حوادث سی سال اخیر افغانستان اشاره میشود، اما نمیتوان آن را یک رمان تاریخی دانست. این رمان هرگز نظر مستقیمی به تاریخ ندارد. حوادث تاریخی تنها مثل سایه حس میشوند، اما به اندازهای هستند که بتوانند واکنش و روابط آدمها را تعیین کنند. در واقع، هدف رمان نقل ماجرا نیست، تا خواننده به دنبال رشته حوادث و علت وقوعشان بگردد، بلکه حوادث نقش ویترینهایی را دارند که خاصیت شخصیتها را به ما نشان میدهند.
شخصیتها با قرار گرفتن در ظرف موقعیتها معلوم میشود که چه نوع واکنش و رفتاری از خود بروز میدهند. شخصیتهای این رمان که بیشترین بارِ ویژگی و برجستگی این اثر را به دوش دارند، با نوع رفتارشان تحلیلی از وضعیتهای گوناگون اجتماعی، فرهنگی و تاریخی حاکم بر خود ارائه میدهند که بدون شک جزء دغدغههای اثر محسوب میشود.
چه چیز باعث میشود که "قدم زوار"، در یک روز برفی، ناگهان هر ده انگشت پاهایش را با یک ضربت ساطور قطع کند؟
رئالیسم جادویی
وجود شخصیتهای عجیب و حوادث خارقالعاده باعث شدهاست که فضای این رمان در بیشتر موارد غیرواقعی به نظر برسد. ترکیب همین فضاهای غیرواقعی با فضاهای واقعی، رنگ و بوی رئالیسم جادویی را به این اثر دادهاست. حضور موجوات افسانهای مثل آل خاتون و گرگ کشمیری که یالهایی به بلندی گیسوان دختران کشمیری دارد و نیز مردانی با قدرتبندی بالا، نمونههایی از شخصیتهای خارقالعادهاند.
در فرایند آتش زدن یک تار از یال گرگ کشمیری است که ناگهان "مادهگاوهای حاجی ملک همچون تمساح دهن گشودند و یک لنگ گوسالۀ نوزاد را بلعیدند. نرخر خلیفه قاسم، در دریای بلاقدره، غسل ارتماسی را از صاحبش تقلید کرد و ماکیانهای کم-پیر(مرغهای سالمند) به طور متوالی به اذان ایستادند و در فشار بانگهای مستمری که سر داده بودند، سهصد عدد تخم خام بیرون دادند که پوستهای نرم همچون جلد آدمیزاد داشت" (ص۹).
البته شبیه این حوادث غیر طبیعی در طول رمان کم به چشم میخورد، اما ماجراهایی که باعث شگفتی خواننده شود، کم نیست. این ماجراهای شگفت ممکن است غیرمنتظره باشد، اما مبنای جادویی ندارد. به همین دلیل، بعید به نظر میرسد که ما این اثر را در زمرۀ آثاری که عنوان رئالیسم جادویی دارد، به حساب بیاوریم.
چیزی که ممکن است توهم رئالیسم جادویی بودن این اثر را ایجاد کرده باشد، شباهتش به "صد سال تنهایی" مارکز است. بلاقدره مکانی شبیه "ماکوندو" است و شخصیتها یادآور شخصیتهای صد سال تنهایی هستند. مثلاً قدم زوار و مراد شبیه خوزه آرکادیا و سرهنگ بوئندیا هستند. این نشان میدهد که نویسنده به شدت تحت تاثیر مارکز بوده و در خلق این اثر از صد سال تنهایی الهام گرفتهاست.
نثر
یکی از موارد بحثبرانگیز این رمان نثر آن است. نثر این رمان در عین این که از ویژگیهای مثل جذابیت و استحکام دستوری بهرهمند است، متأسفانه، از نارساییهایی برخوردار است که به داستانی بودن آن لطمه میزند. ضعف اساسی که در نثر دیده میشود، ادبی بودن و شاعرانگی است. با توجه به این که نثر داستان باید ساده، روان و متناسب با فضا و شخصیتها باشد، نثر ادبی این رمان به خصوص در گفتگوها خیلی به ذوق میزند.
خوانندهای که از جوّ هنرمندانۀ داستان لذت میبرد، وقتی به فخامت و شاعرانگی نثر میرسد، ناگهان دچار دستانداز میشود. در کلام شخصیتها که اکثراً عامی و امّی هستند، جملات و واژههای ادبی به کار رفته اند که خیلی بی تناسب به نظر میرسند. از ضررهای این گونه نثر این است که احساسات نویسنده را لو میدهد و شائبه دخالت و موضعگیری او را به وجود میآورد. در آن صورت خواننده صمیمیت خود را با داستان از دست میدهد. به گفتگوی دو سرباز توجه کنید:
"هیچ گاه دلت به گرمای مهر کسی آتش گرفتهاست؟
من از عشق مجازی بیزارم.
بیزاری ات از نابیداری است.
نه، قسم میخورم که به اندازۀ خود عشق عاشق بوده ام.
سخت نارفیقی، از آن به من نمیگویی؟
نه! عشق ما به اندازۀ گناهی که به عقوبت آن گرفتاریم ، تفاوت دارد.
اما جزای ما یک سان است."(ص۱۱۸)
چنان که میبینید، این گفتگوی ادیبانه و حکیمانه، هیچ تناسبی با گویندگانش ندارد. نکتۀ دیگری که لازم است ناگفته نماند، این است که شخصیتها غالباً حرفهای خودشان را نمیزنند، بلکههاتف ضمیر عمومند و از زبان عموم حرفهای کلی میزنند. شاید همین وضعیت دلیل بر فخامت گفتارشان باشد.
روایت مدرن
چنانکه گفته شد، ماجراهای این رمان در یک مسیر خطی روایت نمیشود و پیوند حوادث اغلب بر ذهنیت و تخیل خواننده واگذار شدهاست. به عبارت دیگر، نویسنده نخواستهاست همه چیز را آماده کند و در اخیتار خواننده بگذارد، بلکه جاهایی را باقی گذاشتهاست که خواننده با تخیل و ذهنیت خود آنها را حدس بزند. این از ویژگی رمان مدرن است.
در رمان مدرن خواننده مثل نویسنده در آفرینش داستان نقش دارد و نویسنده موظف است که این نقش را به رسمیت بشناسد و به خواننده میدان بدهد. بدیهی است که این مسئله به معنی خلاء و ابهام در داستان نیست. خواننده نقش خود را در سایۀ نویسنده ایفا میکند. پس نویسنده باید نشانههایی بگذارد، تا خواننده سردرگم نشود. در بلوای خفتگان، گاه خالیگاههایی دیده میشود که باعث سردرگمی میشود. نویسنده پرشهای بلندی زده است، بدون این که جای پایی باقی بگذارد.
خالیگاهها
از جملۀ چیزهای عیانی که شاید نیازی به بیان نداشته باشد، این است که فضای داستان فضای مستقلی است. نویسنده هر چه دارد و ندارد، باید در دنیای داستان بیان کند. ارجاع از داستان به بیرون و تکیه به اطلاعات خارج از فضای داستان روا نیست. خوانندهای که همعصر نویسنده است، ممکن است اطلاعاتی داشته باشد که اشارههای بیرونی را متوجه شود.
اما خواننده که این اطلاعات را نداشته باشد، نمیتواند با آن اشارات ارتباط برقرار کند. هر رمانی دنیای مستقلی است و باید کامل باشد. در بلوای خفتگان متأسفانه به اطلاعات بیرون داستانی زیاد تکیه شدهاست.
بسیاری از موارد را به اشاره گذشته است، به این امید که خواننده میداند که مرجع این اشارهها کجاست. درست است که خواننده معاصر افغان به دلیل آشنایی با حوادثی که بر سرش گذشته ، هر اشاره را میفهمد، اما خوانندهای که در این بستر تاریخی و فرهنگی نیست، نمیتواند از بیرون برای فهم اشارات درون داستان کمک بگیرد.
"مردی از زیر گنبد خرقۀ قندهار چنان بلند و بیرقی بر ریش دنیای جدید خندید که ناگهان گردش عقربههای ساعت بیگ بن از حرکت باز ماند. سی هزار مرد که پارههای خیمه بر تن کرده بودند، در میان مردم حفرههای جراحات را با قمچین (تازیانه) میدوختند." (ص۳۲۷)
این پارگراف اشاره به ظهور طالبان دارد. خوانندۀ امروزی افغانستان که طالبان را میشناسد و از قضیۀ خرقه پوشیدن ملا عمر در قندهار اطلاع دارد، ممکن است موضوع را بفهمد، اما برای خوانندۀ ناآشنا این موضوع مشخص نمیشود. مگر این که بگوییم نیازی نیست طالب بودن این گروه فهمیده شود. اما وقتی میبینیم همه جا اشارهها و نشانهها مطابق به مصداقهای بیرونی است، به این نتیجه میرسیم که برای نویسنده اصل آن مصداقها اهمیت دارد.
با توجه به این حقیقت که هیچ اثری خالی از اشکال نیست، ضعفهایی در این حد از اهمیت این رمان نمیکاهد. جسارت، ابداع و هنرمندی نویسنده در این اثر، دستآورد اندکی نیست. بلوای خفتگان یک تجربۀ نو و یک خیزش در ادبیات داستانی افغانستان است.
بلوای خفتگان، نوشتۀ محمدجان تقی بختیاری
ناشر: خانه ادبیات افغانستان، کابل، ۱۳۸۸
من به اصول داستان نویسی آشنایی ندارم ، ولی بلوای خفته گان ازآن داستان های بود که وقتی آنرا خواندم ، احساس بالندگی وغرور به من دست داد وازخانه بیرون آمدم تا با دوستی درمورد این همه زیبایی صحبت کنم ، وتا حال که چندماه ازآن تاریخ میگذرد همان احساس همراه من است ، برای آقای بختیاری آرزوی سربلندی وتوفیق بیشتر دارم
بلوای خقته گان از معدود کار های ادبی است که واقعیت های زمان را در قالب رمان به گونه ی کاملاَ جدید ارایه نموده است با این وجود الگو پذیری آن از ریالیسم جادویی با وام گیری پرسوناژها کاملاَ از همدیگر متفاوت است.
از دیدگاه من روابط آدم ها، تاریخ معاصر و مشکلات اجتماعی در بستر ریالیسم جادویی به گونه ی شگرف تبیین یافته است. البته دیالوگ های بلوای خفته گان مشکلات خود را دارد که بیشترینه منشعب از پراگندگی در فرهنگ عامیانه مردم افغانستان است.
موافق : این شیوه خوب است، زیرا این متن خوشایند و یک نو آوری حساب می شود.
مخالف : اما این که می گذارند، که بقیه داستان را و یا یک قسمت داستان را خود خواننده حدس بزند که آخرش به کجا می رسد، این به نظر من مناسب نیست ، چون برداشت هر خواننده فرق می کند ، چه بهتر که خود نویسنده، این مشکل را حل نماید. سپاس.
"مردی از زیر گنبد خرقۀ قندهار چنان بلند و بیرقی بر ریش دنیای جدید خندید که ناگهان گردش عقربههای ساعت بیگ بن از حرکت باز ماند. سی هزار مرد که پارههای خیمه بر تن کرده بودند، در میان مردم حفرههای جراحات را با قمچین (تازیانه) میدوختند." (ص۳۲۷)
واقعن زيبا نوشته.هرچند كه زيبايي به تنهايي بسنده نمي باشد.همه ي زيبا ها يك نقصي دارند.
پوزش.