گالری سیحون خود را آماده میکند تا در پایان ماه اردیبهشت اولین سال خاموشی معصومه سیحون، بنیانگذار خود را گرامی بدارد. معصومه سیحون نخستین زن ایرانی بود که با ایجاد گالری به معرفی هنرهای تجسمی همت گمارد و در به شهرت رساندن بسیاری از نقاشان کوشید.
او زمانی دست به ایجاد گالری زد که هنوز ایجاد محلی به قصد نمایش آثار هنری متداول نبود. نقاشان آثار خود را در مکانهای ثابتی به نمایش نمیگذاشتند و بیشتر آنها برای عرضۀ آثار خود از خانههایشان استفاده میکردند.
انجمن ایران و شوروی و انجمن ایران و آمریکا که هر دو نفوذ در جامعه ایرانی را از طریق توجه به فرهنگ و هنر دنبال میکردند، در آن زمان از جملۀ کانونهایی بودند که در زمینههای فرهنگی-هنری فعالیت داشتند و سالنهای آنها محل دیدار هنرمندان و همچنین گهگاه عرصۀ نمایش فیلم یا آثار هنری دیگر بود، اما گالری خصوصی هنوز باب نبود.
سیحون از زنان پیشگامی بود که در سال ۱۳۴۵، چند سالی پس از آن که از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران در رشتۀ نقاشی فارغالتحصیل شده بود، با حمایت همسر خود مهندس هوشنگ سیحون دست به ایجاد نمایشگاه زد و تا پایان عمر به کار خود ادامه داد و توانست هنرمندان بسیاری را به جامعۀ ایران معرفی کند. ژازه طباطبایی، سهراب سپهری، حسین زندهرودی، رضا مافی، مسعود عربشاهی و علیرضا اسپهبد از جمله هنرمندانی هستند که گالری سیحون نخستین بار آثارشان را به نمایش گذاشت.
گالری سیحون نخستین بار در خیابان شاه (جمهوری امروزی)، حوالی سینما نیاگارا، در طبقهای از ساختمانی که دفتر مهندس سیحون در آن قرار داشت، به وجود آمد، اما چندی بعد، در سال ۱۳۵۱، به خیابان وزرا نقل مکان کرد. خیابان وزرا که انجمن ایران و آمریکا (محل امروزی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان) در آن قرار داشت و محل آمدوشد دانشجویان وتحصیلکردگان بود، به مکان مناسبی برای نمایشگاه بدل شده بود.
معصومه سیحون از دهۀ ۱۳۴۰ تا امروز از مهمترین گالریداران ایران به شمار میرود و گالری او در کوچۀ چهارم خیابان وزرا، با وجود آنکه به لحاظ وسعت از یک مغازه بزرگتر نیست، چنان اهمیت یافتهاست که وقتی پس از مرگش مالک ساختمان خواست آن را بازپس گیرد، اقدام او مقاومتهایی در بین هنرمندان کشور برانگیخت. هنرمندان در آنجا اجتماع کردند تا از وزارت ارشاد و دیگر نهادهای مسئول بخواهند در حفظ مکانی بکوشند که حدود چهل سال در معرفی آثار هنری کوشا بودهاست.
معصومه سیحون در سال ۱۳۱۳ در رشت به دنیا آمد. پدرش کارمند راه آهن بود و به اهواز منتقل شد. او سالهای دبستان و دبیرستان را در اهواز سپری کرد، اما بعدها و در آستانۀ ورود به دانشگاه خانوادهاش به تهران آمدند و او در کنکور دانشکدۀ هنرهای زیبا پذیرفته شد. خانوادهاش او را به تحصیل در رشتۀ پزشکی تشویق میکردند، اما او به نقاشی علاقهمند بود. تحصیل در رشتۀ نقاشی و در دانشکدۀ هنرهای زیبا سبب آشنایی او با مهندس هوشنگ سیحون شد که استاد معماری و بعدتر رئیس آن دانشکده شد و به ازدواج آن دو انجامید، اما این ازدواج دیر نپایید. معصومه سیحون، اگرچه خود نقاش بود و در رشتۀ نقاشی تحصیل کرده بود، بیشتر به گالریداری معروف شد. شم نیرومندی داشت و در جذب هنرمندان و مخاطبان و در معرفی آثار نمایشی توانا بود. او در ۳۱ اردیبهشت سال پیش درگذشت و اکنون گالری سیحون که به وسیلۀ نادر، پسرش، اداره میشود دستاندرکار گرامیداشت سالمرگ اوست.
در گزارش مصور این صفحه که شوکا صحرایی تهیه کردهاست، به دیدن گالری سیحون در تهران میرویم.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
از لطف فراوان جنابعالی بسیار سپاسگزارم. شما نیز شاد و سرفراز باشید!
با احترام،
ب.ف.
دوستی و بلکه عشق شما نسبت به زبان فارسی درخور تحسین است و رجوع شما به آثار استادان سخن از طریق پژوهش های استادانی چون دهخدا درخور احترام .امیدوارم آثار شما نیز از طریق تارنماهای فارسی در اختیار علاقه مندان و شیفتگان زبان عزیز ما قرار گیرد. شاد و سرفراز باشید.
یک رهگذر
از آنجا که این گفتگو بیش از حد معمول به درازا کشیده شده است، در اینجا بطور مختصر فقط به چند نکته اشاره می نمایم.
یک. در نظر اولتان در این صفحه خطاب به اینجانب نگاشتید: "سخن شما در بارۀ "گماردن" درست است"، این در حالی است که اینجانب به وضوح کامل نگاشته بودم "به نقل از فرهنگ دهخدا" -- بنابراین، "سخنِ" مورد نظر سخنِ اینجانب نبود، بلکه سخنِ مرحوم دهخدا (و این نیز به سهم خود بر اساس پژوهش های ارزندۀ دیگر استادانی چون مرحوم دکتر محمد معین). در یادداشت اخیرتان، باز خطاب به اینجانب، نگاشته اید: "از پاسخ شما پیداست که با ادبیات فارسی آشنایی زیادی دارید وبه شما تبریک می گویم". در اینجا نیز خود را بار دیگر در مقام رفیع استادی قرار داده و بگونه ای چشمگیر نگاشته ها وسطح دانش اینجانب را محتاج ارزیابی خویشتن نموده اید. بیان اخیر جنابعالی جنبۀ مهم دیگری نیز دارد، و آن اینکه در صورت ندادن پاسخ به نظر اول جنابعالی (و این امری بود شدنی، چه که دیدار اینجانب از این صفحه برای بار دوم تا حدی اتفاقی بود)، بناچار باید بازدیدکنندگان این صفحه به عکس نظرِ دومِ جنابعالی دست می یافتند: که اینجانب "با ادبیات فارسی آشنائی زیادی" ندارم. البته، اینجانب هیچگونه ادعائی ندارم و هر آنچه که در این صفحه و دیگر صفحه های «جدید آنلاین» نگاشته ام همواره با ذکر منبع بوده است، که مبادا حقوق فکری و معنوی دیگران را پایمال نمایم.
دو. جنابعالی خود را مجاز می پندارید که بر اساس دریافتهای شخصی خود بنگارید: "همچنین اگر برخی قدمای ما سهل انگاری کرده اند و از قاعدۀ زبان عربی در زمینه تطابق عدد و معدود استفاده کرده اند، دلیل نمی شود که ما هم این اشتباه را تکرار کنیم." این درست به آن می ماند که شخصی از کلام قرآن مجید، کتاب آسمانی مسلمانان، خرده بگیرد، غافل از آنکه مبنای درستی و یا نادرستی در زبان عربی کلام قرآن مجید است و این نه بخاطر قداست این کتاب در نزد مسلمانان، بلکه بخاطر آنکه قوانین متقن زبان عربی از این کتاب استخراج شده اند. اگر جنابعالی سخنان مکتوب رودکی، فردوسی و مولانا را برخاسته از "سهل انگاری" و "اشتباه" آنها می پندارید، آیا واقعاً دیگر جائی برای بحث با جنابعالی باقی می ماند؟ به گفتۀ خودتان، زبان شیخ اجل سعدی نیزدیگر در خور وقع نیست -- می فرمائید که گفته های این شیخ اجل (اجل!) دیگر جائی در زبان فارسی امروزی ندارند! به زبان امروزی، تاریخ مصرفشان گذشته است! بر اساس کدام اصول ادبی و زبانشناسی گفته های جنابعالی قرار دارند؟ در کدام کتاب از یکی از اساتید زبان و ادب فارسی چنین آمده است که ادعا می فرمائید؟ برای دوستداران، شیخ اجل سعدی در غزلی می فرماید:
دگر به روی کسم دیده بر نمیباشد
خلیل من همه بتهای آزری بشکست
مجال خواب نمیباشدم ز دست خیال
در سرای نشاید بر آشنایان بست
و در غزلی دیگر:
و گر چنان که مصور شود گزیر از عشق
کجا روم که نمیباشدم گزیر از دوست
و در غزلی دیگر:
رقص از سر ما بیرون امروز نخواهد شد
کاین مطرب ما یک دم خاموش نمیباشد
خواهشمندم در آینده فرمایشات خود در مورد زبان فارسی (چه زبان فارسی امروزی و چه زبان فارسی دیروزی) را با استناد به مراجع علمی و ادبی قابل دسترس برای همگان بیان بفرمائید.
سه. فرمایشات جنابعالی در مورد "فارسی افغانستان"، "می باشه" و "بباشد" برای اینجانب نوعی بسط بحث به کلیات است که مکانش این صفحه، که در مورد خانم معصومه سیحون است، نمی تواند باشد.
با احترام،
ب.ف.
از لطف شما سپاسگزارم. در مورد فرمایش جنابعالی که "برخی ها بدین باورند که در فارسی اصلاً مصدرهای پایان یافته به "تن" وجود ندارند، بلکه همه پایان یافته به "دن" هستند"، نداشتن دانش تخصصیِ لازم مرا از اظهار نظر قاطع در این مورد منع می دارد، ولی باید توجه داشت که دین دبیره در دوران ساسانیان ابداع شده است، در حالی که زبان پهلوی، که زبان فارسی امروزی از آن سرچشمه گرفته است، دیرینگی اش به اواخر دوران هخامنشیان و اوائل دوران اشکانیان باز می گردد. برای مثال، توجه بفرمائید به تفاوت بین واژۀ پهلوی «گومارتن» که براساس دین دبیره «گوماردن» تلفظ می شود ("تن" --> "دن"؛ اگر مصدر «گماردن» مشتی از خروار باشد، به نظر می رسد که "باور برخی" بر این اساس باید قرار داشته باشد که دین دبیره مبنای تلفظ صحیح مصدرها در زبان فارسی است). باید توجه خاص به این امر مهم داشت که یک زبان را نمی توان به یک گویش خاص آن محدود نمود؛ بعلاوه، زبان ها بطور طبیعی به وجود می آیند و همواره به طور طبیعی در طول زمان تغییر شکل می دهند. برای مثال، واژۀ «باغ» (به نقل از فرهنگ دهخدا) در پهلوی و سغدی «باغ» گفته می شود، ولی در گیلکی، فریزندی، سرخه ای و شهمیرزادی «باک» گفته می شود، و در نطنزی «باگ». بر این اساس، نمی توان گفت که برای مثال «باگ» نادرست است، چه که نطنزی یکی از گویش های فراوان زبان فارسی امروزی است و از دیدگاه بی طرفانۀ علمی گویش های دیگر فارسی را نمی توان برتر از گویش نطنزی دانست. به نظر اینجانب اینکه "در فارسی اصلاً مصدرهای پایان یافته به "تن" وجود ندارند، بلکه همه پایان یافته به "دن" هستند." بیشتر به یک غرض ورزی نسبت به گویش های مختلف زبان فارسی می ماند تا به عقیده ای مستحکم بنیاد شده بر اساس قوانین زبانشناسی.
با احترام،
ب.ف.
ممنونم از توضیحات گسترده تان. بدانگونه که شما فرموده اید، پذیرفتنی است. برخی ها بدین باورند که در فارسی اصلاً مصدرهای پایان یافته به "تن" وجود ندارند، بلکه همه پایان یافته به "دن" هستند. واژۀ "گماردن" به جای "گماشتن" نیز از همین دیدگاه آب می خورد و رد شدنی هم نیست؛ چرا که کاربرد داشته است. اما ایراد بر این دیدگاه آن است که مصدرهایی را که امروز به گونۀ "تن" داریم و ساقه های ویژه خودشان را در گونۀ حال و ماضی یافته اند، نمی توان به گونۀ دیگری نوشت. به گونۀ نمونه: گفتن را نمی توان گوییدن ساخت و از آن "می گوید" و "گویید" ساخت. البته مطابق دستور نادرست نیست، اما از نگاه کاربرد نامأنوس و شاید هم گاهی خنده دار باشد.
به هر حال، حرف شما در مورد "گماردن" درست است. من پذیرفتم. خدا کند تشویش بنده هم برای شما موجه بوده باشد. تنها چیزی که سبب شد بنده آن کوتاهه را در مورد "گماردن" بگذارم، چگونگی کاربرد آن در سطح گزارش هایی ازین دست بود- یعنی نامأنوس به چشمم آمد.
فرمایش جنابعالی در مورد "دو امثله" بر اساس قانونی لایتغیر نیست. رودکی فرماید:
گوری کنیم و باده کشیم و بویم شاد
بوسه دهیم بر دو لبان پری نژاد
توجه بفرمائید به "دو لبان". حکیم طوس فرماید:
همه جامه ها کرده فیروزه رنگ
دو چشمان پر از خون و رخ باده رنگ
توجه بفرمائید به "دو چشمان". مولوی فرماید:
اگر به دیدۀ من غیر آن خیال آید
بکنده باد مرا هر دو دیدگان به کلند
توجه بفرمائید به "دو دیدگان". فرمایش جنابعالی تا آنجا صحیح است که در زبان فارسی «در بیشتر اوقات» عدد و معدود از لحاظ شمارش مطابقت ندارند، ولی همانگونه که مثالهای بالا از مشاهیر زبان و ادب فارسی نشان می دهند، اینکه این تطابق "به طور قطع نادرست است"، بیانی است فاقد اساس، البته اگر "به طور قطع" همان معنی مرسوم را دارا باشد که اینجانب از آن آگاهم.
در مورد فعل "می باشد"، پیشوند "می"، بنقل از دهخدا، پیشوندی است "که بر سر صیغه های ششگانۀ افعال ماضی و مضارع [حال یا آینده] و امر درآید و بدان معنی استمرار و تأکید و تکرار می دهد یا مفهوم استمرار و تکرار و عادت و تأکید و جز آن را رساند." (توجه بفرمائید به "می دهد"!) آیا، دلیلی برای "متروک" شدن پیشوندی در زبان فارسی وجود دارد که معنی استمرار و تأکید و تکرار می دهد؟ آیا فارسی زبانان، برای مثال، استمرار را از زندگی خود حذف نموده اند که دیگر کابردی برای این پیشوند نمی توانند داشته باشند؟ در غیر اینصورت، اگر "می باشد" متروک شده است، "باشد" نیز باید متروک شده باشد، که بوضوح چنین نیست. بنابراین، گفتار جنابعالی، که "می باشد" "در زبان معاصر به کلی متروک شده است"، بر چه مبنائی قرار دارد؟ آیا "بطور کلی" را جنابعالی بر همان اساس بکار برده اید که "به طور قطع" را؟ ("بطور کلی" قاطعیت "بطور قطع" را ندارد، بنابراین، برای مثال، واژه ای که بطور کلی متروک شده است، بطور قطع متروک نشده است.) در ضمن، در متن قبلی اینجانب به "می باشند"، نه "می باشد"، بر می خوریم.
با احترام،
ب.ف.
سخن شما در بارۀ "گماردن" درست است، اما در نوشتۀ شما ترکیب "دو امثله" آمده است که به طور قطع نادرست است. باید گفته شود دومثال. چرا که در زبان فارسی عدد و معدود با هم تطابق ندارد. در ضمن فعل "می باشد" در زبان معاصر به کلی متروک شده است و به جای آن باید از "است" استفاده کرد. با احترام و سپاس.
کاش می شد گزارشی هم از خودتان که این قدر معرکه کار می کنید، تهیه می کردید که ما هم شما را بشناسیم، نه اینکه همیشه فقط نامتان باشد، ولی خودتان را نبینیم. راستی می خواستم در صورتی که می توانید نشانی جاهایی یا مردمی را که ازشان گزارش تهیه می کنید، نشان بدهید و بگویید. با سپاس فراوان
فاطمه از کانادا
کابر گرامی، در زبان فارسی مصدر «گماردن» نیز وجود دارد، که شاید قدمتش از «گماشتن» نیز بیشتر باشد. به نقل از فرهنگ دهخدا، در زبان پهلوی «گماردن» را «گومارتن» گویند که تلفظ آن به خط اوستائی، یا دین دبیره، «گوماردن» است. در افغانی آنرا «گومارال» گویند و در زبان ارمنی «گومارل». برای مقایسه، دو امثلۀ زیر، از فرهنگ دهخدا، قابل توجه می باشند:
دیده به چیزی گماردن: دیده دوختن، بدان توجه کردن.
چشم گماشتن: چشم دوختن، معطوف داشتن چشم و نظر، طمع کردن در.
با احترام،
ب.ف.
بنده گزارش های تان را می خوانم. همه آگاهاننده و سودمند اند. عرض کوچکی خدمت تان دارم که توجه تان را خواهانم.
در زبان فارسی ماضی فعل های داشتن، پنداشتن، گذاشتن، برداشتن، کاشتن، انباشتن... بالترتیب داشت، پنداشت، گذاشت، برداشت، کاشت، انباشت... می باشد. پس باید ماضی گماشتن نیز "گماشت" باشد. نمیدانم چرا شما به جای گماشت، گمارد نوشته اید. من از قلم برخی های دیگر نیز چنین خوانده ام. اما ازدید من کابرد فعل بدین گونه با دستور کلی زبان جور نمی آید.
اگر شما دلیل موجه دیگری دارید، لطف کنید تا ما هم بدانیم.