شش سال پیش در سفر خراسان، از قائن و بیرجند در جنوب، بالا رفتم تا خواف و کلات در شرق و بعد رسیدم به قوچان در شمال. مرتضی پورصمدی، فیلمبردار، گفته بود در قوچان از هر که سراغش را بگیری، خانهاش را نشانت میدهد. شب هنگام وارد بنگاهی شدم تا نشانیاش را بپرسم. کسی گفت فردا راهنمایت میشوم. با اندرز مادر برایش کله قندی خریدم و در کوله پشتی گذاشتم و راهی زادگاهش شدم، علیآباد در پنج کیلومتری قوچان.
هوا سرد بود و سرمای استخوان سوزی، صورتم را میخورد. خانهای گلی با دری چوبی خانه حاج قربان بود. در زدم. علیرضا، پسرش، در را باز کرد و به خانه دعوتم کرد. حاجی گوشه اتاق نشسته بود، بر پوستینی در زیر و با پوستینی بر دوش.
نجابت نگاهش، عمق وجودم را شکافت. دستانش را بوسیدم و گفتم آنها از طلا هستند. تلخ خندی زد و گفت: "ما سالهاست از طلا گذشتهایم و مس شدهایم." اول سختی میکرد و بیحوصله بود. گله داشت از روزگار و آدمهایش و از خست آسمان و خشکی زمین .
خشکسالی را جواب خدا به بدی بندگان خدا میدانست و وقت نماز دعا میکرد زمین نمناک شود برای حیوانات وحشی کوهها و دشتها، تا از بیآبی تلف نشوند. وقتی به سخن گفتن افتاد، دیگر سرِ باز ایستادنش نبود. از آشنایی موروثی خانوادهاش با موسیقی گفت و عشقی که بعد از کار بر روی زمین او را تا پاسی از شب بر سر دوتارش مینشاند تا با آن راز و نیاز کند.
از ترک دوتارش گفت وقتی یک روحانی در مجلسی آن را سازی شیطانی خواند تا سالها بعد که باز هم دو روحانی به سراغش آمدند و مجابش کردند برای نواختن ساز. اما در این سالهای فراق آنچه گم شد، نرمی انگشتانش بود و الفتش با ساز.
اداره ارشاد ماهی دویستهزار تومان به او میداد و بارها آدمهای مختلف به بهانههای مختلف، صدایش را ضبط کرده بودند و فروخته بودند و خودش خبر نداشت که اگر داشت در سرمای زمستان پناهش در آن اتاق بزرگ، این چراغ نفتی کوچک نبود.
و آنگاه که نواخت، آنچنان بر ساز زخمه زد که گویی گرمی پنجههایش، زخمهای روزگار را از روح و تنش پاک میکرد.
حاج قربان سلیمانی، استاد مسلم و قدیمیترین بخشی (۱) و آخرین روایتگر از نسل بخشیهای بزرگ خراسان بود. از سن ٧ سالگی دوتار را به دست گرفت و در ٢١ سالگی عنوان بخشی گرفت.
بسیاری حاج قربان سلیمانی را یکی از مهمترین و برجستهترین هنرمندان معاصر ایران شمردهاند. او در کشورهای بسیاری از جمله سوریه، عربستان، ترکیه، فرانسه، آلمان، سوئیس، بلژیک، کلمبیا، انگلیس، پرو، پاناما، آمریکای شمالی برنامههای مختلفی اجرا کرد و هشت بار به فرانسه دعوت شد. در سال ١٩٩١ میلادی که این هنرمند بزرگ در فستیوال موسیقی و تئاتر سنتی ایران در جشنواره شهر آوینیون فرانسه شرکت کرد حضار را مجذوب و حیران هنر خویش ساخت و تحسین موسیقیدانان و آهنگسازان نامی غرب را برانگیخت. منتقدین اروپایی موسیقی به او لقب "گنجینه ملی واقعی" را دادند.
میگفت با ساز باید مهربان و شکیـبا بود. تو عاشق سازی، نه ساز عاشق تو. وقتی که ساز و نوایش آدم را گیر بیندازد دیگر نمیتوانی از چنگش خلاص شوی. ساز گویی بال در میآورد، خودش را به این طرف و آن طرف میکشد. سی دی ماه ۱۳۸۶ خود بال درآورد و پرواز کرد.
در گزارش تصویری این صفحه پای صحبتهای این بخشی بزرگ مینشنیم.
پیروز باشید.
جمع عظيمي که خبر اجراي بسيار موفق او را در اوينيون شنيده بودند، بي آنکه شناختي از او و سازش داشته
باشند، نواخت وخواند وشبي فراموش نشدني ازخود به يادگار گذاشت. آن موقع من درپاريس بودم وشانس گفتگوي کوتاهي با او نصيبم شد. از او پرسيدم کنسرت اوينيون برايش دلپذيرتر بود يا کنسرت پاريس؟ گفت اوينيون. و من که شاهد ابرازاحساسات کنسرت پاريس بودم، حيرت زده از پاسخ او، پرسيدم چطور؟ به جواب او دقت کنيد. گفت دراوينيون برنامه درهواي آزاد و در روشنائي عصر تابستان بود. من وقتي ساز مي زدم و مي خواندم، بازتا ب آن را درچهره تماشاگران مي ديدم، ولي اينجا در پاريس نورافکن هاي سالن روي من بود و تماشاگران در تاريکي و من هيچ عکس العملي در چهره آنها نمي توانستم ببينم. معناي رابطه هنرمند با مخاطب واهميت آن، يعني همين!