در خیابان صبای شمالی در تهران، خانهای است که روزگاری چهرههای معروف روشنفکری ایران در آن گرد میآمدند. این خانه سید احمد فردید است که در آن آثار و دستنوشتهها و برخی از لوازم شخصی اش نگهداری میشود. این خانه در سال ۱۳۷۶ با کمک شهرداری تهران به "بنیاد حِکمی فلسفی فردید" تبدیل شد. شاگردان فردید از عهدۀ ادارۀ بنیاد برنیامدند و در سالیان اخیر به حالت نیمهتعطیل درآمدهاست.
فردید کمتر می نوشت و بیشتر سخن می گفت. از همین رو او را فیلسوف شفاهی نامیدهاند. پیش از انقلاب در میزگردهای تلویزیونی شرکت میکرد و چندی هم تفسیر حافظ می گفت. با این حال فردید بیگمان از چهرۀهای تأثیرگذار بر فکر و فلسفۀ معاصر ایران است. برخی فردید را ستودهاند و گروهی از او چهرهای فریبکار نشان دادهاند تا جایی که در زمان مرگ فقط ۱۷ نفر برای مجلس ترحیمش گرد آمده بودند. این همه تناقض بر گرد فردید سالهاست که ادامه دارد.
تاثیر فردید را می توان در میان داستان نویسان معاصر هم دید. گاه او را در قالب "دکتر فیلسوف" در رمان "آواز کشتگان" نوشته رضا براهنی میبینیم، و گاه درچهره "استاد جلیل فرنود" در رمان "جذابیت عشق" نوشته تورج زاهدی. زمانی نیز فردید به نام و نشان حقیقیاش در رمان "ساربان سرگردان" نوشته سیمین دانشور ظاهر می شود.
سخن گفتن در بارۀ تفکر فردید اگرچه این سالها به مناسبات سیاسی فراوانی آغشته شده تا جایی که برخی فردید را از طرفداران استبداد و فاشیسم و تروریسم میخوانده اند و تفکر وی را مروج انحصارطلبی و خشونتگرایی.
زندگی فردید پرتلاطم بود "من در یزد متولد شدم. در زندان سکندر، در کویر که چشماندازی چون تاریخ فلسفه را دارد. اسم اصلی من مهینی یزدی است. بعداً فردید شد".
در سال ۱۲۸۹ (یا ۱۲۹۱) در خانوادهای متمول در یزد متولد شد. او خود را بچه "سر دوراه" مینامید. سر دوراه محلهای است در یزد که سید احمد، دوران کودکیاش را در آنجا گذراند. شاید مراد او از این بچه سر دوراه بودن سوانحی بود که در زندگیش از سر گذراند. در همان محله، دوره تعلیمات سنتی یعنی زبان و ادبیات عرب و مقدمات علم معقول را آموخت. به توصیۀ پدر در ۱۲ سالگی به یادگیری زبان فرانسه پرداخت و همان سالها با اشتیاقی وصفناشدنی ریاضیات و هندسۀ قدیم و جدید را نیز فراگرفت.
سید احمد نوجوان در ۱۴ سالگی با تسلط بر زبان عربی و فرانسه، آفاق نوینی را به روی خود گشود: "میتوانستم به عربی و فرانسه مطالعه کنم. در این دو زبان علامه نشده بودم؛ اما هردو برای من کفایت داشتند. کجاوهای بودند که میتوانستند مرا در عوالم دیگری سیاحت دهند. مرا با خود به سوی قلمروها و سرزمینهای ناشناختهای که کانت، دکارت، فیشته، شلینگ، هگل، نیچه، شوپنهاور و کوپرنیک حاکم و والی آن بودند، هدایت کنند و به من یاری دهند تا این جادوهای دنیای غرب را بشکنم و راز و رمز اندیشههای جدید را دریابم. زبان، برای من حکم عصای موسی را داشت و پدر مرا کمک میکرد تا فوت و فن این معجزه را دریابم. شانزده سالم بود که به تهران آمدم. این اولین سفر من بود. تهران را که دیدم، فهمیدم زمین کروی است و به یزد ختم نمیشود".
فردید سپس به دارالفنون رفت و در سال ۱۳۰۷ تحصیلات متوسطه را به پایان رساند.
"...اوایل مشروطه بود. چشمها میرفت تا به غرب خیره شود. متفکران میرفتند تا چیزی را از غرب به وام بگیرند که خود از داشتن آن محروم بودند. آنها پدیدههای اجتماعی را نمیتوانستند تعریف کنند. غرب آن را تعریف کرده بود. آنها پی برده بودند که "مشروطه" نان سنگک نیست و تعریف دیگری را باید برای آن جستجو کرد. این تعریف قبل از آن که سیاسی باشد، میتوانست فلسفی به حساب آید؛ فلسفۀ زیستن و آزاد بودن، فلسفۀ حاکمیت و فلسفۀ سرنوشت. پس راهها دیگر به "رم" ختم نمیشد، راهها میرفت تا به "فلسفه" ختم شود و این "فلسفه" در "رنسانس" اروپا و در "انقلاب کبیر فرانسه" و بیشتر از همه در "آتن" ریشه داشت. من اهل سیاست به معنی امروز کلمه نبودم. با سیاست نمیشد حقیقت را تعریف کرد. به عامل دیگری نیاز بود".
"باری کسی که قرار بود مجتهد شود، حالا میخواست متجدد از آب درآید. پدر، ماهی هفده تومان برای من میفرستاد. این مبلغ زیادی بود که به من فراغت میداد تا پیش از فکر کردن به شکم، به جهان و اشیا بیندیشم". با همه اینها، اما فردید در این دوران، از دروس بعضی از علمای بزرگ آن زمان از جمله تنکابنی، سید کاظم عصار و شریعت سنگلجی بهره برد.
فردید در تهران به یادگیری زبان آلمانی پرداخت و در سال ۱۳۱۴ در رشته فلسفه و علوم تربیتی از دانشسرای عالی تهران لیسانس گرفت. فعالیت در شعبه پژوهش جامعۀ معلمان ایران از دلمشغولیهای آن ایام فردید بود.
حالا، غرب با همه فریبایی و دلرباییاش در منظر فردید مینشیند و او با تحصیلکردگان و فرنگدیدگان و روشنفکران مقیم تهران آشنا میشود و در مجالس آنان رفتوآمد میکند.
"من "غربزده" بودم. "نیستانگار" بودم. قرار نداشتم و هیچگاه هم قرار فلسفی پیدا نکردم. به سوی "هگل" رفتم. به سوی "شوپنهاور" رفتم. به سوی "نیچه" رفتم. به سوی "مارکس". به سوی "فلسفه حیویت". از "پوزیتیویسم" به "ماتریالیسم". به سوی "کانت" هم رفتم؛ نه به این قصد که از او بیاموزم، بلکه با این هدف که او را نفی کنم. از سن چهاردهسالگی فلسفه را شروع کردم و تا زمانی که بالاخره با "هایدگر" همسخن شدم، این راه ادامه یافت. از طرفی دیگر به "حکمت معنوی اسلام" پرداختم".
در همین سالها، فردید با صادق هدایت گره میخورد و دوستی آنها تا اواخر عمر ادامه پیدا میکند؛ ارتباط و رفاقتی که دو سوی دو جریان را به هم پیوند میزند؛ از یک سو نویسندهای با ادبیات نوین و از سوی دیگر فیلسوف فلسفهپرداز جدید.
"در هنگام آشنایی و دوستی با هدایت، من دبیر بودم و هم دانشپژوهی کوشا. پرورش من آخوندی نبود، اما چون جز فلسفه، رشتههای دیگر چندان چنگی به دلم نمیزد و اشتغال به فلسفه را هم جدی گرفته بودم، از همان آغاز دریافتم که تعاطی فلسفه جدید بدون نگرش در فلسفۀ اسلامی معنی نخواهد داشت. از این روی در آن زمان همراه با فلسفۀ جدید به فلسفۀ قدیم نیز میپرداختم و در آن فرو میرفتم. در این رهگذر، هدایت از کسان انگشتشماری بود که مرا در کار خود تشویق میکرد و دم او تا بدان پایه پاکدلانه و گرم بود که در زندگی من تأثیر بسیار نهاد".
گرمای رابطه فردید و هدایت روزبهروز افزون میشود و به این جمع، دوستان دیگری نیز میپیوندند؛ مظفر بقایی و حسن شهید نورایی که هر دو در مجله "سخن" که به سردبیری پرویز ناتل خانلری منتشر میشد، قلم میزدند. فردید در شورای سردبیری "سخن" شرکت میکند و از آنجا با یحیی مهدوی، اولین رئیس گروه فلسفه و علوم تربیتی دانشگاه تهران آشنا شده و مهدوی مقدمات تدریس فردید در دانشگاه را فراهم میکند. اینچنین نام فردید با انتشار مقالاتی در مجلۀ "سخن" بر سر زبانها میافتد.
فردید در سال ۱۳۲۶ ابتدا به فرانسه و سپس به آلمان میرود و در دانشگاه سوربن و هایدلبرگ به ادامۀ تحصیلات و تحقیقات خود میپردازد. از اواخر دهۀ سی و اوایل دهۀ چهل، فردید نگاه ویژۀ خود را به منصۀ ظهور میرساند. پس از بازگشت به ایران، در دانشکدههای ادبیات و الهیات دانشگاه تهران مشغول تدریس میشود و از رهگذر آشنایی با زبانهای کهن یونانی، لاتین، سنسکریت و پهلوی با حضور در مجامع فرهنگی، به نشر افکار خود میپردازد.
در سال ۱۳۳۸ فردید، تعبیر "غربزدگی" را با توجه به مقدمات حکمی و فلسفی آن، مطرح میکند. او در سال ۱۳۴۰ در جلسات "شورای هدف فرهنگ ایران" حضور پیدا میکند که جلال آل احمد هم در آنها حاضر است. آل احمد به فردید علاقه مند می شود و کتاب "غربزدگی" را می نویسد. هرچند فردید معتقد بود که آل احمد این اصطلاح برساختۀ او را درنیافتهاست.
فردید کلماتی بهکار میبرد که یا خودش آنها را وضع کرده بود یا پیش از آن کمتر کسی به گوشش خورده بود. در کتابخانۀ شخصی او امروز چندصد جلد از فرهنگهای زبانهای مختلف بهچشم میخورد که فردید در حاشیۀ آنها ریشههای لغات و اصطلاحات را کاویدهاست. حتا تحقیقات او در زمینۀ ریشۀ کلمات و اصطلاحات در زبانهای قدیم موجب شد که فرهنگستان زبان از او برای تحقیق و تدوین یک دوره فرهنگ اصطلاحات فلسفی دعوت کند. فردید به این دعوت پاسخ مثبت داد و تحقیقات وسیعی را آغاز کرد که به دلیل عدم درک کامل و حمایت و تأمین امکانات ناتمام ماند.
پس از پیروزی انقلاب، پیشنهاد میدهد که تدوین قانون اساسی را به او بسپارند و به دعوت انجمن اسلامی دانشجویان و استادان دانشکدۀ ادبیات و حقوق دانشگاه تهران در سخنرانیهایی به شرح و بسط مفاهیم سیاسی و تعبیرات نظری و نقد دیدگاههای غربی پرداخت و از پیروزی انقلاب بهعنوان نشانهای از تزلزل در تفکر بشرانگارانه و الحادی جدید یاد کرد. فردید هیچگاه نه قبل از پیروزی انقلاب و نه پس از آن، صاحب منصب سیاسی نبود.
فردید در سالهای گوشهنشینی خود مجموعۀ یادداشتها و حواشی مفصلی بر فرهنگهای مختلف ریشهشناسی زبانهای اروپایی و فرهنگ معجمالوسیط نگاشت که در آن ریشۀ کلمات عربی را با ریشۀ زبانهای هند و اروپایی مقایسه کرده و نتایج آن را به رشتۀ تحریر در آوردهاست.
فردید در سال ۱۳۷۱ کموبیش همه جلسات خانگی و سخنرانیها را تعطیل کرد و یکسره خلوت گزید. او ۱۷ سال پیش، روز ۲۵ امرداد سال ۱۳۷۳ درگذشت.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
130- از جمله ایرادات ذاتی استاد احمد فردید نیز این بود که چنان شیفته هایدگر بود که سعی کرد کل اسلام و قرآن را در چارچوب هایدگریزم خلاصه کند و لذا در اواخر عمر دچار فروپاشی اندیشه تا سرحد هذیان و مالیخولیا گردید و لذا تلاش او در تبدیل اسلام به اگزیستانسیالیزم به ناکامی هولناکی انجامید.
از کتاب " بود و نبود " استاد علی اکبر خانجانی
از سایت : http://khanjany.com/
جوزي
محبت کنید آدرس غلط به مردم ندهید.
نه داشتن خروارها کتاب نشانه علم است و نه دارا بودن مدرک از فلان دانشگاه هر چند که برخی در تحصیل کردگی ایشان هم شک دارند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آئین سروری داند