مهدیه میرحبیبی متولد تهران است. میگوید در ذهن کنجکاوش همیشه چراهای زیاد و سوالهای بیجواب بسیاری بوده و در جستجوی پاسخ به این سوالها عکاسی را انتخاب کرده است.
جنگ، سوژه اصلی مهدیه در عکاسی است. سوژهای که همیشه از آن متنفر بوده و با دیدن صحنههای جنگ همیشه علامت سوالی در ذهنش نقش میبسته که چرا؟
او عکاسی حرفهای را از سال ۱۳۸۸ و با سفر به کردستان و تهیه مجموعهای از زندگی مردمی که تحت تاثیر جنگ ایران و عراق قرار گرفته بودند، آغاز میکند. مهدیه در همان سال سفر دیگری به افغانستان داشته و حاصل دو سفر او طی سه ماه اقامت در افغانستان مجموعه عکسی است به نام "این جا افغانستان".
تازه ترین مجموعه عکس مهدیه میرحبیبی مربوط به سفر او به سومالی است. کشوری که سالهاست درگیر جنگهای داخلی است و جنگ و خشکسالی، و به دنبال آن قحطی و گرسنگی، این کشور و مردمانش را در برگرفته و وضعیت بسیار اسف بار و متاثر کنندهای را به همراه داشته است. او در پاسخ به این سوال که چرا سومالی را انتخاب کردی میگوید: "علت سفر من درک تفاوت جامعه سومالی با جامعهام بود و حس درد انسانهایی که فقط در این کشور متولد شدهاند و هیچ دخالتی در جنگهای داخلی آنجا ندارند. کودکان بیگناهی که به دنیا میآیند و خیلی زود به خاطر جنگ و قحطی و گرسنگی جان میسپارند. یا دخترانی که در کودکی ختنه میشوند و بعد با شتر تعویض میشوند و به زن و مادر تبدیل میشوند که نقش مردان را هم باید ایفا کنند."
مهدیه می گوید علت سفرش به تصویر کشیدن تلخی تجربۀ زندگی چنین انسانهایی است که در این بحران متولد میشوند و میمیرند و ارائه این تصاویر میتواند به عنوان زنگ خطری برای جهان و انسانها باشد.
او به این مساله نیز آگاه است که تعداد زیادی عکاس و مستندساز مشابه این پروژه را کار کردهاند اما میافزاید: "من با حس و درکی که از آن شرایط داشتم و با توجه به خاطرات تلخ کودکیام از جنگ ایران و عراق تصمیم گرفتم این مجموعه را به عنوان یک زن ایرانی کار کنم و جزء اولین زنانی باشم که پا به این کشور ناامن و بحرانی گذاشته تا شاید آثارم تأثیری در بهبود وضعیت این کشور داشته و کمکهای انسانی بیشتری از جوامع مختلف به این مردم رنجدیده شود تا به یک زندگی عادی و قابل تحمل دسترسی پیدا کنند. سفر من به سومالی به عنوان یک زن و به تنهایی بسیار دشوار بود چرا که هیچ ارگانی حاضر به همکاری با من نشد و من این سفر را با هزینه شخصی خودم به پایان رساندم تا با حضور و نمایش آثارم در این حرکت انسانی به عنوان یک ایرانی سهیم باشم."
مهدیه از تهران به داداب در مرز کنیا و سومالی میرود. چند روزی را در آنجا بین آوارگان سومالیایی میگذراند و سپس به سمت موگادیشو حرکت میکند. شهری که شاید بتوان آن را ناامن ترین نقطه جهان دانست. او حدود سه هفته در موگادیشو میماند و تمام لحظات آن را با دوربین خود ثبت میکند.
در مدت گفتگو و یادآوری خاطرات آنچنان منقلب میشد که اشک از چشمانش سرازیر میگشت و مرا نیز به شدت تحت تاثیر قرار میداد، به خصوص با دیدن مجموعه عکس هایش که بعضا بسیار دردناک و آزاردهنده بودند؛ عکسهایی که صحنههایی از اجساد سوخته کودکان پس از انفجار و یا سرهای بریده را نشان میداد. البته من سعی کردم تا جایی که امکان دارد در ساخت گزارش از آنها کمتر استفاده کنم و در این گزارش تنها نمونههایی از آنرا میبینید. از مهدیه میرحبیبی خواستم که در مورد اقامتش در موگادیشو برایم بنوسید و او این چند خط را تحت عنوان "یک روز موگادیشویی" نوشت:
یک روز در موگادیشو
"خورشید مثل همیشه طلوع کرد و مردم صدای باد را شنیدند و زمزمه گورکن در حال حفر گور، و یک روز موگادیشویی هشداری بود برای غروب زود هنگام خورشید و اتمام روز.
صدای مهیب انفجار تمام افکارم را چون حبابی ترکاند. صدای شلیک گلولهها و دیدن آن همه پیکر بیجان کودکان، روحم را تیرباران میکرد. با شلیک هر گلوله و شنیدن صدای شاتر دوربینم درد عجیبی را در قلبم احساس میکردم انگار که میخواهد منفجر شود. اما نه، صبر کن مهدیه، تو هستی تا حقیقت ۲۲ سال زندگی این مردم را در یک روز موگادیشویی نشان دهی.
سخت است از آن روز نوشتن. حتی از فکر کردن به آن هم بیزارم اما باید بنویسم زیرا هرروز، همه آن پیکرههای بیجان با من سخن میگویند و از خاطراتشان برایم میگویند. آن پسر ۱۷، ۱۸سالهای که سرش در پایین بدنش در مردهشورخانه بیمارستان بنادیر بود سراغ مادرش را از من میگیرد و از من میخواهد که این عکس را مادرش نبیند و من به او میگویم که عکس تو شاید پایانی باشد بر جنگ ۲۲ساله سومالی و او برای جلوگیری از قربانیشدن بیشتر مردم کشورش میپذیرد.
من سردم است از مرور این خاطرات، آنقدر سردم است که دوباره میخواهم بمیرم. اما صدای کودکان نزدیک ساحل و بازی فوتبال آنها و صدای آرام موجهای دریا در موگادیشو مرا به زندگی باز میگرداند. پناه میبرم به آسمان و دریا و وسعت بیکران آنها تا دلم را در دریا بشویم و نگاهم را با ابرها، تا جریان زندگی را احساس کنم و تلاش کنم برای نجات کسانی که هنوز زندهاند.
این مجموعه را تقدیم به قربانیان آن روز موگادیشویی میکنم که شهرتی نداشتند برای یادشان در تاریخ و از دولت مردان میخواهم به این ظلم و جنایات در هر کجای این کره زمین پایان بخشند."
به خدای کوروش و داریوش سوگند من به عنوان یک ایرانی به داشتن یک هموطن وهم نژادی همچو شما به خودمی بالم وبه نژاد و ملیتم افتخارمی کنم.
ای دخت پارسی اهورامزدا نگهدارت باشه.
ممنون و موفق باشید