بنا به اطلاعاتى كه در سايت اينترنتى اداره كل حفاظت محيط زيست خراسان جنوبى آمده، آسبادها از قديمى ترين نمونه هاى استفاده از نيروى طبيعت در خدمت انسان هستند كه در ايران دوهزار و هشتصد سال قدمت دارند. مشابه آسبادهاى ايران در هلند و جاهاى ديگر اروپا هم وجود دارد و عده اى معتقدند اين فناورى در دوران جنگ هاى صليبى از ايران به اروپا رفته است.
با توجه به بادهاى معروف به صد و بيست روزه سيستان ايرانى ها با ساخت آسباد بيشترين استفاده را از اين نيروى طبيعى مى برده اند. آسباد از دو طبقه ساخته شده است. در بخش فوقانى يا آس خانه ديوارهاى منحنى كنارى باد را به طرف پره هائى كه بر تير ثابت آسباد و محور و بازو و بالاخره سنگ آسباد تكيه دارند هدايت مى كنند. طبقه همكف اين مجموعه جاى انباشت گندم و آرد و ابزار ديگر كار است. در استان هاى خراسان، سيستان و بلوچستان بيش از دو هزار آسباد وجود دارد كه اكثرا در آستانه ويرانى هستند.
شهاب آزاده مجموعه اى از عكس ها و يادداشتى از دو سفر خودش در جستجوى آسبادها فراهم كرده كه در اين صفحه مى بينيد.
آسباد چیه؟ اى بلند بالا تر از هر بلند بالا!
شهاب آزاده
سالها پيش در فيلم مغول های پرويز کيمياوی وقتی کاراکترها پشت دری قرار گرفتند تا از گدار بپرسند 'سينما چيه' ذهن من درگير چند نمای پيش از آن بود که آنها از جلوی اشکال عظيم الجثهای رد شدند که تا حدودی شبيه آسيابی بود که تصويرش را در کتاب دوران کودکيم ديده بودم. در دون کيشوت سروانتس وقتى که او برای رهايی شاهزاده به مبارزه با آنها میرفت.
بعدها تصوير آسياب را درفيلم خبرنگار خارجی آلفرد هيچکاک بر صفحه تلويزيون هم ديدم. نمونه فرنگی را بارها و بارها درکتاب ها و فيلم ها ديدم اما از آن موجودات محير العقول وطنی ديگر خبری نشد. مگر نه اين که در اين زمان ها بارها با سوپرمن و اسپايدرمن همزاد پنداری کرده بودم اما سياوش و فرود را در پس پشت ذهنم گم کرده بودم.
تا آنکه عکسهای آنها را در کنای ميراث فرهنگی و جاذبههای گردشگری خراسان ديدم. تازه فهميدم اسمشان آسباد است و در خراسان و سيستان و بلوچستان يافت میشوند.
امسال برای تهيه گزارش راهی خراسان شدم. از مرتضی پورصمدی فيلمبردار سينما که بيش از شصت هزار کيلومتر خاک ايران را طی کرده سراغ آسباد ها را گرفتم. گفت طبس مسينا و نهبندان در جنوب خراسان و نشتيقان در شمال خراسان از جمله جاهايی هستند که مى توانی آسباد ها را پيدا کنی. گرچه در پايان صحبت هايش گفت امکان اين که آنها هنوز سالم باشند و کار کنند بسيار کم است.
از بيرجند به اسديه رفتم و از آنجا راهی روستايی دربن بست جاده به نام طبس مسينا. چشمان تنگ صورت ها برای پذيرايی مهربانانه گشاد شدند. مردم با دستان بی رمقشان آسبادها را نشانم دادند.
خشکسالی و گرما نه تنها آدم ها را از روستاها راهی شهرها کرده و مزارع را از بين برده حتی قلعهها و آسبادها را هم متروک و مهجور ساخته. از قلعههای اسماعيلی منطقه به نام مسلمانان و کافران و کل حسن صباح جز تلی خاک هيچ نمانده و آسبادهای طبس مسينا نيز در زير غبار فقر و فراموشی محو شدهاند.
آسبادها را در طول خط افق ديدم که همچون آدم هايی بيمار و نزاردر انتهای سرنوشتشان صف کشيده اند و تابش نور خورشيد ازلی ابدی از رمقشان انداخته. سال هاست که ديگر کار نمیکنند و حتی عکس گرفتن از آنها خطر ناک است. وقتی نزديکشان شدم خشتهای پوک زير پايم را خالی میکردند. سی کيلومتر آن طرف تر افغانستان است و کمی پايين تر هامون. زيرلب شعر مولانا را با خود زمزمه میکنم : چو اين تبديلها آمد نه هامون ماند و نه دريا. با دست و ذهنی خالی برمیگردم بيرجند.
در سفر ديگرم به خراسان ازقطار تهران- مشهد که پياده میشوم به طرف تربت حيدريه حرکت میکنم و از آنجا به خواف. سواربر موتور يک خوافی راهی نشتيقان میشوم. نرسيده به روستا تابلويی دعوتم میکند به ديدن آسبادها.
بر بلندای تپهای بالاخره آسبادها هويدا میشوند. بلند بالاتر از هر بلند بالايی با هيبتی عظيم به دوردست ها خيره شدهاند. گويی آدم هايی هستند که به نوبت در صفی بی پايان ايستادهاند با زلف هايی پريشان و دستانی در حال دعا برای ريزش بارانی که سالهاست خداوند از آنها دريغ کرده است.
وقتی نزديک میشوم عظمتشان مرعوبم میکند. از هزارتوی آسباد ها میگذرم. اهالی روستای نشتيقان سنی مذهب هستند و سنگهای قبرهايشان را عمودی میگذارند. گورستانی در پس پشت آسبادها انتزاعی بودن محيط را دو چندان میکند.
آسبادها سال هاست که ديگر کار نمیکنند و بچههای روستا هم مثل بزرگسالان غريبه و مسافر به آنها سرک میکشند تا کنجکاويشان را ارضا میکنند. اهالی میگويند خشکسالی دهه اخيراجازه رويش به گندمی نداده تا ساقههای تردش در آسيای آسباد خرد شود.
از نشتيقان در حالى که هوا تاريک شده بيرون میزنم. حالا آسبادها را نه در عکسها که در ذهنم به همهجای دنيا میبرم. در ميان راه به عظمت کار پيشينيانم فکر میکنم که در اين گوشه خراسان بزرگ با ترفندی چنين جالب بادهای صد و بيست روزه را در دندانههای آسبادها برای مدتی هم که شده مشغول مى ساختند تا دست از سر مردم بينوا بردارند. اما حالا از آسباد، از گندم، از باران و به قول يکی از اهالی از باد هم خبری نيست. اينجا زمين و زمان متوقف شده است.
چند ماه بعد عکاسی از من آدرس آسباد ها را میپرسد. میرود و می آيد. شبی که به پایتخت میرسد سراسيمه و پريشان میپرسم بالاخره آنجا باران آمد. میگويد مگر برايت مهم است. میگويم برايم مهم است که قطرههای آب پلک های نگران مردم آن ديار را آرام کرده باشد. میگويد آنجا که بودم درهای آسمان به روی زمينيان باز شد.
شب راحت میخوابم. میگويم حالا ديگر دعای حاج قربان بخشی که میگفت "نه برای آدميان که آبروی تو را بر روی خاک بردهاند بلکه برای گياهان و جانوران هم که شده بباران" مستجاب شده است.