در آزادراه قزوین، در صد و ده کیلومتری تهران، تابلوهای بزرگی شما را به طالقان دعوت میکند. هنوز چند کیلومتری نرفتهایم که "زیاران" بر سر جاده ظاهر میشود؛ و بعد "چشمکان" با اقامتگاهی تابستانی و اتاقکهای چوبی که جایی است دلپذیردرفصل گرما، به شما چشمک میزند.
بعد از چشمکان، یک جادۀ کوهستانی پیچاپیچ، شما را تا ارتفاعی میبرد که از یک سو آبهای خفته در پشت سد طالقان زیر پایش ظاهر میشوند، و از سوی دیگر چشمانداز دلانگیز طالقان را پیش چشم میآورد.
با خود میاندیشم، آبهای نیلگون سد طالقان بیشک بر آب و هوای منطقه تأثیر خواهد گذاشت و آن را سرسبزتر از پیش خواهد کرد، اما چشمانداز درههای خرم که چشم و روح را سیراب میکند، راه بر افکاری از این دست میبندد و نمیگذارد دمی در کنار آب بیاساییم. انگار میخواهیم زودتر به همه جا سر بزنیم و تمام زیباییها را لاجرعه سر بکشیم. بنا بر این، یکسر تا خود طالقان میرانیم که تابلوهای تازهنصبشده آن را "شهر طالقان" معرفی میکنند.
طالقان را اگر کسی بیست سی سال پیش دیده باشد، امروز باز نخواهد شناخت. تمام روستاهایش به شهرهای کوچک خوش آب و هوایی بدل شدهاند: پر از ویلاهای تازهساز، سرسبز و دلچسب، با فاصلههایی معقول و دستیافتنی. مرکز آن، "شهرک" هم تغییر نام داده، "شهر طالقان" شدهاست؛ جایی که جادههای پاکیزۀ آسفالتشده از هر سو آن را به روستاهای اطراف وصل میکند.
شهر طالقان امروز میداند که باید از گذشتهاش جدا شود و به جای تکیه کردن به روستاهای اطراف، که دیگر از وضعیت سنتی خود رها شدهاند، آینده اش را در جذب توریست بجوید.
در یکی از میدانهای طالقان تابلویی ما را به سمت "حسنجون" میکشاند که نامش در ذهن یکی از همراهان سخت مهربان نشست.
حسنجون ازایام جوانی برایم آشناست و خانۀ مهربان دوستان دانشکده را به یاد میآورد. حتا یادم هست که آن شب در خانۀ پدرعلی، نیمهشب که برای تماشای آسمان بیرون آمدیم، کوههای بلندی که ده را دربر گرفتهاند، به سقف آسمان چسبیده بود. آن خانۀ مهربان پدری اما اکنون به ویلایی بدل شده که هر چند برای زندگی بهتر و مناسبتر و بزرگتر و راحتتر است، اما دیگر آن حالت نوستالژیک را ندارد. تمام باغهایی که آلو از درختانش آویزان بود، از میان رفتهاست.
نه فقط در حسنجون، که دیگر در هیچ یک از روستاهای طالقان خروس نمیخواند. خروسی نیست که بخواند. کسی نیست که مرغ و خروس یا گاو و گوسفند نگه دارد. نسل گذشته که به این چیزها قانع بود، رفتهاست و نسل تازه راهی شهرها شده و با تحصیلات عالی در همان شهر ماندهاست و گهگاه به ویلاهای خود در ده سر میزند. خانههایی که همه نو شده به صورت ویلا در آمدهاست، با باغهای آراسته و خیابانبندیشده که البته، هرچند زیباتر است، اما مثل باغ پدری علی و اصغر، پر از آلوطلا نیست که مثل چراغ بر درختهای باغ میدرخشیدند. با وجود این، هنوز درخت میوه فراوان است و سیب و گلابی و گیلاس و آلبالو و مانند آنها را میتوان یافت و به مناسبت فصل هر یک از آنها را میتوان دید که درختان باغ را معنی کردهاند.
وقتی به سمت شرق "شهر طالقان" راندیم، تابلوهایی بر سر یک جادۀ فرعی از روستاهای گِلیرد و رازان در نزدیکی هم حکایت داشت. گلیرد، زادگاه آیتالله طالقانی است. آل احمد هم اگرچه در تهران زاده شد، اما اصل و نسبش طالقانی بودند و پسر عموی آیتالله طالقانی بود. معاریف طالقان کم نیستند. صاحب بن عباد دبیر و وزیر معروف دیلیمیان بدانجا منسوب است. خطاطان برحستهای چون میرعماد و غلامحسین امیرخانی از طالقان برخاستهاند. غلامحسین درویش یا درویشخان نیز از همین دیار بود. یک خطاط دیگر درویش عبدالمجید است که اکنون بر بلندای ورودی مهران جا خوش کردهاست. گذشته از مشاهیری که از طالقان برخاستهاند، طالقان همواره یک منطقۀ فرهنگی به حساب میآمدهاست. بدین معنی که مردمانش در طول تاریخ همواره کوره سوادی داشتهاند. حد اقل سواد قرآنی از خصوصیات آنان بوده و اگر مدرسه نداشتهاند، مکتب داشتهاند. فرقی که طالقان امروز با گذشته دارد، این است که در گذشته مردم باسوادش در پی کسب و کار راهی شهرهای اطراف، مانند شهسوار و نوشهر میشدند (چنانکه بازرگانان عمدۀ این شهرها را طالقانیها تشکیل میدهند)، اما بعدها جوانانش در پی تحصیل به تهران و نقاط دیگر رفتند و همانجا ماندگار شدند.
در منگولان، وقتی آن جوان از آب مهران و خواب حصیران گفت، به قصد رسیدن به مهران، به سمت شرق راندیم. در ورودی مهران تپهای هست که نشان یادبودی بر فرازش پیداست. بالا که رسیدیم، دریافتیم مقبرۀ عبدالمجید خطاط است و از آن بلندی، ده بهطور کامل دیده میشود و مهمتر از آن، کوههای جادۀ چالوس. طالقان در فاصلۀ ۴۰کیلومتری غرب جادۀ چالوس قرار دارد و از آنجا خود را تا دشت قزوین و دیار الموت گسترده است. شاهرود که از طالقان سرچشمه میگیرد، تا الموت و از آنجا به قزلاوزون میرود و سپیدرود را میسازد. به لحاظ جغرافیایی، طالقان در ناحیهای واقع شده که شمال آن به شهسوار و غرب آن به نوشهر میرسد. مهران جای باصفایی است و آبش که از کوههای البرز میآید، گواراست.
از آنجا به حصیران رفتیم که آرامش بیشتری داشت؛ با باغها و ویلاهای نجیب و دلارام، برای خواب و استراحت از هر جای دیگر بهتر و مناسبتر. اما به "امیرنان" نرفتیم، چرا که از "زیاران" باید یک جادۀ خاکی را دست کم به طول ۱۵ کیلومتر طی میکردیم و این کار پس از راندن در جادههای آسفالتۀ طالقان کار آسانی نبود. دریغا که ما شهریها چه کاهل بار آمدهایم. مردمان روستایی آن جاده را که جاده نبود و کورهراهی بود، سدههای دراز پیاده طی میکردند و از این کار هیچ خسته نمیشدند.