در اسفندماه سال ۱۳۸۷ گزارشی با عنوان "شوش در دامن لوور" در جدیدآنلاین منتشر شد که داستان کاوش فرانسویان در محوطههای باستانی شهر شوش و بردن صدها اثر تاریخی به فرانسه را بازمیگفت. این آثار اکنون در موزۀ لوور پاریس به نمایش درآمدهاند.
آن گزارش با افسوس بینندگان روبرو شد. یکی از کاربران نوشته بود: "دردناکترین داستان یا بهتر بگویم واقعیتی بود که شنیدم. افسوس و صد افسوس که جز آن چیز دیگری نمیشود گفت". فرد دیگری ماجرا را "عصبانیکننده" و "باعث تحقیر" دانسته بود.
در سایر نظرها، سلسلۀ قاجاریه که چنین امتیازاتی را به بیگانگان میداد، "ننگ تاریخ ایران" و "منفور ملت" قلمداد و موزۀ لوور "بزرگترین انبار اموال مسروقۀ جهان" معرفی شده بود.
هرچند که یکی از کاربران، ایدۀ برگرداندن آثار ایرانی از فرانسه را مطرح کرده بود، اما در اظهار نظری متفاوت آمده بود: "آفرین به فرانسویها که این چیزها را برای ما – شرقیهای جهان سومی - حفظ کردند و الا خودمان عرضه نداریم".
آن آثار را دیگر نمیتوان به ایران بازگرداند. آنها طبق قرادادهای رسمی با دولت ایران به فرانسه منتقل شدند و اگر فریب و تقلبی هم در کار بود، سازوکار حقوقی مشخص و مورد اجماعی برای بازگرداندنشان وجود ندارد، زیرا کنوانسیون ۱۹۷۰ یونسکو مبنی بر "جلوگیری از ورود و صدور و انتقال مالکیت غیرقانونی اموال فرهنگی" مثل هر قانون دیگری عطف به ماسبق نمیشود.
خوب یا بد، گذشتهها گذشته. بیایید لحظهای چشم برهم گذاریم و خیال کنیم که فرانسویان آثار شوش را نبرده بودند. این آثار در دست ما ایرانیان چه حال و روزی داشتند؟ آیا بهتر نیست پیش از آن که برای آثار بهیغمارفته افسوس بخوریم، کارنامۀ خویش را در نگهداری آن چه مانده است، مرور کنیم؟
در همان گزارش، دو تصویر وجود داشت که یکیشان سرستون کاخ آپادانای شوش را با شکوه و جلال فراوان زیر سقف موزۀ لوور نشان میداد و دیگری مشابه آن را در جای اصلی، یعنی کاخ آپادانا به تصویر میکشید: شکسته و ترکبرداشته، در گزند باد و باران و در حصار سیمهای خاردار. (مقایسه دیگری بین این دو اثر را در عکس پیوست همین صفحه ببینید.)
در نمونهای دیگر، در اسفندماه سال ۱۳۸۸ رئیس تازۀ موزۀ ملی ایران که دانشآموختۀ رشتۀ میکروبشناسی است (و به همین سبب، انتصاب او اعتراض رسانهها را برانگیخت) انبار موزۀ ملی را به روی خبرنگاران گشود تا به کنایه، نتیجۀ هفتاد سال مدیریت باستانشناسان بر این موزه را نشان دهد. توصیف یکی از خبرنگاران چنین بود:
"هزاران شیء تاریخی باقیمانده از [دوران] پارینهسنگی تا زمان معاصر در انبارهای نمور موزۀ ملی ایران روی هم تلمبار شدهاست... کارتنهای تلمبارشدۀ مواد شوینده، شیرینی و دستمال کاغذی چشمنوازی میکند، فضای نمناک و نیمهتاریک. اشیائی ظاهراً سفالی که خردههای آنها زیر پای خبرنگاران خردتر و خردتر میشود." (خبرگزاری فارس، ۱۰/۱۲/۸۸)
در نمونۀ تازهتر، اخیراً عکسهایی در رسانههای ایران منتشر شده که آبگرفتگی تخت جمشید در بارانهای بهاری و تخریب کتیبهها و سنگنگارههای آن بر اثر مرمت نادرست را نشان میدهد. (جام جم آنلاین، ۲۵/۱۲/۸۹) کمی پیشتر نیز، خبر بستن چهار کاخ هخامنشی به روی بازدیدکنندگان تخت جمشید منتشر شده بود. این اقدام ناشی از یادگارینویسیهای گسترده و مداومی بوده که مدیریت مجموعه خود را در مهار آن ناتوان یافتهاست. (خبرگزاری میراث فرهنگی، ۱۹/۱۱/۸۹)
گویا سوء مدیریت دولتی و ضعف فرهنگ عمومی دست به دست هم دادهاند تا سرنوشت غمانگیزی را برای میراث فرهنگی ایران رقم بزنند.
برآورد شده که ایران دارای حدود یک میلیون و دویست اثر و محوطۀ تاریخی است.* یعنی در هر ۴/۱ کیلومتر مربع از مساحت کشور یک اثر تاریخی غیرمنقول جای گرفتهاست. با چه تعداد نیروی انسانی متخصص، با چه حجمی از ابزار فنی، با کدام نظام حقوقی، با چه الگوی سازمانی و با صرف چه میزان بودجه میتوان از عهده حفاظت این آثار برآمد؟
با این حال، نگرانی فوری کارشناسان و دوستداران میراث فرهنگی وضع نامناسب آثار بسیار شاخص مانند پاسارگاد و تخت جمشید یا بافت تاریخی شهر اصفهان است که بزرگترین نمادهای تمدن ایران به شمار میآیند و تعدادشان از چند ده اثر فراتر نمیرود.
یکی از این آثار که در سالهای اخیر با رهاشدگی و گاه اقدامات تخریبی روبرو بوده، تپۀ هگمتانه در قلب شهر همدان است که گمان میرود جایگاه پایتخت سلسلۀ ماد باشد. این تپه نخستین بار در سدۀ نوزدهم و اوایل سدۀ بیستم میلادی توسط فرانسویها مورد کاوش قرار گرفت. اطلاع چندانی از نتایج این کاوشها و آثار مکشوفه در دست نیست و از آن جا که صرفاً برای به دست آوردن آثار تاریخی گرانبها صورت گرفتهاند، کاوش شبه باستانشناختی خوانده شدهاند.
در دورۀ پهلوی، آزادسازی عرصه و حریم تپۀ هگمتانه در دستور کار قرار گرفت. بناهای موجود بر روی تپه خریداری و ویران شدند و باستانشناسان ایرانی و خارجی، کاوش علمی در هگمتانه را آغاز کردند. در این کاوشها آثار ارزشمندی به ویژه از دوره هخامنشی کشف شد.
پس از انقلاب، آزادسازی تپۀ هگمتانه کمابیش ادامه یافت و در فاصلۀ سالهای ۱۳۶۲ تا ۱۳۷۹ یک گروه باستانشناسی به سرپرستی دکتر محمدرحیم صراف، طی ۱۱ فصل کاوش، موفق به کشف فضاهای معماری گسترده در این تپه شد. ( اثبات این که فضاهای مکشوفه به دورۀ ماد تعلق دارند یا دورۀ هخامنشی به بررسیهای بیشتر موکول شدهاست.) کاوشهای دکتر صراف، واپسین کاوش گسترده با دستاوردهای چشمگیر در تپۀ هگمتانه بود و از آن پس، کاوش در این تپه به صورت پراکنده و نامنظم دنبال شدهاست.
گزارش مصور این صفحه که با توضیحات آقای بابک مغازهای از فعالان میراث فرهنگی استان همدان و دبیر انجمن ایرانشناسی کهندژ همراهی میشود، آخرین وضعیت تپۀ هگمتانه در اردیبهشتماه ۱۳۹۰ را نشان میدهد.
*این آمار در نیمه دوم دهۀ ۱۳۷۰ و در زمان ریاست سید محمد بهشتی بر سازمان میراث فرهنگی ارائه شد. هرچند که سازمان مزبور هیچ گاه مبنا و روش دستیابی به رقم یک میلیون و دویست هزار اثر و محوطۀ تاریخی را اعلام نکرد، اما به عنوان یک آمار رسمی مورد پذیرش قرار گرفت.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به جای این همه حرف های شعاری به فکر راهی برای جلوگیری از تخریب میراث فرهنگی باشیم که هر روز یک خبر بد از آن به گوش می رسد.
"آقای ب ف که گویا خیلی به اظهار نظر علاقه دارند بهتر است خود را معرفی کنند و پشت نقاب پنهان نشوند." یعنی چه؟ واژۀ "گویا" را هم جنابعالی و هم خانم مرجان خنجر وار بکار برده اید، غافل از آنکه روانشناسان معتبر در مورد احساسات درونی افرادی که از واژه هائی چون "گویا" استفاده می نمایند بسیار قلم فرسوده اند. اگر اظهار نظرهای اینجانب برای جنابعالی ناگوارند، آنها را مطالعه نفرمائید! آیا می توان تصور نمود که جنابعالی ناآگاهید از اینکه "که گویا خیلی به اظهار نظر علاقه دارند" بی ادبی محض است نسبت به اینجانب؟ از چه رو چنین می تازید؟ آیا تصور می فرمائید که اینجانب وقت گرانبهای خود را در اینجا صرف آن می نمایم که فقط اظهار نظری نموده باشم؟! نخیر، اینجانب از شرف یک ملت دفاع نموده ام، که از قرار معلوم حتی نه به خاطر جنابعالی خطور نموده است نه به خاطر خانم مرجان، که نگاشته های اینجانب را بی آزرمانه "نق زدن" نامیده اند.
در مورد "نقاب"، نقابی در کار نیست؛ آنهائی که باید مرا بشناسند (مدیران محترم نشریۀ «جدید آنلاین») می شناسند. اینکه اینجانب که هستم از هیچ اهمیتی بخوردار نیست، تا آنجائی که امور ذکر شده در نظرهایم به منافع شخصی اینجانب و یا منافع یک گروه خاص وابسته نیستند (تشخیص این امور با مدیران ذکر شده است؛ اگر به تصور این مدیران بازگشت آثار باستانی شوش به ایران مرا صاحب مال و منالی می نماید، البته باید از درج نظر های اینجانب خودداری نمایند.)؛ آنچه مهم است آنست که آیا آنچه می نگارم صحیح هستند یا نه. اگر نیستند که هر شخصی قادر به تصحیح آنها خواهد بود.
در مورد کوتاه نویسی، خواهشمندم نظرهای اینجانب را که به هر دلیلی مطالعه شان باعث کسالت خاطرتان می شوند مطالعه نفرمائید. مدت هاست که بجز موارد بسیار خاصی اینجانب دیگر در صفحه های «جدید آنلاین» به نگاشتن نظر نمی پردازم. امیدوارم که بر خود فائق آمده و حتی در این موارد خاص نیز دیگر ننگارم، چه که بسیار مشهود است که خاطر عده ای را با این نظرها می آزارم.
در مورد سخیف بودن آنچه "سخنان آقای حسینی" می نامید، یک، «سخیف» در اینجا یعنی زشت، دون (اگر صفت "سخیف" در مورد یک شخص بکار رود، آنگاه معنی تنگ خردی و سبک عقلی می رساند). دو، نظر به این معنیِ ذکر شده، آیا "آن آثار را دیگر نمیتوان به ایران بازگرداند" سخیف نیست؟ پاسخ جناب آقای حسینی را در مورد این نظر و پاسخ اینجانب به پاسخ ایشان را مطالعه بفرمائید تا پی برید که بدون هیچ شک و شبهه "آن آثار را دیگر نمیتوان به ایران بازگرداند" سخیف است. آیا "آنها طبق قرادادهای رسمی با دولت ایران به فرانسه منتقل شدند" سخیف نیست؟ این با در نظر گرفتن این حقیقت که جناب حسینی اگر بیشتر از دیگران ندانند کمتر نمی دانند که "قراردادهای رسمی" ذکر شده بوسیلۀ ایشان دارای شرایطی بودند که به هیچکدام از آنها وقعی گذارده نشد مگر خروج اشیاء تاریخی که به ملت ایران تعلق داشتند، و کماکان دارند، از سرزمین ایران. آیا "زیرا کنوانسیون ۱۹۷۰ یونسکو مبنی بر "جلوگیری از ورود و صدور و انتقال مالکیت غیرقانونی اموال فرهنگی" مثل هر قانون دیگری عطف به ماسبق نمیشود" سخیف نیست؟ این باز با در نظر گرفتن این حقیقت که (همانگونه که در نظر قبلی ام، خطاب به جناب حسینی، به آن پرداخته ام) در متن اصلی کنوانسیون ۱۹۷۰ یونسکو عبارت "عطف به ماسبق" اصلاً وجود خارجی ندارد!
جناب محمود الیاسی، اگر اینجانب خشمگبنم، که هستم، این نه بخاطر یک امر شخصی است، بلکه بخاطر آنکه حتی وزیر کابینۀ دولت ایران، آقای حمید بقائی، چندی پیش مشابه اظهارات بی اساس بالا را در مقابل دوربین تلویزیون انگلیسی زبان «پرس تی وی» بیان داشتند. به ایران قسم که اگر قدرت لازم را دارا بودم، با شنیدن اظهارات سخیف آقای بقائی ایشان را فی الفور از سمتشان اخراج می نموم. ایشان با آن گفتارشان مرا بسیار یاد آور حاج میرزا آقاسی شدند.
قابل ذکر است که آن روزگاری که فرانسویان آثار تاریخی ما را بیغما می بردند تا آنها را "برای ما" "شرقیهای جهان سومی" "بی عرضه" نگاه دارند، در کونگو، مصر، هندوچنین و بسیاری از نقاط دیگر دنیا مشغول انجام هرگونه جنایات بودند. آن شخصی که ادعای ایرانی بودن می نماید و با خاطر خوش می نگارد که "آفرین به فرانسویها که این چیزها را برای ما – شرقیهای جهان سومی - حفظ کردند و الا خودمان عرضه نداریم" (نگاشتۀ متعفنی که متأسفانه نقل قول گردیده است)، هیچ نمی داند، نه از تاریخ ایران، نه از تاریخ جهان! "شرقی های جهان سومی" را ابداع نمودند و در مغز های خالی ما انسان های طوطی صفت کوفتند، تا جائی که در قرن بیست و یکم ما خود را "شرقی های جهان سومی" و "بی عرضه" می نامیم. منتقد فرهنگی و نظریه پرداز فلسطینی - آمریکایی، مرحوم پرفسور ادوارد سعید، در این باره مشاهدات فراوانی دارند و اگر ما ایرانی ها بیشتر وقت صرف مطالعه می نمودیم تا صرف گفتگوهای پوچ در مورد قرمه سبزی و بادمجان پلو، و فسنجان، و ...، امروز آنهائی نبودیم که هستیم. مشاهده بفرمائید که از جمله جنابعالی اینجانب را در این صفحه به صلابه کشیده اید که چرا اینجانب به اسب جناب حسینی گفته ام قاطر، و این با در نظر گرفتن این حقیقت که امروز بیش از هفتاد میلیون ایرانی که قدرت مالی آنرا ندارند که به فرانسه سفر تفریحی نمایند، از دیدن اشیائی که میراث فرهنگی آنهاست محرومند. در مورد خود شخص اینجانب، بودن این آثار باستانی در اروپا و امریکا به نفع اینجانب است، چه که خود ساکن اروپا می باشم.
بسیار متأسفم از آنکه هم جنابعالی و هم خانم مرجان امور مهمی را که مربوط به یک ملت شریف می شوند بکناری نهاده اید و خود را مشغول شخص اینجانب و اظهار نظر های شخصی اینجانب نموده اید؛ فرع را به سینه می فشارید، و اصل را به گوشه ای انداخته اید -- آن آثار باستانی شوش همه به یک طرف، و "نفاب" بر صورت "ب.ف." به طرف دیگر! واقعاً چه باید گفت؟ چه می ماند که گفته شود؟
آن که بر خاک در میکده جان داد کجاست
تا نهم در قدم او سر و پیشش میرم
درپایان، به اطلاعتان می رسانم که این آخرین نظر اینجانب در این صفحه خواهد بود.
با احترام،
ب.ف.
این مکانِ عمومی مکانی برای تشریح کردن افراد و خصوصیات اخلاقی آنها نیست! تصورات جنابعالی دربارۀ اینجانب برای خوانندگان این نشریه به پشیزی نمی ارزند، همچنان تصورات اینجانب در مورد سرکار، چه که اینجانب تنها فردی هستم از هزاران افراد که در طول روز از صفحه های این نشریه بازدید می نمایند. پس لطف بفرمائید و افاضۀ فیض در مورد مقالۀ بالا بفرمائید، بجای توجیه واژه های بکار برده تان و استفادۀ عبارات سخیفی چون "جوش آوردن" و غیره. هم شما می دانید "نق زدن" (و "جوش آوردن") چه القاء می نماید، هم اینجانب و هم دیگران، احتیاج به رجوع به فرهنگ معین نیست، مگر آنکه مقصود مغلطه کردن باشد، که هست. اگر دیگران را محترم نمی شماریم، حد اقل برای نفس خود احترام قائل باشیم و مغلطه ننمائیم. اینکه اینجانب به سرکار توهین نموده ام، فرافکنی می فرمائید. به هر حال، این آخرین پاسخ اینجانب به سرکار خواهد بود. موفق باشید.
ب.ف.
۲. اگر ایشان کوتاهتر بنویسند خواندنش راحت خواهد بود.
۳. کسی که سخنان آقای حسینی را سخیف می خواند نمی تواند از این که گفته می شود نق می زنند از کوره در رود و دیگران را به بی ادبی متهم کند.
شما که خیلی زود جوش آورده اید بهتر است بدانید که واژه "نق زدن" در فرهنگ دهخدا به معنی "غرولند کردن" و در فرهنگ معین به معنی "بهانه جویی کردن" است و من در درخواستی که از شما داشتم نوشته بودم "نقد بدون راهکار تنها نق زدن به وضعیت موجود است و بس". پس فکر نمی کنم توهینی به شما شده باشد که چنین برآشفته اید و این بار شما به من توهین کرده اید.
البته فرانسه می تواند ادعا نماید که با پرداخت مبالغی (بخوانید باج) به افرادی، اشیاء مورد نظر بطور قانونی از ایران خارج شده اند، ولی مهم اینست که طرفین قرارداد چه کسانی بوده اند. آیا دولت فرانسه می تواند مدارکی به امضاء و مهر ناصرالدین شاه و همچنین به امضاء و مهر مظفرالدین شاه ارائه نماید دال بر مواففت این افراد بر خروج اشیاء مورد نظر از ایران؟
ماده 4 بند (c) (همچون ماده 13 بند (d)) کنوانسیون ۱۹۷۰ یونسکو در مورد اشیاء کشف شده بوسیلۀ فرانسویان در ایران کاربردی ندارد! در این بخش از عهدنامه به وضوح کامل از «the competent authorities of the country of origin» نام برده شده است. ظل السلطان و جیره خواران او را نمی توان در جرگۀ اینچنین افراد دانست. در ضمن، نظر جنابعالی را به ماده 15 این عهدنامه جلب می نمایم؛ بر اساس این ماده، عضویت در عهدنامۀ ۱۹۷۰ یونسکو هیچیک از حقوق معین شده در قرارداد های ما بین کشورهای عضو را ملغی نمی دارد (چه آن قراردادهائی که در گذشته منعقد شده اند، و چه آن قراردادهائی که در آینده منعقد می شوند).
سه، در مورد " كنوانسيون يونيدروآ"، مهم اینست که مجلس مقننۀ ایران چه رویگردی به این کنوانسیون دارد. طرف های اصلی تمامی قرارداد های بین المللی مجالس مقننۀ کشور های شرکت کننده در قرارداد می باشند.
چهار، عبارت "عطف بماسبق" (چه شدنش و جه نشدنش) وجود خارجی در عهدنامۀ ۱۹۷۰ یونسکو ندارد. تنها در بخشِ «Declarations and Reservations» این عهدنامه، ایلات متحده امریکا در هنگام امضاء این عهدنامه چنین اظهار داشته است:
"The United States understands the provisions of the Convention to be neither self-executing nor retroactive."
این برداشتِ خاص از عهدنامۀ مورد نظر نمی تواند لزوماً برداشت ایران از آن باشد؛ ایران بعنوان یک عضو مستقلِ عهدنامۀ مورد نظر تنها مواد ذکر شده در متن اصلی عهدنامه را پذیرفته است، نه آنچه دیگر اعضاء در حاشیۀ آن نگاشته اند. البته ایران باید در روابطش با کشورهای دیگر برداشت های خاص آنها را از مواد عهدنامه های بین المللی مد نظر خود قرار دهد.
در پایان، اینجانب دارای هیچگونه تخصص حرفه ای در امور حقوقی نمی باشم. بر این باورم که دانشمندان و استادان حقوق در دانشگاه های معتبر دنیا، بخصوص ایران، باید به مسائل حقوقی مرتبط با امور ذکر شده در بالا توجه خاص معطوف دارند. برای مثال، چند دانشجوی ممتاز دکتری در رشتۀ حقوق باید دربارۀ این مسائل تحقیق و تأمل نمایند و دربارۀ آنها تز دکتری بنگارند. اگر حقی دریافتنی است، آنرا فقط با تکیه بر اساس دانش حقوق ملل و بین الملل می توان دریافت.
با احترام،
ب.ف.
در آغاز، از پاسختان به نظر اولم در این صفحه بسیار سپاسگزارم. در زیر به تعدادی از نکات مذکور در پاسخ جنابعالی می پردازم، ولی قبل از آن لازم می دانم که اعلام نمایم که مقالۀ کنونی جنابعالی، که تا به این زمان فراتر از بند چهارمش را مطالعه ننموده ام (و این امر به همین منوال خواهد ماند)، برای اینجانب غیر قابل توجیه است. منظور جنابعالی از آن عکس چنانی که این احساس را در هر بیننده ایجاد می نماید که بر خلاف فرانسویانِ با فرهنگ که آثار تاریخی را در موزه نگاهداری می نمایند، ما ایرانیانِ بی فرهنگ بر روی آنها می ایستیم، چیست؟ هر چه هستیم، لااقل آثار تاریخی فرانسه را بیغما به ایران نبرده ایم! به هر حال، نه هر ایرانی چنان می نماید که عکس مذکور به تصویر کشیده است. این یکی از تأثیرات ناصواب استعمار فرهنگی دویست سالۀ ما است که تا بحال در این صفحه دو بار ذکر آن را نموده ام -- که افراد مورد تجاوز قرار گرفته در ضمیر نا خودآگاه خود اشخاص متجاوز و فرهنگ آنها را برتر از خود و فرهنگ خود می دانند («فردریش نیتچه» از جمله فلاسفه ای است که به این امر توجه خاص معطوف داشته اند). برای روشن نمودن این مطلب، خاطرنشان می نمایم که در مقالۀ «شوش در دامن لوور» این خودِ جنابعالی هستید که ذکر می نمائید که آن مجسمه ای که امروز ایرانیان بر روی آن می ایستند و آن مجسمه ای که امروز در موزۀ لوور پاریس قرار دارد (تصویر هر دو مجسمه را در عکس مذکور در بالا در کنار یکدیگر قرار داده اید) هر دو بوسیلۀ ضربه های پتک مادام ژان دیولافوا پاره پاره شدند! بعد نیز نقل قول می فرمائید که "آفرین به فرانسویها که این چیزها را برای ما – شرقیهای جهان سومی - حفظ کردند و الا خودمان عرضه نداریم"! این کلمات خفت بار چرا باید نقل قول شوند؟! از هر کلمۀ این نقل قول تعفن دویست سال استعمار ملی و فرهنگی به مشام می رسد!
یک. در مورد "... به استبعاد تحقق يك خواسته در شرايط كنوني دارد"، این نکته در مقالۀ جنابعالی ذکر نشده است؛ در این مقاله بطور مطلق نگاشته اید: "آن آثار را دیگر نمیتوان به ایران بازگرداند".
دو. در مورد خروج آثار شوش از ایران، همانگونه که در مقالۀ «شوش در دامن لوور» نگاشته اید، در دوران قاجار دو قرار داد بین ایران و اتباع دولت فرانسه به امضاء رسیدند، یکی در دوران ناصرالدین شاه، دیگری در دوران مظفرالدین شاه. بر اساس قرار داد پیشین، تمامی اشیاء ساخته شده از فلزات گرانبها به ایران تعلق داشتند. آیا این اصل تحقق یافت؟ بر اساس همین قرار داد، مابقی اشیاء باید بطور مساوی بین ایران و فرانسه تقسیم می شدند. آیا این اصل نیز تحقق یافت؟ پاسخ به هر دو سؤال منفی است. بر این اساس، قرارداد پیشین کلاً فاقد ارزش قانونی می باشد: این یک اصل حقوقی است یک قرارداد تنها هنگامی وجاهت قانونی دارد که تمامی اجزاء آن به اجراء می رسند. تصور بفرمائید که فروشنده ای بر اساس یک قرارداد منزلی را در ازای مبلغ معینی به خریداری می فروشد. خریدار منزل را در اختیار می گیرد ولی از پرداخت مبلغ معین سر باز می زند. آیا می توان او را صاحب قانونی منزل مورد نظر دانست؟ نه، چرا که تصاحب منزل تنها یک بخش از قرارداد بوده است و تا زمانی که به بخش دیگر آن ترتیب اثر داده نشده است (پرداخت مبلغ معینی در طول مدت معینی) او غاصب است نه صاحب. بر این اساس، قرارداد پیشین بین ایران و فرانسه منسوخ است و هیچگونه وجاهت قانونی و حقوقی ندارد. این حکم همچنین در مورد قرارداد پسین بین ایران و فرانسه صادق است. (دنباله دارد)
صرف نظر از آنکه با "نق زدن" نامیدن نگاشته های اینجانب سرکار بسیار بیش از حدتان پای از حیطۀ ادب برون نهاده اید، آیا واقعاً توقع داشتید که در بخش نظرات یک مقالۀ "آنلاین" راه حلی در مورد یکی از غامض ترین مسائل حقوقی دو قرن گذشته را بیابید؟ اگر نه چنین است، که نمی تواند باشد، قصد سرکار فقط ابراز یک بی ادبی نسبت به اینجانب در این مکان عمومی باید بوده باشد، برخاسته از حسی که بر دل نحیفتان سنگینی می نموده است، که بسیار باعث تأسف است.
ادب چیزیست بیرون از دل و جان
ادب مر دوستدار سرّ جانان
همه اندر ادب باید نمودن
در کل با ادب باید گشودن
(عطار نیشابوری)
ب.ف.
شما گویا از حقوق بین الملل آگاه هستید اگر راهکار عملی برای بازگرداندن آثار ایرانی از موزه های خارجی می دانید به اطلاع ما نیز برسانید در غیر این صورت نقد بدون راهکار تنها نق زدن به وضعیت موجود است و بس
3- برخي ايرادات و ابهامات موجود در كنوانسيون 1970 موجب شد كه يونسكو در 1995ميلادي معاهده ديگري موسوم به " كنوانسيون يونيدروآ" (UNITROIT) را به منظور يكسان سازي سيستم حقوقي و قوانين داخلي كشورهاي عضو كنوانسيون 1970 به تصويب برساند تا از آن طريق روند استرداد اموال فرهنگي- تاريخي را تسهيل كند و شتاب ببخشد. هنگام تصويب اين كنوانسيون، كشورهايي مانند ايران، يونان، تركيه، مصر، مكزيك و... كه آثار تاريخيشان طي يكي دو قرن اخير به يغما رفته، خواهان عطف بما سبق شدن كنوانسيون شدند اما اين تلاش با مخالفت شديد گروه كشورهاي غربي روبرو شد و مقرر گرديد كه كنوانسيون صرفا شامل مواردي شود كه بعد از لازمالاجرا شدن آن واقع شده است. (فصل چهارم، ماده 10، بند 1)
اين كه مصر و ايران به ترتيب در سالهاي 1973 و 1974 به كنوانسيون استرداد اموال فرهنگي پيوستند اما فرانسه در 1997 بدان پيوست، نشان مي دهد كه كشورهاي غربي تا حصول اطمينان نسبت به اين كه اموال موجود در موزههايشان با خطر استرداد مواجه نخواهد شد، حاضر به پذيرش تعهدات بينالمللي نشدند.
4- جدا ازعطف بماسبق شدن يا نشدن كنوانسيون 1970 ساز و كار اين كنوانسيون براي استرداد اموال فرهنگي، مذاكره طرفين از مجاري ديپلماتيك است كه به نوبه خود اجراي مفاد معاهده را تابعي از متغير روابط سياسي قرار مي دهد. طبق ماده 17 نقش يونسكو در اين بين، به ارايه كمكهاي فني (بند1)، ارايه پيشنهادهايي به دولتهاي متعاهد (بند4) و همكاري براي حصول توافق بين آنها (بند5) محدود ميشود. براي نمونه مي توان به موضوع استرداد الواح تخت جمشيد از آمريكا اشاره كرد. هر دو كشور عضو كنوانسيون 1970 هستند؛ ايالات متحده اماني بودن الواح نزد دانشگاه شيكاگو را پذيرفته و دانشگاه مزبور براي استرداد آنها اعلام آمادگي كرده است اما قطع روابط ديپلماتيك دو كشور و از آن مهم تر مناقشات سياسي موجود، چشم انداز بازگرداندن اين آثار را تيره ساخته است.
جناب ب.ف
اگر شما ساز و كار حقوقي ديگري براي بازگرداندن آثار تاريخي ايران از موزههاي آمريكا و اروپا سراغ داريد، خوشحال مي شوم كه ما را از آن آگاه فرماييد.
سپاس فراوان از اظهار نظر شما. همان طور كه مرقوم فرمودهايد، نوشته من خشم شما را برانگيخته و به گمانم موجب شده كه كلامتان از صلابت و متانت دور بماند. چون يقين دارم كه سرچشمه اين خشم، عشق شما به تاريخ و فرهنگ ايران زمين است، آن را ارج مينهم و چند نكته را براي روشن شدن موضوع يادآور ميشوم:
1- جمله "آن آثار را ديگر نميتوان به ايران بازگرداند" بيان يك محال عقلي نيست، بلكه بنا به دلايلي كه در ادامه خواهم گفت، اشاره به استبعاد تحقق يك خواسته در شرايط كنوني دارد.
2- خروج آثار تاريخي ايران به مقصد فرانسه يكي به موجب اجازه نامه ناصرالدين شاه به ماسل ديولافوا در سال 1263خورشيدي است و ديگري به موجب امتيازي كه در دو مرحله طي سالهاي 1274 و 1277 (دوره مظفرالدين شاه قاجار) به "هيأت انجمن علمي فرانسه" واگذار شد. حتي وقتي مجلس شوراي ملي در سال 1306( دوره پهلوي اول) امتياز اخير را ملغي اعلام كرد، كماكان به فرانسويان اجازه داد كه به حفاري در شوش ادامه دهند و برخي آثار را با خود ببرند. همچنين در مواد 12 تا 14 قانون حفظ آثار ملي، مصوب 12/8/1309 حفاري تجاري در محوطههاي باستاني به رسميت شناخته و مقرر شد كه نيمي از اشياء مكشوفه متعلق به كاشف باشد. خروج پارهاي اشياء تاريخي از كشور توسط هيأتهاي خارجي بين دهه 1310 تا 1350 بر پايه همين قانون بوده است. جالب اين كه قانون مزبور هنوز رسميت دارد و در دعاوي حقوقي مربوط به ميراث فرهنگي مورد استناد قرار ميگيرد. منتها دولت ايران از دهه 1350 مواد مربوط به حفاري تجاري را مسكوت گذارده است.
همچنين در بند سوم از ماده 4 "كنوانسيون مربوط به اتخاذ تدابير براي ممنوع كردن و جلوگيري از ورود و صدور و انتقال مالكيت غيرقانوني اموال فرهنگي" مصوب 14 نوامبر 1970 كنفرانس عمومي يونسكو آمده است: "اموال فرهنگي كه بوسيله هيأتهاي باستان شناسي، مردم شناسي يا علوم طبيعي با موافقت مقامات صلاحيت دار كشور مبدأ اين اموال بدست آمدهاند، جزيي از ميراث فرهنگي كشور مقصد را تشكيل مي دهند." اين بند كه ظاهرا با كوشش دولتهاي غربي در كنوانسيون 1970 گنجانده شده، خيال اين دولتها را از بابت دعاوي مربوط به رسميت نداشتن قراردادها و استناد به جنبه استعماري آنها آسوده ميكند.
(دنباله دارد)
آیا می توانید بفرمائید در کجا اینجانب حتی کلمه ای در مورد کیفیت نگاهداری میراث فرهنگی در ایران (چه خوب و چه بد) سخنی رانده ام که جنابعالی حکم بر "بیگانه" بودن اینجانب "با شرایط نگهداری آثار و بناهای تاریخی در ایران" داده اید؟ بعلاوه، در کجا اینجانب اصلاً مقایسه ای نموده ام که جنابعالی ازعبارت "قیاس مع الفارغ" استفاده نموده اید؟ مبنای هر آنچه که در نظر اولم در این صفحه نگاشته ام، مسألۀ خود باوریست، که متأسفانه جمع کثیری از ایرانیان محترم فاقد آن بنظر می رسند.
در مورد "شرایط نگاهداری آثار و بناهای تاریخی در ایران"، آیا مگر جز این است که این شرایط بوسیلۀ در حدود هشتاد میلیون مردم ساکن ایران تعیین می شوند؟ بر این باورم که جنابعالی تصور می فرمائید که در کشور های خارجی افراد خارجی، نه افراد ساکن این کشورها، از بنا های تاریخی شان نگاهداری می نمایند. ما در ایران احتیاج مبرم به فرهنگ سازی در مورد بسیاری از امور داریم. برای مقایسه، در کشور های اروپائی افراد در حدود ۲۰% مالیات بر ارزش افزوده می پردازند (در فرانسه برای بعضی از اجناس و خدمات این مقدار به ۲۵% می رسد). در ایران زمانی که دولت ۳% (سه درصد) مالیات بر ارزش افزوده مقرر می نماید، بازاریان اعتصاب می نمایند و چنانکه مشاهده نمودیم، اجرای قانون را با این اعتصاب به تعویق می اندازند. آیا تصور می فرمائید که دولت مالیاتِ دریافت نشده را می تواند به پول نقد تبدیل نماید و سپس آنرا صرف نگاهداری میراث فرهنگی نماید؟ (البته می تواند، با چاپ نمودن اسکناس های بدون پشتوانه، که به رشد تورم می انجامد.) متأسفانه ما ایرانیان بر این باور نا صوابیم که در خارج از ایران همه چیز به خودی خود خوب است. قابل ذکر است که برای مثال درصد درآمد دولت فرانسه از محل مالیات بر ارزش افزوده تقریباً همان مقدار است که در صد درآمد دولت ایران از محل فروش نفت. البته جای هیچ تعجب نیست که با این اوصاف، در کشورهای "خارجی" از جمله از میراث فرهنگی بخوبی نگاهداری می نمایند. ایرانیان عزیز هرگاه در مورد مشکلات ایران سخن می رانند، ناخودآگاه همواره از افعال مجهول استفاده می نمایند و یا اینکه "حکومت کمر همت به نابودی ... این کشور بسته است" (برای مثال، ... = تاریخ و فرهنگ و میراث). این یکی از نشانه های بارز تأثیرات ناصواب استعمار فرهنگی دویست سالۀ ماست که در نظر اولم به آن اشاره نمودم.
با احترام،
ب.ف.
آرام بگیریم. فکر کنیم که بسیاری از ماها چرا چنین هستیم، احساساتی و خیالاتی. باید از کسانی که آثار باستانی مارا میزبانی کرده اند، سپاسگزار باشیم. زمانی که از همه آن چه که در ایران داریم خوب نگهداری کردیم، بعد صحبت از بازگرداندن ها بکنیم. فقط دولتها مقصر نیستند. همه هستیم. آموزش ندیده ایم و تربیت نشده ایم که به آثار گذشتگان ارج بگذاریم. ماها به جای شناخت میراث باستانی پدران و نیاکان باستان گرا شده ایم، یعنی افتخاری را می خواهیم که بی رنج و کوشش میسر شود. آقای حسینی جایی را نشانه رفته اند که واقعیت دارد و دردناک است.
بناگاه بخاطر آوردم که آنچه جنابعالی در مورد "کنوانسیون ۱۹۷۰ یونسکو" در متن بالا نگاشته اید همان است که اخیراً اینجانب خود در یک مصاحبۀ مطبوعاتی از دهان آقای حمید بقائی شنیدم. در آنروز نیز چون امروز خشم بر من مستولی گشت، و چقدر بر من خوش آمد که در اواخر اردیبهشتماه امسال، ۱۳۹۰، به حکم دیوان عدالت اداری کشور، جناب بقائی به علت "تخلفات در سمت ریاست سازمان گردشگری" به مدت چهار سال از هرگونه خدمت دولتی انفصال یافت. از مبنای حکم دیوان عدالت اداری کشور بی اطلاعم، ولی آنچه ایشان در مصاحبۀ مطبوعاتی مورد نظر بیان داشت باید ایشان را الی الابد از دارا بودن هرگونه مقام دولتی محروم می نمود، چه که یک وزیر کابینه باید با متن کامل تک تک عهدنامه های بین المللی آشنائی دقیق داشته باشد، بخصوص هنگامی که این وزیر تصمیم بر اظهار نظر در مقابل مطبوعات را دارد (حتی بی ارزش ترین اظهار نظر های مطبوعاتی وزیران کابینۀ امروز می توانند تأثیرات فراوان بر تصمیم گیری های دادگاه های بین المللی در آینده داشته باشند).
با احترام,
ب.ف.
به نظر میرسد که خانم یا آقای ب.ف در ایران زندگی نمی کنند و یا بسیار با شرایط نگهداری آثار و بناهای تاریخی در ایران بیگانه هستند .از آنجایی که من خود از علاقه مندان این حوزه هستم و در چندین سال گذشته بارها از محوطه های باستانی و آثار تاریخی نقاط مختلف ایران دیدن کرده ام وضعیت موجود و حاشل حاضر کشور را متاسفانه با گزارش شما منطبق می دانم و به نظر می رسد که این حکومت کمر همت به نابودی تاریخ و فرهنگ و میراث این کشور بسته است .
در مورد قیاس میان فرد متجاوز و موضوع این گزارش هم من فکر می کنم که قیاس مع الفارغ است و به هیچ وجه نمی توان این دو را با هم مقایسه کرد.
گزارش کنونی جنابعالی را تا بخش
"آن آثار را دیگر نمیتوان به ایران بازگرداند. [...] مثل هر قانون دیگری عطف به ماسبق نمیشود."
مطالعه نمودم، ولی با دیدن بیانات سخیفی چون
"آن آثار را دیگر نمیتوان به ایران بازگرداند"،
"آنها طبق قرادادهای رسمی با دولت ایران به فرانسه منتقل شدند" و
"زیرا کنوانسیون ۱۹۷۰ یونسکو مبنی بر "جلوگیری از ورود و صدور و انتقال مالکیت غیرقانونی اموال فرهنگی" مثل هر قانون دیگری عطف به ماسبق نمیشود"
از فرط خشم خود را دیگر قادر به مطالعۀ بخش های بعدی آن نیافتم. اجازه بفرمائید که تنها به این حقیقت غیر قابل انکار اشاره نمایم که رجوع جنابعالی به "کنوانسیون ۱۹۷۰ یونسکو" در بحث اشیاء مسروقۀ شوش بر هیچ پایۀ قانونی قرار ندارد! آیا جنابعالی در رشتۀ حقوق بین المللی صاحب نظر می باشید که چنین سخاوتمندانه از جیب ملت ایران به فرانسویان می بخشید؟! ساده تر، آیا جنابعالی متن کنوانسیون مورد نظر را حتی برای یکبار مطالعه نموده اید که بر مسند قضاوت نشسته و در انظار همگان اظهار نظر قانونی می نمائید؟ از آنچه نگاشته اید چنین بر می آید که پاسخ به این سؤال ها به یقین منفی است.
واقعاً باید خون گریست که استعمار فرهنگی دویست سالۀ ما، ما را به موجوداتی تبدیل نموده است که همچون یکی از خوانندگان مقالۀ جنابعالی در مورد آثار به سرقت رفتۀ شوش چنین وقیحانه می نگاریم که "آفرین به فرانسویها که این چیزها را برای ما – شرقیهای جهان سومی - حفظ کردند و الا خودمان عرضه نداریم"! آیا قابل تصور است که یک شخص مورد تجاوز قرار گرفته به شخص متجاوز آفرین و صد آفرین بگوید؟! انسانی که حتی یک کتاب تاریخ چند صفحه ای در مورد ایران و شرق را مطالعه نموده باشد، از ابراز چنین چرندیات تاریخی خجل خواهد بود. یک ایرانی باید حد اقل با تاریخ ایران آگاه باشد؛ ایرانی بودن که تنها در قلب نیست، بلکه برای بخش اعظم در مغز، و مغز خالی از حقائق تنها به اباطیل و لاطائلات می پردازد.
با احترام، ولی با قلبی آکنده از اندوه،
ب.ف.