چرا شعارهايى كه از درون شعر حميد مصدق بيرون آمده، هنوز كاربرد دارد؟ چرا دانشجويان از زمان انقلاب تا كنون از اين شعارها استفاده مى كنند؟ چرا هنوز وقتى گروه هاى معترض در جايى جمع مى شوند اين شعارها را بر سر دست بلند مى كنند؟ چرا اين شعارها كهنه نشده است؟ و چرا تمام شعارهاى انقلابى از درون شعرهاى معاصر فارسى و از زمان انقلاب مشروطه به بعد بيرون آمده است؟
واقع اين است كه شعر فارسى از زمان انقلاب مشروطه احساس رسالت كرد. شايد بتوان گفت كه از زمان انقلاب مشروطه تئورى ادبيات تغيير كرد و بهتر است بگوييم ادبيات و شعر براى اولين بار داراى تئورى شد.
تا آن زمان و در تمام طول هزار سال پيش از آن كه ادبيات فارسى جريان داشت، ادب فارسى كه شعر برجسته ترين عنصر آن است، هيچ گاه از دادخواهى خالى نبوده است؛ نامه اهل خراسان انورى، شعر ناصرخسرو كه در درى را به پاى خوكان نمى ريخت، و بوستان سعدى كه سرشار از عدالت خواهى به معناى قديم كلمه است، نمونه هايى از اين دادخواهى هستند اما در هيچ شعر فارسى تا پيش از پيدايى افكار نو و مشروطه خواهى، ادبيات داعيه دار تحول اجتماعى نبود.
ادبيات فارسى تا آن زمان قصد تغيير دنياى فارسى زبان را نداشت. اما از زمان مشروطه خواهى است كه شعر مثل ديگر رشته هاى فكر و ادب احساس رسالت كرد. از آن زمان است كه شعر فارسى و شاعر فارسى زبان قصد دارد جهان را تغيير دهد. كهنه و نو ندارد. محتواى شعر فارسى از زمان مشروطيت به بعد چه درشكل كهن و چه در شكل نو از اين زاويه كه من نگاه مى كنم يكى است و احساس رسالت مى كند. براى خود وظيفه قائل است.
كار محمدعلى سپانلو در بارۀ چهار شاعر آزادى و كار ماشاء الله آجودانى در زمينۀ « يا مرگ يا تجدد » بزرگترين نشانه هاى داعيه دارى شعر فارسى و احساس رسالت شاعران در زمينۀ اجتماعى است.
در شعر شاعران آزادى يعنى فرخى، عشقى، عارف، ايرج و بويژه در شعر سيد اشرف الدين حسينى، نسيم شمال، يا در شعرهاى علامه دهخدا ما با فوران احساس رسالت رو به روييم.
در شعر شاعران نوپرداز حتا در شعر خود نيما اين احساس رسالت موج مى زند. « غم اين خفته چند » نمونه درخشان همين احساس رسالت است. شعر شاملو و شعر اخوان بخصوص شعرهاى 'از اين اوستا' داعيه دار همين تغيير و تحول اجتماعى – سياسى است، و اين موضوع در شعر شعراى بعدى و شعراى جوان تر هم ادامه پيدا كرده است.
حميد مصدق يكى از آنهاست كه اين داعيه دارى و تحول خواهى در آن پر رنگ است. شاعر بيش از آنكه مطابق معمول شعراى سنتى عاشق باشد، عاشق تغييرات اجتماعى است. نام و محتواى نخستين منظومۀ او « درفش كاويانى » گوياى همين معنى است.
نام درفش كاويانى با آن محتوا، گوياى نكتۀ ديگرى هم هست. در شعر شعراى بعد از مشروطه بويژه در شعر شعراى نوپرداز بعد از سالهاى ۱۳۲۰، اين تحول خواهى رنگ چپ دارد. مثلا آرش كمانگير با همه قهرمان ملى بودنش در شعر سياوش كسرايى تا حد قابل توجهى رنگ چپ به خود گرفته است.
آبشخور فكرى تقريبا تمامى اين نوع شعرها سوسياليسم است. به همين جهت است كه مثلا در شعر سايه مى خوانيم: "ديرگاهى است كه در خانه همسايۀ من خوانده خروس/ وين شب سرد عبوس/ مى فشارد به دلم پاى درنگ."
ايدئولوژى حاكم بر شعر در اين گونه مواقع احتمالا سبب شده است كه شاعر صداى خرس را با صداى خروس اشتباه بگيرد. اما آن بحث ديگرى است.
شايد هم همين چپ گرايى سبب شده باشد كه آن دسته از شعرهاى ما كه قابليت آن را داشت كه تبديل به شعار شود، به خاطر رنگ باختن ايدئولوژى، رنگ خود را از دست داده است اما در شعر حميد مصدق كه آبشخور فكرى آن نه ايدئولوژى چپ، بلكه ناسيوناليسم و ملى گرايى است، اين رنگ ثابت و قابل استفاده مانده است. براى اين كه ملى گرايى مصدق سبب شده است كه آن دسته از شعرهاى او كه تبديل به شعار شده، چنان كليتى داشته باشد كه نتوان از آن تعبير خاص كرد.
گويا حميد مصدق تنها شاعر نوپرداز ما باشد كه شعرش از ابتدا تا انتها رنگ ملى گرايى خود را حفظ كرده است. مقصود اين نيست كه ملت گرايى بهتر يا بدتر از چپ گرايى و ايدئولوژى هاى ديگر است. شايد باشد و شايد هم نباشد.
آن بحث را بايد در جاى خود مطرح كرد. حتا مقصودم اين نيست كه در شعر شعراى چپگرا رنگ ملت خواهى بكلى محو و ناديده گرفتنى است، پيداست كه در بيشتر آنها ملى گرايى و چپ انديشى به هم آميخته و درهم تنيده است. چنان كه اخوان كه از جانب چپ شروع به حركت كرد سرانجام به زردشت و مزدشت رسيد.
مقصودم اين است كه در بين تمام شعراى بعد از سالهاى ۱۳۲۰ كه ايدئولوژى چپ بر افكارشان غلبه داشته، حميد مصدق تنها شاعرى است كه به راه ديگر مى رود و ملى گرايى در او غلبه دارد.
به غير از زبان كه شاعر سعى مى كند حرفش را به قابل فهم ترين كلام باز نمايد، اين وجه شاخص افتراق او با ديگر شاعران است و هويت شعر او را مى سازد. همين امر سبب مى شود كه بتوان او را در بين يك جمعيت انبوه با قد و قواره و با چهره و قيافه ديگرى باز شناخت. و همين امر سبب مى شود كه او - خارج از خوب بودن يا بد بودن شعرش، نو بودن يا كهنه بودن سروده هايش، عالى بودن يا ميانه حال بودن سطح كلامش، به صداى مردم خود و به شيپور جوانان مرز و بوم خود بدل شود.
* متن سخنرانى سيروس على نژاد به مناسبت انتشار مجموعه اشعار حميد مصدق