از محلات که بیرون آمدیم و به طرف دلیجان راه افتادیم، جاده پر از تریلرهایی بود که سنگ محلات را به نقاط دیگر میبرند. آهسته میراندیم و دقیقهای یک تریلر حامل سنگ از کنار ما میگذشت. گویی کوهها را به حراج گذاشته بودند. هنوز مسافت زیادی از نیمور به سمت دلیجان نرانده بودیم که تابلوی بزرگی نشان از آتشکدهای داد که به دیدار آن میرفتیم. آتشکدۀ آتشکوه که گویا مهمترین اثر باستانی در استان مرکزی است.
جاده خاکی بود. وقتی جاده خاکی است، اگر تند برانی، خاک نه فقط خودروهای پشت سر که حتا سرنشینان خودرو را هم میآزارد. اما "سمند"ی که از پشت سر میراند، شتاب داشت و خاک هوا میکرد. وقتی حرکت خودرو را سستتر کردم که او برود و خاک فرو بنشیند، چینیهای تاجر سنگ را نشسته بر صندلی عقب خودرو دیدیم که به سوی معدن سنگ آتشکوه میرفتند.
حالا در ایران چینیها بیشتر از هر ملیت دیگری حضور دارند. البته نه به شکل توریست. تاجرند و تاجرمآب. تاجر، تاجر است و تاجرمآب کسی است که بو میکشد ببیند بوی پول از کدام سو میآید. هر چه معبد آتشکوه برای ما بوی خاکستر و اجاق خاموش داشت، معدن سنگ آتشکوه برای چینیها بوی پول میداد. این معدن یکی از معروفترین معادن سنگ تراورتن و همانی است که سنگهای بنای برج آزادی (شهیاد) را از آنجا بیرون آوردهاند. کان پربرکت پرآوازهای است.
آتشکدۀ آتشکوه دوازده سیزده کیلومتری از محلات، ده دوازده کیلومتری از دلیجان و چهار پنج کیلومتر از نیمور فاصله دارد. نیمور دیگر روستا نیست. مثل بسیاری از روستاهای بر سر راه، به شهر بزرگی بدل شدهاست. روستا همان آتشکوه است که با بیست سی خانۀ خالی و ده دوازده خانۀ مسکون و در مجموع با کمتر از سی چهل نفر جمعیت، خاموش و خسته از گذشت تاریخ در پای کوه آتش غنوده است و اهالی سالخوردهاش (جوانان همه مهاجرت کردهاند) جز برای آن که سوار خودرو گردشگران شوند و به شهر برسند، از جای خود نمیجنبند تا باخبر شوند که خودروهایی برای دیدار آتشکده یا به قول آنها "بتخانه" آمدهاند.
آتشکده درست در مقابل روستا قرار دارد. گفتم آتشکده، اما باید به صورت دقیقتر میگفتم ستونهای آن. چون از آتشکده جز چند ستون چیزی باقی نماندهاست.
آنجا که بود آن دلستان / با دوستان در بوستان
شد گرگ و روبه را مکان/ شد کوف و کرکس را وطن.
میگویند متعلق به دورۀ ساسانی است و تا قرن چهارم قمری بر جای بودهاست. اما از همین ستونها میتوان دریافت که تا بوده، بزرگ و باشکوه بودهاست. مساحت آن را ششصد متر نوشتهاند. حتا نوشتهاند که از چه بخشهایی تشکیل شده بوده و عرض و طول آن چهقدر است یا جنس ستونها و دیوارها چیست و چه بودهاست.
رضا مرادی غیاثآبادی که به ایران باستان و آثارش عشق میورزد در مقالهای نوشتهاست که اینجا نه آتشکده که "چارتاقی" بودهاست. مانند چارتاقیِ نیاسر کاشان.
آن روز از ماه مهر که ما آنجا را دیدیم، شنها و ماسهها و چیزهای دیگر حکایت از آن داشت که مشغول مرمت آن هستند و آثار مرمت هم بر بدنۀ ستونها و دیوارههایش دیده میشد، اما هیچ کس از آن مراقبت نمیکرد. حتا جای چرخ تریلیهای سنگینی که سنگ میبرند، بر زمین کنار آن دیده میشد. در حالی که ضرورت دارد لااقل عبور تریلیها از کنار آن ممنوع شود، تا ستونهایش بیشتر از این فرو نریزد. اما وقتی بزرگترین و مرغوبترین معدن سنگ تراورتن در کنار آن قرار دارد، لابد به اجرا گذاشتن پارهای ممنوعیتها هم دشوار میشود. با وجود این، حفظ یاد و یادگارهای گذشته، حفظ هویت و ماهیتمان خواهد بود.
بسیار عالی توصیف شده ممنون و تشکر
به زرتشت ِ پاک ، زاده از خاک ایران درود/ بگفتا یکی ست راه ، راه ِ راستی ، درود
به پاکان ، که رَه سوی نیکی نمایند درود/ به نیکی ، که ره سوی راستی نماید درود
به کردار و پندار و گفتار ِ نیکش درود/ که بر پاکی از راه ِ انسان بداده سرود
به کوشش به نیکی و خوبی شده رهنمود/ به رادمردان، به یاری رسانان نیکان، درود
به مردان جان داده در راه ِ نیکی درود
سوز
۱۰ فروردین ۱۳۸۹