گذار از شعر به قصه، در کشوری مثل ایران که به دلیل شاعران بسیارش به سرزمین شعر معروف شده، مهم است و برای این گذار شواهدی هم می توان آورد:
١- نسل بالاتر از پنجاه سال، در نوجوانی شعر می خواند، دفتر شعر داشت و یا شعرسرودن را تجربه کرده بود. در نسل جوان امروز کمتر کسی دفتر شعر دارد و شاید بتوان گفت که نوجوانان اساساً با شعر میانه ای ندارند، و بیشتر با صدای شاعرانی که شنیده اند آشنایند تا دیوان آنها. در عوض تا اندازه ای با قصه آشنایی دارند و در بعضی مجلات قصه هایی خوانده اند.
٢- مطبوعات و بویژه مجلات در گذشته صفحات شعرشان بسیار رونق داشت. سردبیران آن زمان ها به خاطر می آورند که هر هفته از پستچی محل یک گونی شعر تحویل می گرفتند. شعر مایۀ اصلی تیراژ مطبوعات ادواری دهۀ سی، چهل، پنجاه بود. امروز میزان قصه ها و داستان های کوتاهی که به دفتر مجلات می رسد، به مراتب از دهۀ سی، چهل، پنجاه و شاید بتوان گفت حتا دهۀ شصت بالاتر است.
٣- از شعرایی مانند فروغ، شاملو و اخوان که بگذریم، استقبال از شاعرانی که تازه وارد عرصۀ شاعری شده اند، به اندازه ای ناچیز است که معمولا ناشری نمی یابند و مجبورند دفتر شعرشان را به هزینۀ خود چاپ کنند. این صرفاً به دلیل آن نیست که شعر خوب تولید نمی شود. مگر رمان خوب چقدر تولید می شود؟ از قضا رمان های فاقد ارزش ادبی، جای پاورقی های سابق مطبوعات را گرفته و خوانندگان فراوان یافته است.
٤- در قفسۀ کتابفروشی ها، آثار داستانی جای وسیع تر و چشمگیرتری به خود اختصاص داده اند. در بین ناشران تخصصی، هیچ ناشری نیست که صرفاً به شعر بپردازد. انتشارات مروارید که در سالهای ١٣٥٠ به عنوان ناشر شعر معروف بود، امروزه دست به انتشار رمان هایی، مثل دو رمان خالد حسینی نویسندۀ افغان زده است که از دفاتر شعر چاپ شده اش، بلند آوازه ترند. این در حالی است که شمار ناشرانی که صرفا به داستان و رمان می پردازند کم نیست و از میان آنها انتشارات نیلوفر از همه مشهورتر است.
شاید بتوان نتیجه گرفت که جامعۀ امروز ایران، رمان و داستان را به شعر ترجیح می دهد و این چیزی است که گویی برخی از شاعران از مدت ها پیش بطور حسی دریافته بودند و سعی می ورزیدند تا شعرشان به رمان و قصه نزدیک شود.
نمونۀ اعلای این درک و دریافت را در اشعار مهدی اخوان ثالث می توان یافت که در"زمستان" و" از این اوستا" بیشتر شعرهایش رنگ قصه به خود گرفت، و "در حیاط کوچک پاییز در زندان" شعرش به کلی قصه بود.
دیگران نیزمانند شاملو درچندین شعر از جمله پریا و سیاوش کسرایی درمنظومه با دماوند خاموش به قصه نزدیک شده اند. به نظر می رسد استقبالی که امروزه از شعر شاعرانی مانند حمید مصدق می شود نیز به علت ساخت قصه وارۀ شعر آنان باشد. منظومه های او، از درفش کاویان گرفته تا از جدایی ها، همه شکل قصه دارند یا به نوعی در هم بافته شده اند و به رمان نزدیک اند.
این انتقال ذهنیت از شعر به داستان را شاید بتوان به نوعی گذار به سوی مدرنیت منتسب کرد.
اکتاویو پاز، شاعر نامدار آمریکای لاتین، رمان را حماسۀ جامعۀ بورژوازی می دانست. یعنی جامعه ای که "اصل حاکم بر آن ظهور ربانی و الهی نیست، بلکه حضور منطق و عقل انتقادی" است.
هم او، در گفتگو با ریتا گیبرت که برای مجله لایف اسپانیولی می نوشت، در سال ١٩٧٠ گفته است "ویژگی شعر در آن است که هر عبارت شاعرانه در برگیرندۀ معانی کثیری است، حال آنکه نثر که تحت سلطه عقل است می کوشد تا به هر کلمه و کلام معنایی واحد ببخشد." کاری که البته به گمان او شدنی نیست.
اما وقتی خانم گیبرت این سخن پاسترناک را پیش می کشد که "ما به ارزش هایی دست یافته ایم که بهتر است به نثر بیان شوند." جواب می دهد که "به گمان من، پاسترناک بخصوص به رمان فکر می کرده است. رمان نثر نیست ... زبان رمان میان نثر واقعی و شعر در نوسان است."
وی در پاسخ سوال های دیگر اینطور نتیجه گیری می کند که شعر مدرن و رمان از یک منبع می جوشند، چنانکه در آثار جیمز جویس فاصله و تفاوت شعر و رمان ازميان رفته است.
نكته ی جالبی را نشان داده اید كه قابل بررسی است. میشود فكر كرد شعر نو پیشدرامدی بر این گذار بوده باشد؟