بیوک احمری پسر میرزا مهدی منشی، خوشنویس خوش اخلاق در حوالی مسجد کبود تبریز، بود که وقتی در ۲۱ فروردین ۱۲۹۹ به دنیا میآمد، نشانههایی از بلوغ و دانش در چهره خود به این جهان آورده بود. حالا که او به دنیا میآمد، تبریز هر شهری نبود. به نوعی مرکز بود؛ چون هنوز راه ارتباط ایران با قفقاز و ترکیه بود، دارای موقعیت بازرگانی و مهمتراز آن، فرهنگ و بینش هم از قفقاز به آن جا سرایت کرده بود. و همه اینها شاید برای این بود که این نابغه، دبستان را سه ساله بگذراند!
شش ساله بود که خوشنویسی و نقاشی میکرد. خوشنویسی آموزه پدر بود، اما نقاشی را گویی که از آن جهان، از استاد ازل آموخته بود. و خیلی زود شاگرد اول هنرستان نقاشی تبریز شد. و خیلی زود همه از نقاشیهایی که میزد، حیرت میکردند. شانزده ساله بود که در مدرسه صنعتی ( در آن زمان اداره کل صناعت و فلاحت نام داشت) آموزش آکادمیک نقاشی را شروع کرد. در همین مدرسه با برادران ارژنگی، که معلمین اویند، آشنا و دوست میشود. آنها به او میگویند: "مهارت تو در حد استادی است". آثاری از وی را به طاهر خوشنویس نشان میدهند. او در همین مدرسه تدریس میکند. لقب درجهک به بیوک میدهد. او هم میگوید:" تو احتیاجی به آموزش نداری".
دو سال بعد و در آستانه هجده سالگی ( همچون اغلب تبریزیان) به کسب درآمد از هنر میپردازد. در خیابان فردوسی این شهر آتلیه نقاشی دایر میکند. بعدتر به کوچه ارگ میرود و " هنرستان احمری" را تاسیس میکند. شاگرد میگیرد، شاگرد میپروراند و در سمت استادی، دل پیر میشود. هیچ کس در هنر ایران چون او این گونه فدای تدریس نشد. قریحه ای که او داشت فراتر از معلمی بود. میتوانست پیش رواننده ارابه هنر ایرانی باشد. میتوانست مهمترین مینیاتوریست عالم شرق لقب بگیرد. میتوانست استاد تجلید در جهان باشد. اما جستن "طلا" مس او را خاک کرد. رفت به سمت کار، به سمت پول درآوردن از هنر و هنری که از او پول در بیاید.
سال ۱۳۲۱ بلاخره تصمیم میگیرد و از تبریز به تهران میآید. در چهارراه عزیز خان آتلیه ای به نام " هنرهای زیبا " تاسیس میکند. استاد انواع هنرهاست. همه چیز تعلیم میدهد؛ نقاشی میکند، مینیاتور میسازد، تشعیر یاد میدهد. استاد سخن نقاشی روی جلد قلمدان است.
کاریکاتورهایی برای مجلات و روزنامهها با نام مستعار "شیوا فرزین" میکشد. نقاشیهای لطفعلی صورتگر شیرازی را چنان کپی میکند که به جای اصل تا اروپا چند دست فروخته میشود. آثاری از کمال الدین بهزاد را به اصطلاح ترمیم و بازسازی میکند، اما به جای نسخه اصل فروخته میشود! استادِ شناخت رنگهای مینیاتوری است. اما به دنبال کسب درآمد هم هست. کسب درآمد او را گرفتار و استخدام وزارت کشاورزی میکند و این سال ۱۳۲۴ است.
به اجبار و به خاطر تعهدات اداری، کاریکاتور را کنار میگذارد. کاریکاتورهای او سیاسی اند. کاریکاتوری از مصدق میکشد در بستر کهکی ( نماینده ملت) گوش او را میگیرد و تاب میدهد و میگوید:"آهای مشدی، پاشو جلوی حمله سگها را بگیر". و مصدق، که لقب پیشوا دارد، میگوید:"بگیر بخواب ! انشالله گربه است!" کاریکاتورهای سیاسی و مهم مجلاتی چون سپید و سیاه، امید ایران، فردوسی، چلنگر و باباشمل از اوست.
استاد طراحی فرش و گلیم است. هیچ کس چون او مسلط به نقاشی پشت شیشه نیست. تذهیب، تشعیر و جلدسازی را به دقیق ترین شکل ممکن آموزش میدهد. نقاشی آبرنگ و گوآش او حیرت انگیز است. آثاری میسازد در شیوه نقاشی زند و قاجاریه که به ارزش کارهای اصل قدیم خرید و فروش میشود. در همین سالهاست که فکر پول درآوردن از هنر او را متوجه گرافیک میکند. با آموزش کوتاه مدتی، استاد طراحی گرافیک میشود.
حالا کارهای گرافیکی در پایتخت اکثرا بر عهده طراحان آلمانی و انگلیسی است. بجز پرویز مویدعهد و رضا مسّاح کس دیگری به معنای دقیق کلمه "آژانس تبلیغاتی" ندارد. به علت کمبود آژانسهای تبلیغاتی چند تنی از نقاشان مدرسه صنایع مستظرفه و شاگردان کمال الملک به این کار رو آورده اند. پول میسازد. لیلی تقی پور و یحیی دولتشاهی با تصویر سازی سیاه قلم و گرافیکهای قلمی، از هنر، زندگی و پول ساخته اند. جوادهاتف از راه آتلیه و سفارش کار، به نان و نوایی رسیده است. دست خط بوریس آسیریان جهت طراحی حروف لاتین به قیمت برگ زر میخرند. سردر فروشگاههای تهران حالا به دست شاگردان مدرسه کمال الملک رنگی شده است. میرود و با این افراد در آتلیه ای به نام"پالت" کار میکند. بعدتر مزه پول درآوردن از هنر، عمر او را گرفتار شرکتهایی میکند که درآخر عمربجز پشیمانی برای او سودی ندارد.
آن استاد بی بدیل، حرفه ای شرکتهای تبلیغاتی میشود. بعدتر افتخار میکند او از اولینهاست که تابلوهای سیلک اسکرین( چاپ برجسته) را در ایران معمول کرد، تحولی بر جلد مجلات به وجود آورد و نقاشی روی جلد کتاب را برای ناشرین دقیق تر کرد. کاری کهک دهه بعد" گرافیک " بیهوده اش کرد! با حقوق اداره و اندوختههایی از دفاتر تبلیغاتی برای خود آتلیه ای به نام آتلیه مارس دایر میکند. حالا در این جا طرح جلد جلدهایی برای مطبوعات میکشد. آثار گرافیکی میکند. روی خودکار و دفتر مدرسه تبلیغات ترسیم میکند و تا سال ۱۳۳۳ نیز این ناندانی برقرار است.
با انتشارات گوتنبرگ برای طراحی جلد کتابها قرارداد میبندد. با آتلیه فاکوپا همکاری میکند. و بعدتر به فکر شراکت با افرادی جهت تاسیس آتلیه آرم میافتد. شلوغ شدن کار در آتلیه، امکان تامل به او در عالم نقاشی نمیدهد. گه گاهی از آثار او در پستو خانهها یا دست فروشان خیابان منوچهری چیزهایی دیده میشود. در نمایشگاه باشگاه مهرگان تابلویی از او میبینیم. در آتلیه رسام ارژنگی یکی دو کار از او درخشش دارد. اما همچون شریک خود- استاد بهرامی – هنوز گرفتار آتلیهها و دفترهای تبلیغاتی است.
در سال ۱۳۴۴ در شرکت سهامی چاپ و انتشارات گوتنبرگ استخدام میشود. قسمت آتلیه به دست بهرامی، احمری و آیدین آغداشلو است. شرکتهای تبلیغاتی گلوی همه هنرمندان را گرفته است!
از میان این کسان تنها آن که شم قوی دارد، به سرعت از کار تبلیغاتی کناره میگیرد و به دنبال اصل هنر میگردد. به جای ایستادن در بالای کار چاپ، برای کارت عروسی و برگه ختم، کار هنری میکند، نقد مینویسد، مرمت آثار هنری میآموزد و این فن را به کار میگیرد و بعدتر از کار تبلیغاتی میگریزد. او تنها کسی است که از میان هنرمندان این دهه به دنبال پول تا میان حروف سربی چاپخانهها و تبلیغ خمیردندان و جلد چای و صابون رفت، اما به هنر بازگشت و این آیدین آغداشلو است و سالها بعد در توصیفی از شریک و همکار خود توصیفات حرمت انگیز و حرفهایی حیرت آور میزند. او میگوید:" از لایق ترین نقاشهای آبرنگ و گوآش بعد از سالهای سی بود – و هنوز هم هست. هیچ چیزی نبود که در نقاشی نداند یا نتواند؛ از نقاشی غربی تا مینیاتور، تا تذهیب، تا خوش نویسی...".
احمری هیچ گاه در ایجاد شراکت برای کارهای تبلیغاتی موفق نشد. تا سالهای آخر مجبور به کار بود. به علت پراکندگی نتوانست نمایشی از آثار خود را در طی این سالها مجموع کند. در هفتاد و چند سالگی مجبور به ایجاد کلاسهایی شد درباره نقاشی آبرنگ، رنگ روغن و نقاشی پشت شیشه. در همین سالها مجبور به امضای قراردادی شد با کتابخانه مرعشی نجفی در قم و پیرمردی هفتاد و چند ساله بود که در هفته از تهران به قم میرفت و میآمد تا به اصطلاح پول درآورد. به جای چیدن نام آثار نقاشی او و عنوان تابلوهایی از وی اسنادی هست که نشان میدهد پیوسته در تلاش برای معاش بود.
کافی است با عناوین تبلیغاتی او بدانیم تهران آن سالها چه طور زیبا شده بود. تبلیغ تیغ ریش تراش پرما، چای گلستان، تابلوی کفش ملی، عکس برگردان توریست، تابلوهای دیواری و اتوبوسی خودکار بیک، جعبه ساعت سیکو، چاپ تبلیغ روغن نباتی گلنار، روغن نباتی شاه پسند و آثار گرافیکی بسیار دیگر که نشانههایی از زیبایی گرافیک دهههای۳۰ ، ۴۰ و ۵۰ ایران اند؛ از کارهای اوست.
بیوک احمری در ۴ آذر ۱۳۸۷ در ۸۸ سالگی درگذشت.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.