Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
انگاره هایی از خیال آفرینان
لاله یزدی

دوست داستان‌نویسی می‌گفت، دست‌کم رمان اول هر نویسنده‌ ماجرای زندگی خودش است. یک‌جور تسویه حساب با زندگی و آدم‌های دوروبرش. فقط باید زرنگ باشد و چاپش نکند، چون نویسنده‌ها داستان‌هایی تخیلی‌ می‌نویسند که بسیاری از جزئیات زندگی خودشان و اطرافیانشان را در آن می‌آورند.

کارگردان‌ها فیلم می‌سازند. گاهی ‌وقت‌ها فیلم‌هایی در بارۀ زندگی نویسنده‌ها. قرار است این فیلم‌ها بر اساس زندگی واقعی این نویسنده‌ها باشد. و از این راه ببیندگانی هم که شاید نویسنده را نشناسند، با او و آثارش آشنا می‌شوند.

قسمت جالب ماجرا این است که معمولاً، بیشتر این فیلم‌ها با تخیل کارگردان همراه می‌شود؛ انگار که به اندازۀ کافی خود زندگی و آثار نویسنده جذاب نیست. بر همین اساس، یکی از منتقدان روزنامۀ گاردین به سراغ ده فیلم‌ رفته که بر اساس زندگی نویسنده‌های بزرگ ساخته شده، تا ببیند چه اندازه تخیل کارگردان بر زندگی واقعی این نویسنده‌‌ها سایه افکنده‌است. آن‌چه می‌خوانید با الهام از ایدۀ این منتقد نوشته شده‌است.

"در جستجوی ناکجاآباد" (Finding Neverland)

جی‌. ام. بری نویسندۀ "پیتر پن" است؛ داستان پسربچه‌ای که نمی‌خواست بزرگ شود. شاید برای هم هست که داستان زندگی‌ِ بری را باید جوری نمایش دهند که خوانندگان کودک و نوجوانش نترسند و هم‌چنان دوستش داشته باشند.

"جانی دپ" هم در نقش بری در فیلم "در جستجوی ناکجاآباد" ، ساختۀ "مارک فورستر"، وقتی می‌بیند که همسرش قبولش ندارد و درکش نمی‌کند، می‌کوشد اوقاتش را با بچه‌های خانواده‌ای بگذراند که مادرشان سرطان دارد و عمر چندانی برایش باقی نمانده.

هر چند که تصویر بری در این فیلم بسیار خوشایند است، اما خانوادۀ این نویسنده به فیلم انتقاد داشتند و معتقد بودند به‌جای پرداختن به حقیقتِ زندگی بری تصویری افسانه‌ای از او ارائه داده‌اند.

"آخرین ایستگاه"(The Last Station)

"آخرین ایستگاه" ساختۀ "مایکل هافمن"، فیلمی بر اساس زندگی لئو تولستوی با بازی کریستوفر پلامر. با توجه به حجم رمان "جنگ و صلح"، آدم وقتی به تولستوی فکر می‌کند، همیشه نویسنده‌ای به نظرش می‌آید که پشت میزش نشسته و تند تند دارد می‌نویسد؛ انگار که کارش فقط نوشتن داستان‌های حجیم باشد و وقتِ هیچ کار دیگری نداشته باشد.

اما این نویسنده‌ در فیلم "آخرین ایستگاه" میان نوشتن سطرهای رمانش هم به عشق فکر می‌کند، هم به انقلاب و هم به زندگی. می‌گویند تولستوی عموماً آدم خوش‌خلقی بوده‌است، اما بخشی از این خوش‌خلقی را مدیون همسرش، کنتس سوفیا، بوده که هم کارهایش را برایش رونویسی می‌کرده، هم وظایف همسرداری و مراقبت از ۱۳ فرزند‌شان را به‌جا می‌آورده و هم به کارهای املاک‌شان که کم هم نبوده، رسیدگی می‌کرده.

موضوع این است که تولستوی در میان‌سالی به‌شدت به مسیحیت علاقه‌مند می‌شود و پس از آن بیشتر در دنیای خودش به سر می‌برد، آن قدر که دنیای ادبیات و داستان را هم فراموش می‌کند. از این جا به بعد کار سوفیا به‌مراتب سخت‌تر هم می‌شود. چون تنهاییِ مفرط به ستوهش آورد و این نکته‌ای است که بارها در خاطراتش بر آن تأکید کرده‌است. تصویر تولستوی در فیلم "آخرین ایستگاه" رمانتیک‌تر و عاشق‌پیشه‌تر از حقیقت زندگی‌اش است.

"جین شدن"(Becoming Jane)

می‌گویند جین آستین چندان خوش‌مشرب نبوده‌؛ حتا می‌گویند کمی هم آدم موذی مزوری بوده. رنگ‌پریده و مریض احوال، با چشم‌های به گودی نشسته که همیشه احساس خستگی می‌کرده. این توصیف‌‌ها چندان با نویسنده‌ای که ما تصویرش را در فیلم "جین شدن"، ساختۀ "جولیان جرولد"، دیده‌ایم، جور درنمی‌آید.

جین عمر چندان درازی نداشت. در سن ۴۱ سالگی بر اثر بیماری درگذشت و هنوز که هنوز است محققان دربارۀ منشاء و نوع این بیماری تحقیق می کنند. اما در فیلم "جین شدن" با بازی "آن هاثاوی" - فیلمی دربارۀ این که چه‌طور جین، جین آستینِ نویسنده می‌شود - ما نه تنها اساساً با آدم دیگری طرف هستیم، بلکه هیچ اشاره‌ای هم به بیماری‌های او نمی‌شود. جین آستین ِ این فیلم دختری زیبا و عاشق‌پیشه و سرخوش و به ‌شدت سالم و سرحال است. تصویری هم که در پایان فیلم از جین نمایش داده می‌شود، زنی است با موهای جوگندمی و پا به سن گذاشته که باز هم به نظر نمی‌رسد مریض باشد و در آستانۀ مرگ.

"شکسپیر عاشق"(Shakespear In Love)

حتماً تا به حال تصویری از شکسپیر دیده‌اید. معمولاً پرتره‌هایی که از این نویسنده باقی مانده، تصویر مردی را نشان می‌دهد که بینی کشیده‌ای دارد، لپ‌هایش گل‌انداخته و سری طاس دارد. کمی هم در این تصاویر کوتاه‌قد به نظر می‌رسد. تصویری که از نظر ما امروزی‌ها چنگی هم به دل نمی‌زند. البته شاید در زمان خودش طرفدارهای خودش را داشته.

حالا یکی از این پرتره‌ها را مقایسه کنید با تصویر "جوزف فییِنس" در فیلم "شکسپیر عاشق" ساختۀ "جان مَدِن"، که با آن موهای پرپشت و هیکل ورزیدۀ بالا‌بلند، هیچ ربطی به شکسپیری که ما پرتره‌هایش را دیده‌ایم، ندارد. تصویری که هالیوود از این نمایش‌نامه‌نویس ارائه داده، آن‌ قدر جذابیتِ نفس‌گیر دارد که وقتی دوربین زوم می‌کند، روی دست‌هایی که مشغول نوشتن "رومئو و ژولیت"‌اند، لکه‌های جوهر زیر ناخن‌های نویسنده هم شور عاشقانۀ تصویر را شدت می‌بخشد.

"کاپوتی"(Capote)

ترومن کاپوتی شخصیت شکننده‌ای داشته‌است. برای همین هم هست که زیر بار خشونت داستان زندگی قاتلین رمان "در کمال خونسردی" نتوانست کمر راست کند و بعد از نوشتن این رمان الکل امانش را برید، کنج عزلت اختیار کرد و دیگر نشد آن ترومن کاپوتی که قبلاً بود.

درست است که آدم پرشوری بود، نقل مجالس بود، شریک و یار غارِ اندی وارهول، نقاش معروف بود، اما این چیزی از افسردگی‌های مزمن‌اش کم نمی‌کرد. هر چند که فیلیپ سیمور هافمن در فیلم "کاپوتی"، ساختۀ "بنت میلر"، آن‌قدر نقشش را خوب بازی کرد که جایزۀ اسکار بازیگری را با خودش به خانه برد. اما تصویری که میلر از کاپوتی نشان داده، بیشتر شبیه مردی است که توانایی انجام هر کاری را دارد که البته ندارد. کاپوتی در عالم واقعیت به دو قاتل خانوادۀ اهل کانزاس قول داد که هر کاری از دستش برمی‌آید، برای برائت آنها انجام دهد. اما در عمل هر دو نفر به چوبۀ دار سپرده ‌شدند.

"میشیما: زندگی در چهار فصل"(A Life In Four Chapters)

"میشیما: زندگی در چهار فصل"، ساختۀ "پل شریدر"، داستان زندگی یوکیو میشیما، نویسندۀ ژاپنی است. اما فیلم ربط چندانی به فعالیت‌های حرفه‌ای این نویسنده ندارد. داستان زندگی میشیما جذابیت‌ها خودش را دارد. شاید برای همین هم هست که اصل نویسندگی او در این فیلم کم‌رنگ است. میشیما سخت اهل ورزش‌های سنتی بود و خودش هم شاگردانی داشت که برایشان وقت و انرژی می‌گذاشت و پرورش‌شان می‌داد.

میشیما، علاوه بر کار نوشتن، بازیگری هم می‌کرد و هر چند که همسر و فرزندانش پرده‌پوشی می‌کردند، اما به نظر می‌رسید به‌شدت به جنس موافق علاقه‌مند بود و از همه مهم‌تر این که تحت یک جور مراسم خاص ژاپنی خودکشی کرد و به زندگی‌اش پایان داد.

"سیلویا" (Sylvia) 

"سیلویا پلات"، درست مثل "ویرجینیا وولف" از آن دسته شاعران و نویسندگانی است که بسیاری به سرگشتگی‌شان ایراد می‌گیرند و هیچ از حال و روزشان سر درنمی‌آورند. منتقدان این نویسنده‌ها آنها را مرفهان بی‌درد می‌دانند؛ آدم‌هایی که سر سالم را دستمال می‌بندند و از همه بدتر این که با خودکشی کردن، یک عمر اطرافیان‌شان را دچار عذاب وجدان می‌کنند.

"سیلویا" ساختۀ "کریستین جفز" داستان همدردی با شاعری آمریکایی است که با "تد هیوز" شاعر انگلیسی ِ بی‌وفا ازدواج کرده که از راه و رسم زناشویی هیچ چیز نمی‌داند و فقط باری است اضافه بر بار تنهایی‌ها و افسردگی‌های مدام سیلویا که راه دیگری جز خودکشی پیش پایش نمی‌گذارد و آخر سر هم ما بیننده‌ها به او حق می‌دهیم که جز این هم چارۀ دیگری نداشته.

"تلألو" (The Shining)

آخرین فیلم "تلألو"، ساختۀ استنلی کوبریک است که شخصیت خیالی "جک تورنس" را به تصویر می‌کشد. جک تورنس برای نوشتن رمان جدیدش به مکانی آرام احتیاج دارد و این مکان آرام را در دل کوه‌ها پیدا می‌کند که دست هیچ بنی‌بشری به او نمی‌رسد و از آن جا که داستان کتاب پیش نمی‌رود، به جنون مبتلا می‌شود و بعد از آن که چندصد صفحۀ سفید را به نوشتن تنها یک کلمه اختصاص می‌دهد، از پا درمی‌آید و با تبر به جان زن و تنها بچه‌اش می‌افتد. به احتمال قریب به یقین، در عالم واقعیت نویسنده‌ای پیدا نشده که تا این حالت پیش برود، وگرنه تا کنون چندین فیلم بر اساس زندگی‌اش ساخته شده بود.

"سرزمین سایه‌ها"(Shadowlands)

"سرزمین سایه‌ها" ساختۀ ریچارد اَتن‌بورو داستان زندگی سی. اس. لوییس استاد دانشگاه آکسفورد، نویسندۀ "سرگذشت نارنیا" و رفیق گرمابه و گلستان تالکین، نویسندۀ مجموعه سه‌گانۀ "ارباب حلقه‌ها" است. سی. اس. لوییس در مقام استاد دانشگاه، کلی فعالیت‌های تحقیقاتی داشته‌است؛ به‌خصوص این که از نقطه‌ای در زندگی‌اش به‌شدت به مسیحیت علاقه‌مند می‌شود و تألیفاتی اساسی هم در این زمینه دارد.

اما "سرزمین سایه‌ها" شرح هیچ‌ کدام از کارهای ادبی و پژوهشی این نویسنده نیست. فیلم شرح دلدادگیِ آقای لوییس است و شدت این دلدادگی به‌حدی است که زندگی نویسنده را برای ابد عوض می‌کند. کسانی که فیلم را دیده‌اند، توصیه کرده‌اند که حتماً یک جعبه دستمال کاغذی برای پایان فیلم ذخیره داشته باشید که صد درصد به کارتان می‌آید.

"کافه‌نشین" (Barfly)

در این که چارلز بوکفسکی نویسندۀ عجیب و غریبی بوده، هیچ شکی نیست. می‌خواره، نیمه آواره‌، کارمند دفتر پست، گرفتار روابط از هم گسیخته و غیره. در عکس‌‌هایش هم آدمی آبله‌رو را می‌بینید که یا سرگرم نوشیدن است یا سیگار کشیدن.

ظاهراً بوکفسکی در جوانی گرفتار نوعی بیماری پوستی می‌شود و بعد از آن چهره‌اش آبله‌رو می‌شود. اما این که در فیلم "کافه‌نشین"  ساختۀ باربه شرودر فرانسوی میکی رورک نقش بوکفسکی را بازی کند، اتفاق جالبی است. میکی رورک که نه تنها چهره‌اش آبله‌رو نیست، بلکه هیکل تراشیده‌اش هم شباهتی به بوکفسکی واقعی ندارد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
- یک کاربر، 2010/03/10
«کاپوتی »، یک اسم خاص!
________________

جديدآنلاين: املای اين اسم خاص اصلاح شد. سپاس.
- یک کاربر، 2010/03/10
tamame film haye dar bala amadero didam, hamashon top hastan, khayli ali hastan
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.