من چند ماهی پیش از کودتای چپ گرایان، در گرماگرم یک انقلاب، در افغانستان به دنیا آمدم. انقلابی که آغاز آن بهار سال ۱۳۵۷ بود و درست چند ماه پیش از انقلاب ایران رخ داد.
خیلی ها با نهادن نام "انقلاب" بر کودتای افسران ارتش در افغانستان موافق نیستند، ولی کسی شک ندارد که آنچه پس از این کودتا در افغانستان رخ داد، به معنای واقعی کلمه یک "انقلاب" بود. از طرف موافقان کودتا، "انقلاب خلق زحمت کش افغانستان" و از طرف اکثر مخالفان کودتا، "انقلاب اسلامی افغانستان".
این تعبیرها خانواده و بستگان مرا هم دو دسته کرد. من در نیمه اسلامی این انقلاب پرورش یافتم، چون به هر دلیلی "عقیده" مهم ترین بخش زندگی ما بود. خیلی زود امواج این نیمه از انقلاب با موج بزرگ انقلاب اسلامی ایران در آمیخت و بنیادهای حکومت جدید را در کابل لرزاند.
این یکی از اولین دشورای های افسرانی بود که نظام "جمهوری" را در افغانستان با نظام "جمهوری دموکراتیک خلق" عوض کرند. بر خلاف برخی دیگر از مناطق افغانستان، کوه های بلند مناطق مرکزی این کشور، موج تقویت شده انقلاب اسلامی را در خود نگه داشت و پژواک هواداری از انقلابی های ایران تکرار و تکرار شد.
سران حزب دموکراتیک خلق افغانستان که دولت انقلابی خلق زحمت کش را اداره می کردند، قدرت بنیان کن اسلامگراها را دست کم نگرفتند و بارها از " نیروهای ارتجاعی" در ایران شکایت کردند.
دیری نگذشت که افغانستان، صحنه نبرد نظام جدید و مخالفان آن شد. ایران هم اگرچه با جنگ داخلی مواجه نشد، ولی تجاوز خارجی آغاز جنگی طولانی شد. هم نسل های من، جنگ را همزاد خود یافتند و در فضایی با آرمان های انقلابی بزرگ شدند.
آرمان هایی که نه تنها آینده ای آباد، آزاد و سربلند را برای افغانستان و ایران تصویر می کرد، بلکه به شکست قدرت های بزرگ و استقرار حکومت جهانی اسلام با گستره ای در سه قاره می اندیشید.
از همان ابتدا مشخص بود که برای رسیدن به این آرمان ها، باید هزینه بسیار داد. در نظر اطرافیان من، انقلابی های ریش بلند که همیشه ردیفی از گلوله بر شانه داشتند، قهرمانانی بودند که من هم باید در آینده به آنها می پیوستم.
در عالم واقعیت، وضع جنگ در افغانستان به نفع قهرمانان ما نبود. مقاومت در گِروِ بقا بود و بقا در گِروِ مهاجرت. در پاکستان "دست امپریالیسم را برای بهره برداری از جنگ افغانستان خواندیم" و پیشنهاد رفتن به آمریکا را با غرور و خشم رد کردیم.
برای رسیدن به "ام القرای اسلام" و "اسلام بدون مرز" با پای پیاده از مرزها گذشتیم. وقتی به ایران رسیدیم، مردان ما در دو جبهه می جنگیدند. جبهه افغانستان در جنگ با "دولت کمونیستی" و از نظر ما شوروی و جبهه غربِ ایران در جنگ با صدام و از نظر ما با آمریکا.
در تب جنگ گذر هفته ها و ماه ها و سال ها را نفهمیدیم. هر روز در خانه با "جهاد" و "مجاهد" همدلی کردیم و در مدرسه برای "رزمنده" و رهبران دعا کردیم. به نظر نمی آمد این جنگ را پایانی باشد، نه این طرف مرز و نه آن طرف مرز.
تصوری غیر از این نداشتم که آینده من هم با جنگ رقم خواهد خورد. چه در این جبهه، چه در آن جبهه. مرگ در هر دو جبهه خبری دور از انتظار نبود. البته باید خیلی شانس می آوردی که "شهادت" نصیبت می شد.
با اندیشه تغییر دادن مرزهای سیاسی و عقیدتی، دو انقلاب در دو طرف مرز به پیش می رفت. آدم ها چون برگ خزان بر زمین می ریختند. همه اینها برای این بود که امید به آرمان ها زنده بماند. از نظر ما جنگ ادامه انقلاب بود ولی رهبران دریافته بودند که این دریا را ساحلی نیست.
مثل هر جنگ دیگری در تاریخ، این جنگ ها هم پایان یافت. پایان جنگ ایران و عراق، انقلاب ایران را در شرایطی جدید گذاشت و با برجسته شدن واقعیت های موجود، آرمان ها کمرنگ شدند.
پای حساب و کتاب که به میان آمد، دستاوردهای انقلاب برای ما شیرین و منصفانه نبود. اول افغان ها نیروی کار ارزان برای بازسازی ویرانی های جنگ شدند و بعد اگر به چنگ نیروی انتظامی افتادند، مدارک اقامتی آنها باطل شد و از "مرزهای ایران اسلامی" طرد شدند. اگر در ایران جام زهر آتش بس را نمی نوشیدند، معلوم نبود که چه می شد.
در افغانستان وضعیت به گونه ای دیگربود، یک جام بود و صد تشنه قدرت. آنجا جنگ همچنان ادامه يافت و بعد، پایان آن، داستان غم انگیز دیگری شد. اسلامگرایانِ آرمان گرا با شکست شوروی در افغانستان، کاخ بلند آرمان های کمونیستی را ویران کردند ولی آرمان های خود را هم در زیر آوار آن، مرده یافتند.
جنگی دیگر درگرفت که ادامه انقلاب نبود بلکه مرثیه ای تلخ و طولانی بود بر شهرهایی که مردمش در نزاع رهبران ریش بلند انقلابی، راهی گورستان ها شدند و آرمان های آنها را هم با خود دفن کردند. آنها که زنده ماندند تلخی میوه انقلاب را چشیدند.
حالا از دو انقلاب برای دو ملت سی سال گذشته و با اين که هدف های هردو انقلاب هنوز زنده اند اما بسى دست نیافتنی تر شده اند.
به قول شاملوی بزرگ:
جخ امروز از مادر نزاده ام
نه
عمر جهان بر من گذشته است...