نوای بی نوایی
شهاب ميرزائى
جهان جای غریبی است و جایی که ماییم شگفتی ها بیشتر است وبه گفته ای ما در آن غریب تر. اینجا بلند گوی ماشین های آخرین مدل، نیمه های شب شیشه خانه آدم های خسته از کشاکش زندگی روزانه را تا شکستن پیش می برند، ترانه های لس آنجلسی در پیکان های مدل دهه چهل و پنجاه ترکتازی می کنند و سکوت آرزویی است محال.
نشان دادن تصویر ساز ممنوع است و درتلویزیون جز دف نشان داده نمی شود. برای دیده نشدن سه تاری نحیف، انبوهی گل و گلدان چیده می شود و بسیاری از بچه ها و بزرگترها سنتور را از تار باز نمی شناسند.
برای جبران این نبود ، نوازنده های دوره گرد تهرانی با سر و رویی ژولیده و موهایی پریشان که گرد خستگی بر آن ها نشسته، با سازهایشان به خیابان می آیند.
آنها آوای قدیمی باربد و نکیسا را به زیر پنجره ها می آورند تا برای لختی هم که شده آدم های شهربزرگ، گوششان را از پس خراش بوق ها با نوای دلنشین سازی، نوازش دهند و از یاد ببرند که چقدر تنهایند. آن طور که شاعر برخاسته از روستای رودک صدها سال پیش سرود: با صد هزار تنهایی و بی صد هزار تنها.
نوازنده های دوره گرد با آکاردئون و ویلن و تنبک از لب کارون مرحوم آغاسی و سلطان قلب ها، که پس از سال ها برای ایرانیان کم از سرود ملی نیست و هر جای دنیا که شنیده شود گوش ها را به یاد ایران و ایرانی می اندازند، تا ترانه هایی فاخراز دلکش و مرضیه را مى نوازند.
آن ها در این روزها که آدم ها هر کدام در گوشه ای خزیده اند با نخ نامرئی نوایشان، دل ها را به یکدیگر پیوند می زنند و از خاطره جمعی مشترکی می گویند که سال هاست، پس پشت ذهنشان از یاد برده اند.
از سر کوچه تا انتهای آن، مرد ها با لباس راحتی و زن ها بدون روسری سرها را بیرون می آورند و در نگاه هایی که به یکدیگر گره می خورند، لبخند می زنند . بچه ها هم جستان و خیزان پله ها را یکی در میان پایین می آیند، تا اسکناس های مچاله شده را که روزبه روز بی ارزش تر می شوند، به نوازنده ها برسانند.
با مرام ها آن ها را به بشقابی غذای گرم و لیوانی آب خنک هم دعوت می کنند، تا در سایه دیواری یا در آستانه دری اندکی بیاسایند و فراموش کنند که شبی از دوردست کوچکی درسرزمینی بزرگ راه افتادند تا آرزوهایشان را لابلای ماشین ها و آدم های ماشینی پایتخت فراموش کنند.
سازآن ها این روزها حکایت غم وغربت و غریبی ودرد و دیری و دوری و بی پولی و گرسنگی است.
اما شاید روزی، روزگاری با نوای سحر انگیز یکی از همین ساززن های دل شکسته که نوایی شاد و دیگرگون برای سازش کوک کرده، مردمان شهر بزرگ خاکستری، هم چون بچه های آن قصه قدیمی فرنگی از خواب بیدار شوند واز خانه بیرون بروند، رو به آن وسعت بی انتهایی که رنگین کمانی هفت رنگ بر آسمانش، نقش بسته است.
من
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد آرام، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.*
*شعر فروغ فرخزاد
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
باید آفرین بگم به ذوق و سلیقه شما و همکارانتان
براستی این نعمت خدایی است که افرادی مانند شما می آیند و این کار مهم، یعنی نشان دادن و به تصویر کشیدن این مسایل را بعهده می گیرند.
زنده باشید
به امید آینده بهتر
شهاب از اسلو