علاقۀ چنگیز شهوق از بچگی به گِل و سفال، در جوانی او را به هنرستان هنرهای تجسمی کشاند. با تشویق خانواده در این هنرستان به آموزش سفال و سرامیک و مجسمههای گلی پرداخت. یک سال پس از ورود به دانشگاه، از مجسمههای سفالی و سرامیک خود نمایشگاهی برگزار کرد؛ یعنی در ۱۳۳۶ گالری استتیک نمایشی از آثار او را گذاشت و دلخوری شهوق را از این که اختلاف سلیقه با استادی، دانشکده و آموزش آکادمیک را رها کردهاست، از بین برد. در همین سال با همکاری چند هنرمند نوگرا پایههای ذهنیت ایجاد اولین بیینال تهران را در محفلی دوستانه پی ریخت.
دهۀ ۱۳۴۰ اوج کار شهوق بود. حضور در دانشکدۀ تربیت معلم مسئولیت ادارۀ چند نگارخانه و معلمی از دورۀ ابتدایی تا دبیرستان، به اضافۀ طراحی روی جلد، مجسمهسازی و نقاشی از فعالیتهای اوست. در ۱۳۳۱ وارد هنرستان نقاشی شد. در این سال یکی از پسرهای نوزدهسالۀ یکی از بهترین خیابانهای تهران، لالهزار بود. گهگاه به خانۀ نادر نادرپور میرفت و با احمد شاملو رفاقت داشت. نخستین نمایش آثار او در دی و بهمن ۱۳۳۶ در گالری استتیک (میدان فردوسی) به همراه نمایش آثار دوست خود، کورس سلحشور، ولولهای در میان هنرمندان نوگرا و علاقهمندان به هنر محض ایجاد کرد. او شروع مجسمهسازی را با کاشی و سفال پیگیری کرد و سپستر به انواع مواد دست یافت و به کار برد.
شروع کار او با کاشی و سفال بود. نقاشی هم میکرد. یک سال پس از نمایش نخستین، به طور جدی رو به مجسمهسازی آورد. مجسمههای او باور رایج را از مجسمه پس میزد. یک نوع ترکیب تصویر (کمپوزیسیون) ایجاد میکرد و معنا را به نفع عنصر خلاقیت، از تصور بیننده میگرفت. دو سال مانده به آغاز دهه ۱۳۴۰، کارمند هنرهای زیبای کشور است. در برپایی دومین نمایشگاه پیکرتراشی (به همت هنرهای زیبا) سهم زیادی دارد. در بیینال پاریس نیز در کنار سپهری، اویسی، ملکونیان و سلحشور افتخار میآفریند. یک سال مانده به آغاز دهۀ ۴۰، برندۀ جایزۀ نقدی بیینال دوم میشود.
بهمن ۱۳۴۰، به همت ادارۀ روابط بینالملل و انتشارات هنرهای زیبای کشور، نمایشگاهی برپا میکند از نمونههایی چند از نقاشیها و پیکرهسازیهای دانشآموزان دبیرستان "ایران فردا". خود او مجسمهای از سیم و فلز را به نمایش میگذارد که بیتأثیر از آثار گونزالز نیست. در همین ایام تعداد زیادی کمپوزیسیونهای رنگ روغن را در تالار رضا عباسی به نمایش میگذارد. بیینال چهارم، اوج آثار او را نمایش میدهد. حضور دو داور ایتالیایی، خانم دکتر پالما بوکارلی (رئیس موزۀ هنر مدرن رم) و آقای پرفسور جولیو کارلو آرگان (استاد تاریخ هنر دانشگاه رم) در بیینال منجر به برنده شدن بورسیه به مدت سه ماه سفر به ایتالیا برای شهوق میشود.
در بازگشت، او شخص دیگری شدهاست. علاقه به پلکسی گلاس و پلیاستر منجر به ساخت مجسمههایی میشود که مثل کار دیگران نیست. پشمشیشه را وارد کار میکند. به حجاری رو میآورد. مجسمۀ سیمانی میسازد و در تمام این آثار به دنبال خلق وضعیتی است تا مسائل ذهن را در حالتهایی تجسمی نشان دهد. آثار او مشتی به چهرۀ مجسمهسازی ایرانی (که در زمان او بیشتر تندیس و سردیسسازی بود) تلقی میشد. او پیوسته در "خلق مدام" بود.
حالا چنگیز شهوق، فرزند حبیبالله، متولد ۱۳۱۲ در باکو، هنرمندی بود که دیگر احتیاجی به شناسنامۀ شمارۀ ۷۱۲۶۴ نداشت. هر اثری که خلق میکرد، امضایی بود که برجستگی آن نام شهوق را به یاد میآورد. از سیم، پشمشیشه، لعاب و رنگ و هر چه او را ارضا میکرد، جهت تبیین تجسمی اندیشههای خود، مدد میگرفت. نیمۀ دوم دهۀ ۴۰، مس، نیکل و روی را با پشمشیشه و رنگ قاطی میکند.
علیرغم استفاده ازنقشمایههای سنتی- فلزی ایران، انتزاع از مهمترین وجوه کار او میشود. رو به کار نقاشی برجسته میآورد. بافت و مواد گوناگون را در کنار رنگ به بوم تزریق میکند. او در حقیقت یک نقاش شیمیست بود. سولفات سدیم را با برادۀ آهن ترکیب میکرد و از کف کردن رنگ چیزی میساخت که خاص خود او میشد. شیفتگی به علم کیمیا، علاقهاش به کتاب "طلسم اسکندر"، اما، او را شیفتۀ نقاشی قهوهخانه و سقاخانه و هر آنچه ایرانی بود و از گذشته مردمان این جامعه میآمد نکرد. بیشتر این نوع مطالعات باعث گردید، دیگر رنگ را آمادۀ خریداری نکند و خود بسازد. صدها طرح برای خلق مجسمه، از او بر جا ماندهاست.
عادت داشت برای مجسمه طرح بکشد. در حقیقت، مجسمههای او از طرحهایی الگو میگرفت که بر کاغذ رسم میشد. به همین علت در آثار او پیوسته یک نوع هندسه و مقیاسهای ریاضی در دل انتزاع هویداست.
در۱۳۴۸ به فرانسه سفر میکند و در "خانۀ هنرهای پاریس" حضور مییابد. از زیر تأثیر برانکوزی در میآید (او شیفتۀ پرنده در فضای برانکوزی بود). صیقل مجسمههای شهوق و دنبالچه و نوکهای در هوای مجسمههایش برانکوزی را به یاد میآورد. استاد اطوارشناسی مواد است. خشونت رنگهای تابلوهای او مثالزدنی است. نگاه او، جهان نقاشی را می پیماید: از کوربوزیه، نهضت سنتزپلاستیک را میگیرد. آرپ و توبر، الفبای جدید را یاد او میدهند و حالا دیگر چنگیز شهوق در آستانهای است که علیرغم آن که دیگر از فرمهای طبیعت الهام نمیگیرد و مبدأ کار در ذهن را ارج مینهد، تلفیقی از انتزاع (آبستره) و ذهنیتی تصویری (فیگوراتیو) را به مجسمههای خود میآورد.
با پایان یافتن دهۀ ۱۳۴۰ خورشیدی، او منظر دیگری میگیرد. جدایی از همسری که به او عشق میورزید و از وی بیمهری میدید، ستونهای ارتفاع و ترقی شهوق را سست وسپستر فرو ریخت.
در میانۀ دهۀ ۱۳۵۰، گالری کرته نمایشی از نقاشی و کارهای سرامیک او برپا میکند. سیروس مالک در مقدمۀ کاتالوگی، که به همین مناسبت منتشر شد، مینویسد:
"با برگزاری این نمایشگاه خوشبختانه چنگیز شهوق را که به نظر میرسید چند سالی از ادامۀ کارهای هنری خود تا حدودی کناره گرفته، میتوان مشاهده نمود که بار دیگر به دنیای واقعی خویش باز گشتهاست."
اما جدایی و فقدان، شریان دنیای واقعی او را مسدود و گویی که چشمۀ خلاقیت وی را مسموم کرده بود. در حین کار با سنگ فرز، دستگاه از دست او در میرود و به صورتش اصابت میکند. بریدگی بینی بر اثر این حادثه مدتی او را پنهان از دیدهها و به دور از اجتماع نگه میدارد. انقلاب ۱۳۵۷ شرایطی عمومی به وجود میآورد که دیگر به نمایش آثاری چون آثار وی نیازی نیست.
رو به تدریس در کلاسهای خصوصی آورد. نمایشی از نقش برجستههای خود را در گالری کارپی (۱۳۶۶) برپاکرد. علیرغم آن که نشان از جهشهایی در کار او بود، مسیری برایش هموار نکرد. جنگ بود و جنگ چیز دیگری غیر از نمایش آثار امثال وی میطلبید. در دهۀ ۱۳۶۰ رو به کارهای متفرقه آورد؛ یک کارگاه کوچک لعاب و چینی و خرمهرهسازی را به همراه یک دوست دایر کرد و به دنبال سفارش کار گشت. اما به هنر او در این شرایط دیگر نیازی نیست! مجبور به ایجاد شرکتی بیجا و مکان میشود به نام "ماهاننقش" تا بتواند با یکی دو نفر از دوستان سفارش مجسمه بگیرد. اما دیگر زمانه، زمانۀ کارهای او نیست. دیگر در تمجید از خلق آثار درخشان او، کسی بورسیۀ "خانه هنرمندان پاریس" نمیدهد!
اما، اتفاقات هنری کماکان در پایتخت کورسویی از امید دارد. به مناسبت"کشتار حج خونین" در نمایشگاه موزۀ هنرهای معاصر شرکت میکند، بلکه باز هم، چون همۀ آن سالها، خود را جلو صف نشان دهد. اما برندۀ جایزه اول آقای ناصر پلنگی میشود و نصیب شهوق سفری زیارتی است به سوریه!
تدریس در دانشگاه آزاد اسلامی، تنها چارۀ نقاشانی است که انقلاب آنها را بیکار کردهاست، اما دانشگاه هم جای هر استادی نیست. جامعۀ هنری ایران دگرگونی یافته و او علیرغم همۀ افتخاراتی که در هنرهای تجسمی ایران داشته، معلم "کارگاه طراحی سطح یک" دانشگاه آزاد اسلامی میشود. و این برای هنرمندی چون او، که سه دهه در مدرنیزاسیون فرهنگ و هنر ایرانی سهم داشت، اندک بود.
اوایل دهۀ ۷۰ در پروژهای شرکت میکند مربوط به شهرداری تهران (همراه با حمید شانس، عباس مشهدیزاده، قراگوزلو و مددی) جهت ساخت سردیسهای پارک ملت. و این ضربۀ سنگینی است به خلاقیت او و پایان رؤیاهای هنرمندی که از کاندینسکی تبدیل دید بیرونی به دید درونی را یاد گرفته و خود سالها به عنصر خلاقیت در نزد برانکوزی برای ایجاد ساحتهای "محض" در مجسمه فکر کرده بود. دیگر نمیتواند برای دل خود آن آبسترههای عجیب و غریب را بسازد. دیگر جرأت ندارد جواب کسی را بدهد، مبنی بر این که، چرا کار تو را نمیفهمم و این هنرمندی بود که در بیست و چند سالگی، در آن میز گرد نقاشان، جلال آل احمد را با ناراحتی به فحش گفتن وادار کرده بود! حالا دیگر مردم آثاری میخواهند که به سادگی و به راحتی چهرهای را به یاد بیاورد؛ آثاری را که ذهن را آزار ندهد، جیغ نکشد و به شعور فشاری ایجاد نکند!
زمانه، هنرمندان درجه یکی چون شهوق را تبدیل به یک قالبگیر و چدنریز کردهاست. دیگر بابت عنصر خلاقیت و جنون نقاشانه به هنرمند مزد نمیدهند. مردم سردیسهایی میخواهند از حافظ و خیام که به محض دیدن آن، شعر شاعر یادآور شود! شهوق دست و دل به ساخت رنگ، آن چنان که یک دهه بیشتر داشت، ندارد. از اکرلیک استفاده میکند. حالا دیگر نمی تواند بر طبق عادت سالهای قدیم، حین کار لخت شود. در منزل اتاق کار ندارد. سالهای آخری به شدت غمگین است. وقتی قلم را کارتکی میگیرد و طرح میزند، دیگر کسانی با شوق نگاهش نمیکنند.
در سال آتشبس جنگ ایران و عراق، نشان درجۀ یک هنری (معدل دکترا) به او اعطا میشود. اما دیگر وی به دنبال نشان و افتخار نیست. دیوارهایی از میان توده برآمده و او را از زمانۀ خود جدا کرده بود. در روزهای پایانی از همسر خود جدا میشود، هر چند انس و الفتش به فرزندان تا دقایق آخرین کاستی نگرفت.
حالا در حال ساختن تندیس دکتر احمد حامی (پدر مهندسی راه و ساختمان ایران) است. سفارش این کار میتواند شرایط را بهتر کند. در کمربندی تهران، در ده فیروز بهرام، گرمای کوره برنزریزی را به جان میخرد تا سفارش را به پایان برساند. در یکی از همین شبها - حالا دیگر خانهای از آن خود ندارد - در تنهایی میخوابد و دیگر بیدارنمیشود.
مرگ او بر آثر سکته قلبی تشخیص داده میشود و این روز ۲۱ شهریور ۱۳۷۵ است. مجسمۀ دکتر حامی، همچون زندگی هنری چنگیز شهوق، نیمهتمام برجا ماند!
شهوق، به معنای ارتفاع و بلندی است. زمانه برای او کاری کرد که از ارتفاع خود به فرودست خود افتاد و مرد. دیگر هیچگاه به خانه، همسر و دو فرزند خود در خیابان ۲۹ گیشا باز نگشت. سخن آن فیلسوف، همۀ داستان زندگی اوست: گاهی انسان به دیوار میخورد!
*داريوش کيارس، پژوهشگر هنر مقيم تهران است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
تا جاییکه من گزارش های خانم صحرایی را دیده ام، کار ایشان تمرکز بر معرفی شخصیت هاست؛ آنهایی که می شناسیم مثل آقای ملک مطیعی (که تازه باید بپرسیم چه نسلی که باز هم ارزش کار ایشان دوچندان می شود) و آنهایی که (حداقل من نمی شناسم) مثل شهوق و ایشان با سخاوتمندی آنها را به من معرفی می کنند. آقای یا خانم کاربر کاش من هم دانش و سواد شما را داشتم و بجای اینکه خستگی را بر دل گزارشگران این صفحه فرهنگی بگذارم؛ در قسمت اظهارنظر، با دانسته هایم گزارشهای جدیدآنلاین را غنی تر می ساختم. ممنون که گفتید ملک مطیعی معلم ورزش هم بوده لابد تواضع ایشان باعث شده که در مصاحبه شان ذکر نکنند....درضمن فراموش کردید بنویسید "مطیع الدوله حجازی" که بود؟! ....راستی شما خودتان هیچ وبلاگ یا سایت "جدی" ندارید؟ خیلی ها تشنه خواندن خبرهای فرهنگی هستند. دست بکار شوید!
1) توجه نکرديد وتوضيح نداديد که«شوکا» نام مرد است يا زن(يا آنگونه که مدتيست مرسوم شده نام آقا است يا خانم).بي توجي را مي بينيد؟
2) اگربه روزنامه ها ومجلات اروپا وامريکا توجه فرماييد وحتي راديوها وتلويزيون هاي فارسي زبان جدي را در نظر بگيريد ،هر موضوعي کم وبيش گزارشگر ومفسر خودش را دارد. يکي از سياست ميگويد، يکي از ورزش، يکي ازنقاشي، يکي از سينما، يکي از موسيقي وازاين قبيل، ولي درجديد آنلاين يک نفر وازجمله همين شوکا (که نفهميدم خانم هستند يا آقا) مثل مسا فري که براي اولين بارازايران مثلاً به لندن آمده باشد، در بازگشت، ازفروشگاه ها وتياترها وآبجو فروشي ها و موزه ها ودلقک ها ورستوران هاي ايراني وباغ وحش و پارک ومترو وخلاصه ازهمه چيزهايي که ديده حرف مي زند - وفقط حرف مي زند- و مقداري هم عکسهاي در هم وبر هم نشان مي دهد بي آنکه تجزيه وتحليلي ويا اظهار نظر يا تفسيري همراه آن باشدويا به اصطلاح حق مطلب ادا شده باشد.حق ناصر ملک مطيعي اين بود؟ عکسهايي از صد وخرده اي فيلمهاي ناصرهمين بود؟ کسي فهميد که او قبل از هنر پيشگي معلم ورزش بود؟ کسي فهميمد که همسر او دختر مطيع الدوله حجازي بود؟ کسي فهميد که يکي از نو آورترين فيلمهاي فارسي را او ساخت؟ حق چنگيز شهوق اين بود؟ حق دريا دادور اين بود؟ شبهاي موسيقي پاريس آنگونه است که نوشتيد؟ از اين همه مطلب که ازشروع بکار جديدآنلاين تاکنون منتشر کرده ايد چند تايش را ميشود دستچين کرد وجداگانه به عنوان سندي ازايران و ايراني انتشار داد؟
يادتان باشد آنچه را نوشتم - و خيلي بيش ازاينها ميشود نوشت - به خواست خودتان بود.سلام مرا به سبدتان برسانيد.
____________________
جديدآنلاين: کاربر گرامی، بسيار خوشحال می شويم اگر موارد خاص ايرادتان را بفرماييد.