شاید آشناترین تصویرموتورسواران تهرانی، که درهزارتوی این شهر بزرگ هر روز بیشتر و بیشتر ما را محاصره میکنند، تصویرحسین، پیتزا موتوری فیلم "طلاى سرخ" جعفر پناهی، باشد. پیکی که با موتور، پیتزاها را به محله های مختلف این کلان شهرعظیم میبرد و یک روز مکث میکند تا همکار موتور سوارش را ببیند که بر روی زمین دراز شده است. مکثی که در نگاه بسیاری ازما ادامه يافته است، بارها و بارها در کوچه و خیابان های تهران.
مدت هاست که درهر گوشۀ شهر که سرک بکشی، یک موتوری حضورش را در برابر چشم و گوش ات اعلام می کند. فرقی هم نمی کند، پیاده رو باشد، خیابان یک طرفه باشد، روی پل باشد یا زیر پل.
کارخانه های موتورسازی، یکی پس ازدیگری در سراسر کشور احداث میشوند و مشتری های کم بضاعتشان با خرید قسطی موتورها، ازطرفی صاحب وسیله نقلیه ارزان میشوند و از طرف دیگر خود را برای رویارویی با مرگ، آماده میکنند.
هجوم موتورها در اطراف بازار تهران، میدان پانزده خرداد و چهار راه گلوبندک، نفس کشیدن را سخت میکند و آلودگی صوتی در اوج است. دراین جا مردم برای حمل و نقل کالا یا ازآدم های باربراستفاده میکنند، یا از موتورها، که آدم ها و بارها را از این سو به آن سو میبرند.
اما راه گریزی نیست. شهردر نبود سیسستم حمل و نقل عمومی مناسب شلوغ و آشفته است و بسیاری از مردم هم به خاطرنداشتن شغل خوب، به مسافرکشی مشغول اند. آنها که وضع بهتری دارند با ماشین و آنها که بضاعت کمتری دارند با موتور.
با توجه به ترافیک تهران، خیابان های یک طرفه و وجود مغازه هایی که کالاهای اساسی مردم را در مرکز پایتخت میفروشند، به نظر میرسد چاره ای برای بسیاری ازمردم باقی نمی ماند که ازاین وسیله نقلیه پرخطراستفاده کنند.
در خیابان های تهران وقتی ماشین ها پشت سرهم صف کشیده اند، موتورها با گذشتن از لای آنها، پیاده روها یا مسیرهای خلاف و کوچه پس کوچه ها، مسافرانشان را به موقع بر سر قرار خود میرسانند. گرچه نبود هرگونه سیستم ایمنی برای مسافران این وسیله و عبور از مسیرهای خلاف از سوی رانندگان موتورها، میتواند بسیارخطرناک و نوعى جانبازى به حساب بيايد.
اما ورای همۀ این گفته های مثبت و منفی، هر روزهزاران موتور تازه وارد شهرهای ایران میشوند. موتورهای چینی با نام های ایرانی که بسیاری از آنها، مدل های از رده خارج شده و غیر استاندارد اند و از حداقل سیستم ایمنی هم برخوردار نیستند.
آمار از این حکایت میکند که قسط بسیاری از اين موتورها، هیچ گاه پرداخت نمیشود، چون صاحبان آن ها دیگر در این دنیا نیستند. ما نیزهر روز نگاه تلخ و با تأمل حسین به همکار موتور سوارش را، به وسعت بیست میلیون چشم، تکثیر میکنیم.
عبدالله زندى
عبدالله زندی، یکی از هزاران موتوری تهران است که در سرما و گرما در پی روزی خود در خیابان های تهران روان اند. او می گوید: "سرباز بودم که در وزن ۶۸ کیلو گرم برای تیم ملی انتخاب شدم و به مسابقات قهرمانی آسیا رفتم و اول شدم. به ما قول زمینی در پونک دادند. جنگ که تمام شد رفتم پیش طالقانی و برزگر، مسئولان وقت فدراسیون کشتی. گفتند المپیکی ها توی نوبتند. توکه آسیایی هستی، چی میگی؟"
"رفتم دنبال کار پِرِس کاری قاشق و چنگال. اوایل وضعم خوب بود، اما توى بالا و پایین شدن وضع اقتصادی، کارگاه های کوچک له شدند. من هم ورشکست شدم."
"بعد رفتم ادارۀ آب و کارمند قرار دادی شدم. همزمان با خصوصی سازی شرکت های دولتی و تعدیل نیرو، عذرم را خواستند. ناگزیر برای گذران زندگی رفتم و موتوری را به قیمت سیصد هزار تومان خریدم. صد تومانش را نقد دادم و بقیه اش را ماهی سی تومان قسط می دهم."
آقا عبدالله در حدود روزی ده هزار و ماهی سیصد هزار تومان درآمد دارد و با آن خرج زن و بچه اش را می دهد. او هم مانند بقیه همکارانش، هر روز جانش را بر ترک موتورش می گذارد و در خیابان های تهران به دنبال مشتری می گردد. او سال هاست که امید و آینده را از یاد برده است.
در گزارش مصور اين صفحه عبدالله زندى از کارش و زندگى اش مى گويد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد