بی سرپناهان و کارتن خواب ها در تهران معمولا افرادی هستند که به هر دلیل از جامعه رانده شده اند و فقر آنها را به گوشۀ خیابان ها پرتاب کرده است.
پیدا شدن اجساد تعدادی از بی خانمان ها در شب های سرد زمستان تهران، بار دیگر به مسئولان یادآوری کرد که برای حل این مشکل باید تدبیری جدی اندیشید؛ تدبیری فراتر از اسکان کوتاه مدت و محدود.
اما همۀ کارتن خواب ها متکدیانی نیستند که شهرداری هر از گاهی آنان را جمع آوری می کند. کارتن خواب هایی هستند که تا چندی پیش زندگی متعارف داشته حتا کارمند بوده اند اما بعد بی چیز و راهی خیابان ها شده اند.
کارتن خواب هایی هم هستند که پس از مدتها خیابان گردی و تکدی، خود را برکشیده، به سطح متعارف زندگی بازگشت کرده اند اما بی چیزی آنان را وا داشته است که همچنان کارتن خواب بمانند.
در سرمای غیرمنتظرۀ تهران و بارش برف های سنگین، پارک هنرمندان در خیابان طالقانی شب ها میزبان مردی است که خواب هایش را با خیابان ها قسمت می کند. رضا برخلاف تصور عموم مردم از بی خانمان ها، سرحال و تمیز است. صبح ها در توالت پارک ریش می تراشد و شب ها جلو در مرکز هلال احمر پارک در کیسه خواب می خوابد.
دوستانی دارد که برایش تلفن همراه خریده اند تا با او در تماس باشند. ٤٤ ساله است و اهل شیراز. شباهتی با دیگر بی سرپناهان ندارد. در جوانی از سربازی فرار کرده و به تهران آمده و دیگر بازنگشته.
هیچگاه شغل ثابتی نداشته و بیشتر در قهوه خانه ها و کافه های بین راه کارگری و شاگردی کرده است. از طرح اسکان بی سرپناهان شهرداری اطلاع دارد اما توجهی به آن نمی کند. سرسری می گوید چیزهایی شنیده ام.
مایل است به این مراکز معرفی شود؟ دوست ندارد به محلی برود که میانشان تعدادی مصرف کنندۀ مواد مخدر شب را به صبح می رسانند و تا به حال هم با مأموران شهرداری که مسئول این کار هستند برخوردی نداشته.
می گوید من حتی از مأموران هلال احمر که مدام می بینمشان چیزی درخواست نکرده ام. در شب های برفی می دیدمشان که تا صبح برای کارتن خواب ها پتو می برند اما نه آنها به من حرفی زدند، نه من به آنها احتیاجی دارم!
یک سالی است که اعتیادش را ترک کرده و تمام سعی اش این است که خود را از آلودگی دور نگه دارد. می گوید: به خاطر اعتیادم ٢٢ سال تمام در خیابان های تهران سرگردان بودم و از خانواده ام خبر نداشتم. امیدوار است خانواده اش را پیدا کند و به آنها بگوید که ترک کرده است ... بعد از ٢٢ سال!
وقتی از شب های سرد زمستان میپرسم با غرور خاص خودش سعی میکند وانمود کند مهم نیست. میگوید: از دیدن برف لذت میبرم.
پس از ساعتی گپ زدن، در مورد همه چیز، اعتماد می کند. می گوید بعد از پایان بارش برف تازه سوز و سرمای دم صبح آغاز می شود. از بیان فقرمادی اش فرار می کند و می گوید کار می کنم!
مفرغ و فلز و کاغذ از کنار خیابان جمع می کند و می فروشد. به اصرار می گوید عادت پاره کردن کیسه های زباله را ترک کرده و حالا می داند که این کار، کار درستی نیست!
امیدوار است و مدام میان حرف هایش خدا را شکر می کند. ناهارش را با ما قسمت می کند و گله ای از بی خانمانی اش ندارد . انتظامات پارک او را می شناسند و پیمانکارها هوایش را دارند.
سال های قبل در تپه های عباس آباد با دوستانش گودالی در دل زمین کنده بودند و در زاغه زندگی می کردند اما شهرداری پیدایشان کرد و جل و پلاسشان را بیرون ریخت. از دوستانش می پرسم. مکثی می کند و می گوید یکی از آنها مرد! دیگری بدجوری معتاد است و سومی ازدواج کرده و به اهواز رفته.
موقع خداحافظی شماره اش را به من مى دهد و مى گويد تلفنم یک طرفه است، هر وقت کاری داشتی، یا کاری از دست من برایت برمی آمد به من زنگ بزن.
رضا تنها بی سرپناه تهران نیست ... و شاید یکی از خوشبخت ترین آنهاست. او یکی از صدها انسانی است که شرایط سخت آنها را به حاشیه رانده. یکی از صدها نفر ... در حوالی خواب های ما ...