عمادی از نوجوانی عاشق اسپانیا و شعر آن سرزمین بوده که سرچشمۀ آن هم یکی دیگر از کارهای بزرگ احمد شاملوست: ترجمۀ فارسی اشعار لورکا که عمادی آن را از بر بلد بود. از همان آغاز از سلطهای که میپنداشت شعر آمریکا بر شعر جهان دارد، بیزار بود و ترجیح میداد ناشناختهها را کشف کند. شاملو خود را فرزند شعری اسپانیا میدانست و عمادی هم زادبوم معنوی خود را در اسپانیا یافته بود. حضور او در گردهماییهای ادبی اسپانیا و بهویژه آشناییاش با خانم خانس سرانجام او را در سرزمین محبوبش، محبوب کرد. به گونهای که سال گذشته جایزۀ بینالمللی "شعر وحشت" اسپانیا را به خودش اختصاص داد و امسال جایزۀ آنتونیو ماچادو را برد. "قوانین جاذبه"، "گلی به گوشۀ لبان"، "زائر شهر مردگان" و "از چشمهایش نمیگفتیم"، عناوین برخی از مجموعههای اشعار اوست.
محسن عمادی حوزۀ شعر را بس دشوار میداند. "اول اینکه باید دیوانهوار خواند و شناخت. یعنی هر فاصلهای را که ساختهاند، حتا یکتنه باید برداشت. یعنی عملاً باید به نحوی عمل کرد که شاعر غربی به فقر تاریخی خودش پی ببرد و کنجکاو شود تا صدای ما را بشنود. یعنی، ما باید دو کلمه حرف برای گفتن داشته باشیم با مثلاً یک شاعر پرویی، یا یک شاعر رومانیایی و الخ. این به معنی آن نیست که دایرهالمعارف باشیم ولی لااقل باید از ترمینولوژی و پرسشهایی که شاعران کلیدی جهان وضع کردهاند یا با آنها روبرو بودهاند اطلاع داشته باشیم".
عمادی وضع شعر را با سینما تطبیق میکند و میافزاید: "منتقد یا سینماگر ایرانی میداند که آنتونیونی یا بونوئل جنس سینمایش چیست، دوربین را چهطور به کار میبرد و اصلاً حتا از زندگی خصوصی لارنس فون تریر هم باخبر میشویم. علت هم این بوده که سینما، حتا ابزارش هم ما را مجبور میکند به کسب این آگاهی. زبان، اما، این توهم را در ما ایجاد میکند که چون بلدیم حرف بزنیم یا بنویسیم، یعنی لازم نیست بدانیم نحوۀ برخورد ولادیمیر هولان با کلمه و زبان چهطور است یا شعر چه شاعری با پرسشهای عمیقتری روبروست. دقیقاً از همین نقطه میتوان به سراغ وضعیت شعر ایران در اندازههای جهانی رفت".
از این روزنه وضع شعر نسل شاملو را بهتر میداند که کمابیش فرصت ارتباط دست اول یا دست دوم با شاعران بزرگ زندۀ دنیا را داشت. نسل بعدی، اما، درگیر تنشهایی بود که بر تاریخ و جامعۀ ایران میرفت و فاصلۀ ژرفی میان ایران و جهان افتاد که مانع از لمس وقایع میشد و صداهایی که گاه گداری از ایران بیرون میرفت، غالباً "از جنس هیاهو و غریوهای صرفاً سیاسی بود. نسل جوانتر، یعنی از دهۀ هفتاد به اینطرف، تازه دارد سر بالا میکند و نگاهی میاندازد به دور و بر. فقر عظیم و موحشی را میبیند: شعر دنیا کجاست؟ چهکسانی شعر خوب مینویسند؟ اصلاً شعر چیست؟ چه کسی شعر ما را میخواند؟ جهان خارج از قلمرو جغرافیایی ایران هم دچار فقر عظیمی بود؛ شاعران این کشور از چه میگویند؟ چهطور شعر میگویند؟ اصلاً چه خبر؟"
این پرسشها شاعرانی از نسل عمادی را چون خود او به آغوش شعر جهان و سرانجام بیرون از قلمرو جغرافیایی ایران میکشانند. نمیخواست ایران را ترک کند. اما حدود یک سال پیش از ترک ایران گویی این مقدر را دریافته بود که گفت:
در ایستگاههای مرزی
زبانهای ما را توقیف میکنند
کلماتمان از مرز که رد میشوند
میپوسند
من دستهایت را بیرون ایستگاه رها کردهام
سوت قطار کلماتم را دستپاچه میکند
کلمات همۀ کوپهها را پر کردهاند
کابوسهای هزارساله میبینم...
با آشنایی هر چه بیشتر با شعر جهان به ضعف شعر و زبان فارسی امروز پی میبرد و میگوید: "ما وقتی با شاعرانی در حد و اندازۀ لهتو یا گاموندا روبرو میشویم، واقعاً چیز چندانی در چنته نداریم. اغراق نمیکنم اگر بگویم باید زانو بزنیم و شاگردی کنیم. صادقانه، ما در تاریخ شعر مدرن فارسی، شاعری در آن اندازهها نداریم، یعنی از جنس الیوت، لورکا، سیرلوت، هالاس، هولان، استانسکو... نمیتوانیم به خاطر اینکه احمد شاملو کاندیدای نوبل ادبیات بودهاست، پرسشهای شعر ایشان را با شعر پل سلان مقایسه کنیم. حتا زبان فارسی هنوز توان کافی برای روبرویی با آن پرسشها را در خود ندارد. گرچه، نحوۀ روبرویی و خواندن ما هم باید تغییر بکند. یعنی از نظر من، ما هنوز در محدودۀ بلاغت زبانی با شعر روبرو میشویم. وقتی کابرال د ملو نتو João Cabral de Melo Neto (شاعر برزیلی) میگوید : "من هرگز تلاش نمیکنم تا یک گل را معطر کنم"، دقیقاً بر همین نکته انگشت میگذارد. شعر در جایی که از ادبیات فاصله میگیرد، شاید بتواند فلسفه را به چالش بکشد. خوب، با این اوصاف، از نظر من، ما یک دنیا کار نکرده داریم و باید بکنیم".
و خود را موظف میداند که دست کم بخشی از آن کارهای نکرده را به سامان برساند و فریفتۀ شهرت ناشی از دریافت جایزهها نشود: "تصور میکنم، اگر نتوانم به عهدهای خود وفا کنم، در نوشتن آن متنهای مربوط به پدیدارشناسی شعر یا تداوم ترجمۀ شعر یا تجربههای جسورانهتر در حوزۀ شعر، حتا برای رضایت بلاهت خودم هیچ غلطی نکردهام چه برسد برای یک زبان که معلوم نیست کی میره اینهمه راه رو. این قصهها همه کشک است. باور دارم که هنوز یک بچۀ کنجکاو بیشتر نیستم و بس".
محسن عمادی برخورد خود با شعر را بیشتر فلسفی میداند، اما "وقتی که حتا نفس کشیدن هم در جامعهای وجه سیاسی به خود میگیرد"، به ناچار نوشتههای او هم گاه پژواک سیاسی دارد. ولی از شعرهای شعاری سیاسی متنفر است و آنها را شعر نمیداند.
در این روزها محسن عمادی در دانشگاه یوواسکیلا Jyväskylä در فنلاند تحصیلاتش را ادامه میدهد و به اسپانیا هم پیوسته سفر میکند. محسن عمادی در گفتگو با جدیدآنلاین از شعر و جایزهاش میگوید و پارهای از چکامۀ بلند "شعر" را میخواند.