Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
آرزوهای سوختـه
نبی بهرامی

نمی‌دانم چرا کلمه زغال همیشه برایم یادآور سختی و مشقت بوده است. روزی که در دبستان خواندم کار در معدن زغال سنگ از سخت‌ترین مشاغل است، همیشه کارگران خسته‌ایی تصور می‌کردم که با چهره‌ایی سیاه و چرب در حال کندن زمین هستند. یا وقتی اسم زغال‌چوب می‌آمد یاد چاه‌های پر دود که چند نفر با چهره‌‌های درهم رفته و ابروهای گره‌‌خورده مواظب هستند کوره خاموش نشود. هرچه بود اسم زغال هیچوقت همراه با آرامش نبود. حتی آن روزها نمی‌دانستم "زغال" بنویسم یا  "ذغال" که در فرهنگ معین و دهخدا هم بر سرش اختلاف بود.

شهر کوشک یکی از آن جاهایی است که مردمش از این راه امرار معاش می‌کنند. کوشک در میان راه نجف آباد و اصفهان قرار دارد و از اصفهان می‌توان با تاکسی خطی به آنجا رفت. شهری کوچک و پر از باغ‌های سرسبز. به مرکز شهر که می‌رسم سراغ چاه‌های زغال را می‌گیرم. پیرمردی دستش را در هوا می‌چرخاند و می‌گوید: "اینجا توی هر باغی بری زغال درست می‌کنند. هر وقت که دلت خواست برو چندتا چاه هست که دود کنند و ما را خفه."

باغ‌ها چسبیده به شهر هستند و وقتی واردشان می‌شوی حس نمی‌کنی که شهر تمام شده است. دو قدم نرفته‌ام که بوی دود و چوب سوخته فضا را پر کرده است. از کنار حصار هر باغی که می‌گذرم از بیرون تلی از چوب که با حوصله و دقت روی هم چیده‌اند پیداست. آنطور که بعدا فهمیدم اینها را یک سال  روی هم می‌چینند خشک شود چرا که اگر چوب را تر بسوزانند زغالش مرغوب نیست و به اصلاح خودشان زغال جرقه‌ایی می‌شود. چوپ‌ها را در چاهی به عمق ۴ تا ۵ متر می‌ریزند. بعد از آنکه گرمای کافی به آن دادند دهانه چاه را با لایه‌ایی از خاک می‌پوشانند. بعد از حدود یک ماه زغال‌ها جا افتاده‌اند. چند روز مانده به اینکه دهانه را باز کنند مقداری آب می‌ریزند تا کمی سرد شود. حالا زغال‌ها آماده است، یک نفر وارد چاه می‌شود و زغال‌ها را بیرون می‌دهد. اما در این چاه‌ها نه خبری از دلو پر از آب زلال است و نه کبوتری که سیراب از ته چاه پر بکشد. فقط کیسه کیسه سیاهی است که از چاه بیرون می‌آید.

وارد یکی از باغ‌ها می‌شوم. پیرمردی را می‌بینم که حواسش به کارش است و دو پسر جوانش که مشغول چوپ آوردن هستند. انگار قرار است یکی از چاه‌ها یا به قول خودشان کوره‌ها را باز کنند. نام یکی از آنها حسین است. قبلا که پدرش اینقدر شکسته نشده بود حسین سبد را بالا می‌کشید اما حالا او میراث‌دار شغل پدر است و پایین می‌رود. دو نفر کنار چاه می‌ایستند و حسین از طنابی که آنها گرفته‌اند و در هوا معلق است پایین می‌رود. پدرش مرتب سفارش می‌کند که حسین حواست به زغال‌های نیمه سوخته باشد. انگار این نگرانی بعد از این همه پایین رفتن در چاه باز هم پایان ندارد. در میان دودها احساس خفگی می‌کنم. انگار ریه‌ام به این دود و دم عادت ندارد. اما خودشان بی‌اعتنا سخت مشغول کار هستند. پدر از همان دور صدا می‌زند: "چای بریز جوون. چای دودی مزه‌اش خیلی فرق می‌کنه". مهربانند و خوش‌برخورد. حساب و کتاب‌هایم بهم می‌ریزد. چرا که از همان اول فکر می‌کردم حالا که شغل‌شان سخت است و چهره‌شان پر از دود، باید خودم را برای آدم‌های سخت و خشن آماده کنم. اما سختی‌ها روحیه‌شان را سخت نکرده است. گاهی در میان کار صدای خنده‌شان بالا می‌گیرد.

چاه‌های زغال بسته به اندازه‌شان بین هزار کیلو تا دوهزار کیلو زغال دارند. و معمولا در هر باغی سه تا چهار چاه هست که به صورت دوره‌ایی از آنها استفاده می‌کنند. حسین می‌گوید روش دیگری هم هست که کمتر از آن استفاده می‌شود. کانالی به عمق یک متر و درازای سه تا چهار متر حفر می‌کنند و بعد چوب‌ها در آن می‌سوزانند. وقتی آتش شعله‌ور شد روی آن را با سبوس گندم می‌پوشانند تا به مرور خاموش شود. بعد از چند روز زغال‌ها آماده است. اما چون بازدهی کمتری دارد چندان رواج ندارد.

حسین کارش تمام شده است. تا جاده اصلی ۵ کیلومتری فاصله داریم. ترک موتورش سوار می‌شوم. باد خنک و خوبی می‌آید. در مسیر دوباره حرف‌هایش را ادامه می‌دهد: "چوب‌ها را معمولا از شمال میارن. چوب نارنج و پرتقال و لیمو، زغالش خیلی خوب و مرغوبه. اما چوب‌هایی که از اطرف اصفهان و شیراز به ما می‌رسه مثل زدآلو، گیلاس و توت زیاد خوب نیست". از کارش راضی است اما از سختی‌هایش شکایت دارد. قبلا صندوق میوه می‌ساخته اما بعد از مدتی کارش را رها می‌کند و دوباره همکار پدرش می‌شود. می‌گوید: "ما از بچگی توی زغال بزرگ شدیم. کار دیگه‌ایی بلد نیستیم. اما خیلی سخته. توی کوره گاهی نفسم بند میاد. کسی نیست که من را بیاره بالا. باید از طناب آویزون شوم  تا مرا بکشند بالا. حالا فکر کن نفسم هم بند اومده باشه". لهجه‌اش شیرین است. لهجه روستاهای اصفهان.

کنار جاده اصلی مغازه دارند و زغال‌ها را آنجا می‌فروشند. چند دقیقه‌ایی که منتظر تاکسی بودم مشتری‌ها را یکی یکی راه می‌اندازد. پول را تا می‌کند و در جیبش می‌گذارد. لبخند رضایتش یک دنیا ارزش دارد. لبخند از شغل و کسب و کار حلال که خودش می‌گوید تنها آرزو و دلخوشی‌اش همین است.

در گزارش تصویری این صفحه حسین از سختی‌های کار در چاه زغال می‌گوید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
- یک کاربر، 2014/09/30
سلام خدمت تمامی دوستان. من یکی از اهالی همین شهر هستم حسین رو هم خوب میشناسم آدم خوبیه. در شهر ما دست کم هزار نفر مشغول این کار هستن که اکثرشون جوونن. این نشان دهندۀ اوج یک فاجعه هستش. کشوری که سر شار از معادن، نفت و غیره هستش جووناش باید اینجوری خودشونو داغون کنن بعدم اسمشو بزارید نون حلال اگه چهار روز دیگه ریه های حسین خراب شد و رفت دکتر حتما دکتره برا اینکه روزی حلال در میاورده ازش پول نمی گیره. راستی نبی جان از بابت گزارشت از شهرمون ازت متشکریم اما بد جلوه اش دادی.
- نفیسه.ح، 2013/01/10
این گزارش بهترین گزارشی بود که من تا به حال در جدیدآنلاین دیده‌ام. سوژه عالی، عکس‌های عالی، خط داستانی خوب، صدابرداری و ادیت صدای خوب و تدوین خوب. به شدت هم قابلیت تبدیل شدن به یک فیلم مستند کوتاه را دارد.
- یک کاربرgeorge، 2012/09/20
jvan zende baschi, schad. tanha ta hzar sal gerye kardam, hamsayi daschtim amu zogali yadasch be keyr. piruz baschi .george frankfort
- فاطمه، 2012/07/06
دلم گرفت.
- یک کاربر، 2012/06/10
به نظرم هر روز این گونه افراد را در اطرافمان می بینیم این کار لزومی ندارد که اینقدر همه را ذوق زده کند. اگرچه نبی کار زیبایی ساخته و باید از او تشکر کرد. اما کدام یک از ما به نابسامانی و مشکلات اطرافمان نگاه می کنیم. من مطمئنم این فرد هیچ روح آرامی ندارد. او هم دردهایی دارد که همه ما به خوبی با آن آشناییم. اما حس فرهنگی که همیشه جلوتر از ما حرکت می کند جلوی دید ما را گرفته است. این گزارش ها به نظر من عمق فاجعه اجتماعی را در یک کشور نشان می دهد، نه کسب حلال و این گونه حرفها. مگر روزنامه نگارها و کسانی که در حوزه فرهنگ کار می کنند و یا خیلی از انسانها که در ایران فعالیت می کنند روزی حرام دارند. این گزارش تمامی فجایع انسانی را که در یک کشور تحمیل می شود را به رخ می کشد. کشوری که با درآمد سرشار نفتی و غیر نفتی هنوز مردمش برای تهیه ذغال مانند اروپای قرن 17 باید کار کند. آیا همین اروپائیان حاضرند این گونه ذغال تهیه کنند؟ این گزارش عمق انسانیتی را نشان می دهد که در دستان دنیای مدرن به بردگی گرفته شده است.
- یک کاربر، 2012/06/10
ممنون عالی بود.
- یک کاربر، 2012/06/05
چه دنياي ساده اي، چه درد دل هاي ساده اي و چه روح هاي بزرگ ولي آرامي وجود دارند. گزارش كوتاه ولي بسيار زيبايي بود. لهجه قشنگي هم اين برادرمون داشت.
- یک کاربر، 2012/06/04
مثل همیشه عالی. همیشه از خوندن و دیدن گزارش هات لذت می برم. موفق باشی
- یک کاربر، 2012/06/04
آقا بنده به اشتباه و بر اثر عجله در نوشتن، مقنی به معنای چاه کن (و دقیق تر همان استاد کار قنات) را مغنی نوشتم، ببخشید. انسان جایزالخطاست!
- یک کاربر، 2012/06/04
گزارش مکتوب و تصویری هر دو تمام و کمال هستند. من چند بار گزارش تصویری را تماشا کردم و به گفتار این جوان گوش دادم. یک دنیا در حرفهای او هست. یک دنیا. آیا امکان کمک به او وجود دارد؟ لطفا به نشانی ای میل به من اطلاع بدهید.
- مجید میم، 2012/06/03
روایت خوبی بود. گمان می‌کنم این سوژه پتانسیل فیلم مستند شدن بسیار دارد. دوست عزیزی که گمان می‌برید نویسنده - البته اگر منظورتان نویسنده‌ گزارش باشد - اگر گزارش را خوانده باشید، کلمه "مغنی" یا حتی "مقنی" اصلا در گزارش به کار نرفته است. مگر اینکه منظور شما نویسنده‌ کامنت دوم باشد که از کلمه "مغنی" استفاده کرده.
- یک کاربر، 2012/06/03
ممنون و خسته نباشید برای گزارش تصویری خوبت.
- یک کاربر، 2012/06/03
مغنی یعنی آوازخوان و تهران پر از آواز خوان است اگر فرصت پیدا کنند. لابد نویسنده منظورش مقنی است یعنی استاد کار قنات.
- یک کاربر، 2012/06/02
نان حلال، خوش طعم تر از نان هایی است که تا به حال خورده اید.
- ندا، 2012/06/02
آقای بهرامی یک چیز مهمی درکارهای شما وجود دارد که من خیلی دوست دارم و اون احساس عمیق و البته آشنایی است که باعث میشه که آدم با قهرمان کارهای شما همذات پنداری کنه. موفق باشید.
- یک کاربر، 2012/06/02
به نظر میاید کاربری که اظهار داشته تا کنون نان حلال ندیده آشنایی با فرهنگ ایرانی ندارد. اصطلاح نان حلال لغت آشنایی در فرهنگ کسب و کار ایرانی است.
- ، 2012/06/01
عالی بود.
- یک کاربر، 2012/06/01
همه جور نانی دیده ام، نان سنگک، نان تافتون، نان لواش، نان ماشینی حتی نان غنی شده؛ اما نان حلال هنوز ندیدم.
- یک کاربر، 2012/06/01
آقای بهرامی، بسیار زیبا بود. ممنون از شما متأسفانه این فرهنگ سخت کار کردن و لقمه حلال درآوردن در جامعه ایرانی و خصوصا میان نسل جوان روز به روز کمرنگ تر می شود. انقدر که در شهری مثل تهران، پیدا کردن مغنی و گچ کار و لوله کش و کارگر نجار از یافتن پزشک متخصص مغز و اعصاب سخت تر شده و تازه وقتی هم می آیند، نازشان از دکتر و مهندس بیشتر است!
- فاطمه، 2012/06/01
بازهم گزارش فوق العاده از نبی بهرامی دست مریزاد پسر.
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.