Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
الهام ولیخانی

کریسمس هرساله از ریشه‌های سنتی، آیینی و مذهبی خود بیشتر و بیشتر فاصله می‌گیرد و روز به روز به رنگ و لعاب تجاری آن افزوده می‌شود، اما هنوز می‌توان مردمانی را یافت که روح اصیل کریسمس را جشن می‌گیرند.

برای نسل‌های قدیمی‌تر کریسمس به معنای ریخت‌و پاش زیاده از حد و ساعات طولانی خرید نیست. بلکه زمانی برای با هم بودن و با هم لذت بردن است. کریسمس یعنی آماده شدن و برنامه‌ریزی از ماه‌ها قبل، یعنی غذاهای تازه خانگی به جای خوراکی‌های خوش رنگ و لعاب آماده اما کم کیفیت سوپر مارکت‌ها٬ لذت ساده با هم نشستن و گپ و گفتگو، ورق زدن آلبوم‌های سال‌های  دور و تجدید خاطرات گذشته و خبر گرفتن از تمام دوستان وآشنایان. کمتر سالمندی در این ایام سال به سفر می‌رود مگر برای دیدارعزیزی، حال آنکه جوان‌ترها که درگیر التهاب زندگی روزمره و هر روزه‌اند، همین چند روز بهانه برای تعطیلی را، فرصتی مناسب برای سفر تلقی می‌کنند.

دستورپخت کیک ، پودینگ و سایر خوراکی‌های کریسمس مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها را کمتر می‌توان در کتاب‌های آشپزان حرفه‌ای امروز پیدا کرد. شیوه پختن این غذاها سینه به سینه نقل شده و شاید در گوشه و کناری بتوان دست نوشته‌ای یا دستورالعملی خطی یافت که از قدیم به جا مانده باشد. با این همه کمتر جوانی را می‌توان دید که برایش این جور سنت‌ها جالب باشد چون آنها ترجیح می‌دهند که مثل دیگران به خریدهای امروزی کریسمسانه بپردازند.

کریسمس برای دیروزی‌ها، یادآور داشتن بسیاری از چیزهایی است که در سال‌های دور دسترسی به آنها آسان نبوده است. کلم قمری‌های کوچک، که امروزه همه‌جا و همه فصل تازه و یخ زده پیدا می‌شوند روزگاری فقط در اواخر ماه دسامبر برای مدت کوتاهی به بازار می‌آمدند. سهل‌الوصول نبودن تهیه شکر و ادویه چون دارچین و زنجبیل، در دسترس نبودن میوه‌های تازه در طول فصل زمستان و ذخیره ولو اندکی از میوه‌های خشک باقی مانده از تابستان،  کیک و پودینگ کریسمس را تبدیل به نمادی باشکوه از بزرگترین جشن سال می‌کرد که برای تهیه آن باید از ماه‌ها قبل برنامه‌ریزی می‌شد.

امروزه همه این جزییات و بسیاری دیگر به سادگی با دست‌رسی  به قفسه سوپرمارکت‌های زنجیره‌ای به دست فراموشی سپرده می‌شوند و شاید حتا ساده‌تر، با فشار دادن چند دکمه روی صفحه کلید کامپیوتر و سفارش دادن شیر مرغ تا جان آدمیزاد در کمتر از چند ثانیه.  

این روزها دیگر کسی زنجیرهای کاغذی به عنوان بخشی از تزیینات کریسمس نمی‌سازد. ساختن و شکل دادن تزیینات کریسمس یک موضوع خلاق و سرگرم کننده که همه افراد خانواده را در زمستان سرد، در تنها اتاق گرم‌خانه دور هم بنشاند نیست. همین‌طور درخت‌های کریسمس که قرار بود همیشه سبز باشند و نشانه زندگی، به هررنگی و شکلی این روزها تولید می‌شوند. خیلی‌ها رابین، پرنده سینه سرخ را که جایی خاص میان سایر تزیینات درخت کریسمس دارد٬ فراموش کرده‌اند و نیز این که سرخی سینه‌اش برای مذهبیون نشانه آغشته بودن به خون مسیح است و برای باقی افراد٬  پرنده زمستان و حضورش پیام‌آور بهار است.

بسیاری این روزها به جای نامه و کارت‌های دست‌نوشته٬ که رسم است حاوی آرزوهای خوب شخصی برای هر کسی باشند، بسته‌ای از کارت‌های تولید انبوه با نوشته‌های از پیش چاپ شده در آنها خریداری و پس از امضا، به صندوق پست می‌سپارند. جوان‌ترها اما تنها به نوشتن یک تبریک ساده روی صفحه توییتر و یا فیس بوکشان بسنده می‌کنند و عصر کریسمس هم حتا کمتر با بزرگسالان پای بازی‌های آشنای قدیمی می‌نشینند. گویا باید قبول کرد که کریسمس هم مانند همه چیز دیگر در حال تغییر و تهی شدن از ارتباط انسانی و شخصی است. با این همه٬ امسال هنوزهم کریسمس پر است از نور شادی و  بوی هل و دارچین٬ و مهمان بسیاری از خانه‌های شهر.

در گزارش تصویری این صفحه جشن کریسمس به شیوه سنتی را می‌بینید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
امیر جوانشیر

دو پرستشگاه، در شرق ایروان، پایتخت ارمنستان، نه چندان دور از هم ایستاده‌اند که گرچه بارها سوخته‌اند و یا فرو ریخته‌اند باز هم دوباره بر پای خود ایستاده و در جای خود از شکوهی باستانی خبر می‌دهند.

در جشن‌ها و روزهای فراغت، در روزهای آفتابی و روشن گرداگرد این دو مکان پر است از دیدارکنندگانی که از راه‌های دور و نزدیک آمده‌اند تا تاریخ را ببینند یا طبیعت را ستایش کنند.

اما نخستین بنایی که در راه کوهستانی به چشم شما می‌آید و پیش از رسیدن به این بناها آن را می‌بینید دروازه یا تاق آرارات است. تاقی که گرچه به یادبود شاعری بنیاد شده که در جوانی در زندان استالین درگذشت اما نمادی فراتر دارد. برای ارمنی‌ها آرارات کوه نیست نماد ملیت و هویت است که دیگر در خاک آنها نیست و در خاک ترکیه امروز است که زمانی ارمنی‌ها به آن ارمنستان غربی می‌گفتند. آرارات  هنوز هم قبله ارمنی‌هاست. تا جایی که اگر خانه‌ای رو به آرارات باشد برای آنها از ارزش بیشتری برخوردار است.

بالارفتن از این راه کوهستانی به شما نیرو می‌دهد. کوه بلند، درختان بسیار، صدای آب، غوغای پرندگان و از همه جذاب‌تر بناهایی است که پس از طی راه‌های مارپیچی می‌بینید که ناگهان در برابر شما سبز شده‌اند. گزافه نیست اگر کوهستان‌ها را گنجینه‌ای از پرندگان و جانواران و گیاهان و نیز زبان‌ها و نژادها و باورهایی بدانیم که از گذشته به جا مانده‌اند.

فرقه‌ها و اقلیت‌ها در کوه‌ها زنده مانده‌اند و دور از دسترس و بیشتر دور از آزار همگان زندگی را سر کرده‌اند. گاه هم مانند گوشه‌گیران و صومعه‌نشینان و پارسایان در بلندای کوه‌ها به کشف آفاق و انفس نشسته‌اند.

یکی از این دو بنا صومعه‌ای است به نام صومعه "نیزه" یا "گغارد" که گویا نیزه‌ای بوده که پیکر مسیح را نشانه گرفت. آن نیزه گویا از بیت‌المقدس به این صومعه آورده شد و اکنون در موزه کلیسای مرکزی ارمنیان در آچمیادزه نگهداری می‌شود. این صومعه در سال دو هزار در فهرست آثار جهانی یونسکو به ثبت رسید.

صومعه نیزه در دل کوه بنا شده. گرچه بخشی از آن را از دورمی‌بینید اما بیشتر آن را با شکافتن دل کوه بنا کرده‌اند و گویا یکی از قدیمی‌ترین صومعه‌های دنیاست که در قرن چهارم میلادی بنا شده است چرا که ارمنی‌ها خود را نخستین ملتی می‌دانند که به دین مسیح گرویده‌اند. این صومعه و شبستان‌هایش در سال ۹۲۳ میلادی به دست سپاهیان اعراب سوخت. بعدها در کنار این صومعه دو کلیسا بنا شد. در در تاق‌ها و درهای ورودی و نیز ستون‌های این بنا صلیب‌ها، نمادها و نشانه‌های بسیاری از فرهنگ‌های یونانی و رومی و ایرانی به چشم می‌خورد که هرکدام نشان آمیزش فرهنگی و دینی ارمنستان با فرهنگ‌های دیگر است. در ایام میلاد مسیح در بناهای نوساز کناری این معماری عظیم سنگی، مراسم مذهبی برگزار می‌شود و همسرایان به خواندن آواز و نیایش می‌پردازند.

اما پیش از رفتن به درون صومعه که امروز دیگر کسی در بنای اصلی آن زندگی نمی کند، زنان و مردانی را می‌بینید که نان‌هایی گرد و بزرگ را می‌فروشند که با نمادهای مذهبی آذین شده‌اند. گروهی تسبیح می‌فروشند، و برخی ابزار دعا و نیایش.

بنای دیگر در مکانی به نام "گارنی" است که پرستشگاه مهر بوده است. می‌دانیم که در آغاز در همه جا این گونه پرستشگاه‌ها مکانی سری بود. این پرستشگاه‌ها با آمدن مسیحیت یا کاخ شاهان شد و یا کلیسا. اما این بنا اکنون موزه‌ای است بر تپه‌ای بلند. این بنا بارها ویران و بازسازی شده و آخرین بار زلزله بکلی آن را فروریخت و بسیاری از دیوارهای آن با مصالح جدید نوسازی شده است.

در نمایش تصویری این صفحه از ایروان به طرف شرق می‌رویم. نخست تاق آرارات را می‌بینیم و پس از دیدار از صومعه گغارد در دل کوه و مجموعه اطرافش به طرف معبد مهر می‌رویم.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

خالکوبی که در گذشته به آن کبودزنی می‌گفته‌اند و این روزها تاتو (و بعضی کلمه فرنگی تتو و تتو کشیدن) را برایش بکار می‌برند پیشینه‌ای دراز دارد. کشیدن نقش بر بدن گویا نخست برای تزیین بوده آن هم در زمانی که هنوز انسان‌ها لباس نمی‌پوشیده‌اند.

اجساد مومیایی شده نشان می‌دهد  که خالکوبی در مصر باستان هم رواج داشته است. در ایران به باور باستان‌شناسان، به دوره هخامنشی بازمی‌گردد. اما چرا خالکوبی؟ برای بعضی خالکوبی جنبه دینی داشته و جزو شعایر و آیین‌های مذهبی‌شان بوده است. در یونان باستان امتیازات طبقاتی را با خال نشان می‌داده‌اند و خال‌کوبی برده‌ها و اسیران زن یا مرد برای مشخص کردن صاحبان آنها بوده و در برخی از جوامع افریقایی هنوز نشان وفاداری یا وابستگی قبیله‌ای است. کوبیدن خال و یا گذاشتن خال مصنوعی برای آرایش در جوامع سنتی بویژه در میان زنان رواج داشته و هنوزهم در کشوری مانند هند بسیار رواج دارد. در ژاپن پس از ممنوعیت طولانی این رسم در قرن ۱۹ دوباره رواج یافت و در جنگ جهانی اول این کار در میان سربازان و ملوانان انگلیسی رسم شد و بعد به ملاحان و ملوانان دیگر رسید و در دهه گذشته در غرب به صورتی گسترده شایع شد.

در متون فارسی قدیم کبودزن به معنی خالکوب بوده و برای خود شغلی محسوب می‌شده و اشاره‌های بسیاری به آن هست. نگاه به خالکوبی  در دوره‌های مختلف در جامعه ایران متفاوت بوده.  گاه آن را امری پسندیده و گاه ناپسند و مکروه  و ویژه بزهکاران و مجرمان تلقی می‌کردند. اما به نظر می‌رسد هیچ گاه ممنوعیتی قانونی نداشته است. البته خالکوبی برای قشرهای خاص بوده مثل پهلوان‌ها، کلاه مخملی‌ها و جاهل‌ها بیشتر برای نشان دادن قدرت یا وفاداری. برای برخی اقشار اما خالکوبی، که با درد بسیار همراه بود، نشانه شجاعت و جسوری و تحمل درد هم بود.

تاتو و خالکوبی در جوامع امروزی معنای گذشته‌اش را از دست داده و به گفته طرفدارانش "آذین تن" محسوب می‌شود و نقش بر روی پوست فرد برای "دیگر بودن" است که به او شخصیتی متفاوت و اعتماد به نفس می‌دهد. برای برخی هم آمادگی برای بازشدن بخت و اقبال هم می‌تواند باشد.

ابزار خال‌کوبی نیز در حال عوض شدن است. اگر در گذشته از خار تا استخوان و سنگ و آهن داغ تا سوزن و سوزن لحاف‌دوزی  برای خالکوبی استفاده می‌کرده اند٬ امروزه اما فن خالکوبی رو به گسترش است و کسانی که از آنها به "صنعت‌گران خالکوب" تعبیر می‌شود با ابزارهای نو و تکنولوژی جدید  و ایده‌هایی تازه روز بر پوست مشتریانشان هنرنمایی می‌کنند.

خال یا نقش یا داغ روی پوست نیز مثل گذشته نیست. دوستداران خال، انتخاب و کوبیدن نقش‌هایی مثل شاپرک، دلفین، پرنده، مار یا نقوش تخیلی را در پیوند و ارتباط  مستقیم با "ذهنیت افراد" و "حس زیبایی‌شناسی" آنها می‌دانند. البته نقش و طرح‌های انتخابی نه تنها با ذهنیت، بلکه با توانایی مالی افراد در ارتباط است.

عده‌ای معتقدند "تاتو  فرد را خاص می‌کند و هرکسی باید یک طرح برای خود  و منحصر به خودش داشته باشد. ولی "گاهی افراد فقط دوست دارند خالی بر بدن داشته باشند، حالا هرچه که باشد. بهر حال "خال چه بزرگ باشد چه کوچک، چه ظریف باشد، چه پرنقش و نگار، چه سیاه و سفید باشد و چه رنگی، بهتر است در جایی قرار بگیرد که کمتر دیده می‌شود چرا که خال ابدی است و ممکن است باعث خستگی و پشیمانی صاحبش شود که در این صورت از بین بردنش ساده نیست."

در ایران بعد از سال‌ها استفاده از نقش٬ روش و شیوه‌های غربی٬ کسانی که به حرفه خالکوبی مشغولند می‌گویند به دنبال بومی کردن طرح‌ها و اشکال آن هستند و می‌خواهند  با تلفیق عناصر فرهنگ ایرانی مانند مینیاتور و گل و مرغ و ترکیب آن با خط نستعلیق سبکی را به نام ایران به ثبت برساند و بتوانند هنر خود را در فستیوال‌های جهانی به تماشا بگذارند. آرزویی که به نظر می‌رسد تا جامه‌عمل پوشیدن آن هنوز فاصله زیادی وجود دارد.

اگر چه فن خالکوبی به سبک و با ابزار و تکنیک مرسوم در کشورهای غربی در ایران هم رایج شده، اما دست‌اندرکاران می‌گویند هیچ‌گونه آموزشی برای انجام این کار ندیده‌اند و هرآنچه در چنته دارند از طریق اینترنت و نوارهای ویدیویی کسب کرده‌اند. از همین‌رو کسانی که می‌خواهند روی پوستشان خال یا تاتو کوبیده شود یا نقش کشیده شود٬ باید در انتخاب خالکوب دقت کنند تا مایه سرایت امراض خونی به خود نشوند. شاید از همین رو خیلی‌ها به نقش‌ها و تاتوهای موقت مثل عکس‌برگردان روی می‌آورند که پاک‌شدنی است. چون  پاک کردن تاتو که بر پوست نقش بسته باشد آسان نیست و چنان که گفته اند پشیمانی هم سودی ندارد.

 
در گزارش تصویری این صفحه به یکی از مراکز خالکوبی در تهران رفته‌ایم.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 
گزافه نیست اگر بگوییم که واژه چندرسانه‌ای و ساختن چندرسانه‌ای در زبان فارسی با این سبک و 
سیاق با نام جدیدآنلاین گره خورده است. خوشبختانه در این چند سال٬ پدیدآوردن گزارش صوتی و تصویری و نوشتاری٬ جداگانه و یا در کنار هم٬ در بسیاری از تارنما‌ها رواج پیدا کرده‌است. اما پیوند این سه٬ در داستانی منسجم و تنیده در هم، کاری دشوار است. این دشواری‌ها را ما خود تجربه کرده‌ایم٬ و بی‌پرده باید گفت که در بسیاری از گزارش‌های چندرسانه‌ای‌مان چنان که باید و شاید٬ پیوسته توفیق نداشته‌ایم. این از نظر شکل. از نگاه محتوایی نیز پیدا کردن زاویه‌های نو و جدید فرهنگی و اجتماعی٬ از آنچه می‌گذرد٬ که یکی از هدف‌های ماست٬ چندان هم آسان نیست. از این گذشته پیاده کردن و بیان روندهای محسوس در قالب چندرسانه‌ای به زمان و نیروی فراوانی نیاز دارد که تنها با شوق و پشتکار و آفرینندگی دست یافتنی است.

 

دوست داشتیم گزارش‌های بیشتری تولید می‌کردیم. اما در شرایط کنونی ترجیح می‌دهیم کم بگوییم ولی گزیده. زیرا٬ آن خشت بود که پرتوان زد. از آنجا که می‌خواهیم نمونه خوبی از کار چندرسانه‌ای باشیم٬ ما هم به خودمان سخت می‌گیریم و هم به همکاران‌مان. از همین رو٬ رفت و آمد گزارش‌ها میان برخی از همکاران و ویراستاران جدیدآنلاین کاری است بسیار زمان بر و توان‌فرسا. اما نتیجه نهایی٬ چنان که در عمل دیده‌ایم٬ با نشر چندرسانه‌ای پذیرفته شده٬ مایه فراموشی بسیار از خستگی‌ها شده٬ بویژه اگر کاری ماندگار ساخته و با پسند و تشویق کاربران روبرو شده باشد. در سال گذشته برخی از کارهای ما از سوی شما نقد شده و به درستی. برخی هم با استقبال گسترده شما روبرو شده و ده‌ها هزار تن از کاربران این گزارش‌ها را دیده و تنی چند هم با نوشتن نظرات خود آنها را ستوده‌اند. ما از نشر نظرهایی که همراه با توهین باشد پیوسته پوزش خواسته‌ایم و نیز از نشر نظرات بی‌نام و نشان هم چندان خوشحال نیستیم. 

با این که در جدیدآنلاین٬ به کمک همکاران توانسته‌ایم به برخی از هدف‌های خود برسیم٬ اما در این هدف مجله٬ که گفته بودیم٬ نشر گزارش‌های نسل جدیدِ پیشگامان روزنامه‌نگاری چندرسانه‌ای در کشورهای فارسی زبانِ ایران، افغانستان و تاجیکستان است، به موفقیت نرسیده‌ایم. امیدواریم با کمک و پیشنهادهای شما این کمبود را به ویژه درباره افغانستان و تاجیکستان در سال آینده جبران کنیم. لابد شما هم کمبودهای بسیاری در کار ما می‌بینید. لطفا برایمان بنویسید. ما شنونده خوبی هستیم.

در هر حال٬ به بهانه ششمین سالگرد جدیدآنلاین٬ شماری از چندرسانه‌ای‌های سال گذشته را که شما هم پسندیده‌اید٬ در این صفحه برجسته کرده‌ایم٬  تا از این راه هم از این همکاران٬ که این گزارش‌ها را و نیز گزارش‌های ماندگار دیگری ساخته‌اند٬ تشکری کرده باشیم:

ـ نبی بهرامی٬ دانشجوی مردم‌شناسی است و بیشتر در جستجوی روایت‌های ساده اما عمیق از زبان افراد رنج کشیده است. گزارش "آرزوهای سوخته"٬ سرگذشت جوانی که در کوره زغال‌سازی کار می‌کند٬ از چند‌رسانه‌ای‌های پربیننده بود. "با چشم دل می‌بافد" از دیگر کارهای موفق نبی بهرامی در سال گذشته است. 

ـ فاطمه جمال‌پور٬ که به زمینه‌های اجتماعی می‌پردازد و در تهیه گزارش از شرایط دشوار نمی‌پرهیزد٬ مانند "درپناه آسمان"٬ که یک هفته پس از زلزله آذربایجان و در شرایط دشوار ساخت٬ و نیز گزارش "خماران خانه‌بدوش" در باره معتادان بی‌خانمان.

ـ مجید چیت‌ساز٬ گرچه به تازگی همکاری‌اش را با ما شروع کرده اما در انتخاب موضوع و ساخت چندرسانه‌ای بسیار موفق بوده، از جمله دومین گزارش او "سیاهی لشکرهای ارباب جمشید" که بسیار مورد توجه کاربران جدیدآنلاین قرار گرفت. 

ـ حمیدرضا حسینی٬ با پیشینه‌ای درخشان در گزارش از میراث فرهنگی و ایران‌گردی٬ نزدیک به هفتاد گزارش٬ و بیشتر پر بیننده٬ برای ما ساخته که مجموعه‌ای است کم‌یاب از بناهای تاریخی و خانه‌های قدیمی. "گنج‌های بیرجند"٬ درباره پیشینه شهر بیرجند که با مصاحبه با پرفسور محمدحسن گنجی تهیه شده است٬ در واقع آخرین گفتگو با این استاد بزرگ جغرافیا پیش از مرگ او در سن صد سالگی است. "خانه‌خرابی دایی جان"، "عاشقانه در خانه شیخ بهایی" و نیز "شوش در موزه لوور" از گزارش‌های ماندگار دیگر حمیدرضا حسینی است که از پر بیننده ترین گزارش‌های جدیدآنلاین‌اند.

ـ منوچهر دین‌پرست٬ که کارش بیشتر نوشتن است٬ چندرسانه‌ای‌های گیرا و پرهوادار هم می‌سازد. مانند "نام شما به پارسی باستان"، که گرچه از نگاه ساختاری ساده بود اما از نظر محتوایی از موضوعات روز و بسیار پربیننده.

ـ ثمر سعیدی٬ نگرشی پژوهشی به موضوعات اجتماعی و فرهنگی دارد. "رقصنده‌های خیابانی تهران"٬ از گزارش‌های بسیار موفق اوست. "نرد، بازی تدبیر با تقدیر"٬ نمونه‌ای دیگر از کارهای اوست که بازی و سرگرمی در پارک‌های تهران را از دیدگاهی پژوهشی بررسی می‌کند.

ـ شوکا صحرایی٬ از نخستین همکاران جدیدآنلاین٬ که کار رسانه‌ای‌اش را با ما آغاز کرد. او نزدیک به صد و پنجاه گزارش چندرسانه‌ای ساخته که بیشتر چهره نگاری‌هایی ماندگار و پر طرفدار از نام‌آوران است که با ظرافت و دقت ساخته و پرداخته شده. گزارش‌هایی مانند: "ایرن٬ نخستین ستاره سینما"٬ و "سمفونی خط و رنگ" درباره زندگی منصوره حسینی. "پوران٬ خواب ناز نیلوفر" که شوکا پیشتر ساخته هنوز در شمار پربیننده‌ترین‌های ماست. در این صفحه اما "یک ایرانی در موگادیشو" که سال گذشته بسیار مورد توجه کاربران قرار گرفت را انتخاب کرده‌ایم. 

ـ گلریز فرمانی٬ که حرفه‌اش عکاسی است تاکنون چندین گزارش با عکس‌های بسیار زیبا و هنری ساخته که آخرین آنها "درفک" بود. گزارش "زبان همدلی بر دیواره بیستون" نگاه تازه و غیرخبری به برگزاری جشنواره سنگ‌نوردی در بیستون هواداران بسیاری یافت.

ـ پرستو قاسمی٬ پیوسته در فکر موضوع‌هایی است اجتماعی و نادر مانند "کوتاه قامتان بلند همت"٬ که گزارشی است در باره تلاش‌های انجمن کوچولوهای ایران برای پذیرفته شدن و برابری. گزارش پر بیننده٬ "غریبه‌ای که خودی نشد" نیز از کارهای ماندگار اوست.

ـ فرانک کیاسرایی٬ که کار اصلی‌اش کمک به پرداخت نهایی چندرسانه‌ای‌هایی است که شما در جدیدآنلاین می‌بینید٬ گه‌گاه به ساختن چندرسانه‌ای می‌پردازد. آخرین ساخته او گزارش پر بیننده "تاکسی تهران در لندن" است که توجه بسیاری از رسانه‌ها را جلب کرد.

ـ بهار نوایی٬ چندین سال است که برای ما گزارش‌های چندرسانه‌ای می‌سازد. کار اصلی بهار نوایی اما پرداخت نهایی و ویراستاری  چندرسانه‌ای‌های جدیدآنلاین است. او اکنون هم هر وقت که فرصت داشته باشد همانند گذشته گزارش‌های هنری و فرهنگی ماندگار از زاویه‌هایی تازه می‌سازد. آخرین گزارش‌هایی که به همت  او ساخته شد "شفیعی‌کدکنی، صدای زمانه" است که با تصویرهای خانم پری آزرم معتمدی همراه بود. و نیز٬ "در ستایش حسن کسایی" که بسیاری از هنرمندان و موسیقی‌دانان و نوازندگان در آن گزارش با بهار نوایی همکاری داشتند.

از تنی چند از همکاران دیگر نیز باید یاد کنیم و نیز سپاسگزاری: نخست از داریوش رجبیان که در کنار ویراستاری و پرداخت گزارش‌های دیگران خود نیز گزارش‌های چندرسانه‌ای بسیاری ساخته است. نیز از نیلوفر سنندجی‌زاده، پرنیان محرمی، پروانه ستاری، علی فاضلی، امیر جوانشیر، صدیقه محمودی، رویا یعقوبیان، محبوبه شیرخورشیدی، صبا واصفی، ثمانه قدرخان، مهتاج رسولی و رضا محمدی. امیدواریم این دوستان باز هم فرصت ساختن گزارش چندرسانه‌ای برای جدیدآنلاین پیدا کنند.

گزارش‌هایی را که نام بردیم و همچنین گزارش هایی که در ستون چپ این گزارش می بینید گزینش ما بود بر اساس پسند کاربران. شما اگر بودید و می‌خواستید پنج گزارش از ساخته‌های سال پیش جدیدآنلاین را برگزینید کدام‌ را انتخاب می‌کردید و چرا؟ چشم به راه پاسخ شما. 

جدیدآنلاین
نشانی ما: info@jadidonline.com

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
سپهر مهدوی‌فر

از میدان تجریش و خیابان دربندی که به پایین می‌رویم با منظره‌های خاصی از برج‌های سر به فلک کشیده با معماری‌های مدرن تا خانه‌های قدیمی و آجری روبرو می‌شویم. کمی جلوتر به میدان پروفسور حسابی می‌رسیم. میدانی که در یک ضلع آن باغ موزه ایرانی قرار دارد و در ضلع دیگر خانه‌ای با دیوارهای بلند و نمای آجرهای قدیمی و سیمان و سقف شیروانی که تابلوی خیابان پروفسور حسابی بر روی آن خودنمایی می‌کند. کمی جلوتر دری چوبی و سبز پیدا می‌شود که بر بالای آن شعری از سعدی نوشته شده: "به جان زنده‌دلان سعدیا که ملک وجود/ نیارزد آنکه دلی را ز خود بیازاری" و بر روی در، نام دکتر محمود حسابی به چشم می‌خورد. اینجا خانه "دکتر محمود حسابی" است که اکنون  موزه‌ای شده است برای آشنایی با این دانشمند بزرگ.

در این موزه تمام وسایل شخصی دکتر حسابی از سوزن و هدیه‌های کوچکی که در نگاه اول شاید ناچیز به نظر برسد تا مدارک علمی و تحصیلی او نگهداری می‌شود. "فریدون پیدا" دوست و همکار قدیمی دکتر حسابی که هم اکنون به عنوان مسئول موزه در بنیادش مشغول به کار می‌باشد، می‌گوید: "انگار دکتر می‌دانسته که ما می‌خواهیم برای ایشان  موزه‌ای ایجاد کنیم چون تمام وسایل را خودشان نگه‌داری کرده‌اند، ما فقط آنها را چیده‌ایم."

سید محمود حسابی در ۵ اسفندماه سال ۱۲۸۱ هجری شمسی در تهران متولد شد. پدرش "معزالسلطنه" از افراد سرشناس آن زمان و مادرش "گوهرشاد حسابی" و هردو اهل تفرش بودند. در پنج سالگی به دلیل شغل پدر همراه خانواده به بیروت می‌رود. بعد از مدتی پدر وی به خاطر ازدواج دوم آنها را رها می‌کند. در هفت سالگی تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه کشیش‌های فرانسوی که تنها مدرسه رایگان بیروت بود شروع می‌کند و در سن ده سالگی حافظ قرآن می‌شود. در هفده سالگی از دانشگاه فرانسوی بیروت لیسانس ادبیات و در نوزده سالگی لیسانس بیولوژی را از همان دانشگاه می‌گیرد. در بیست و دو سالگی تحصیلات خود را در رشته مهندسی راه و ساختمان در دانشگاه آمریکایی بیروت ادامه می‌دهد. سپس به فرانسه می‌رود و در آنجا تحصیل در رشته حقوق را در سوربن شروع می‌کند اما پس از مدتی به رشته ریاضی و نجوم و ستاره شناسی می‌پردازد و در یک رصدخانه در فرانسه مشغول به کار می‌شود. سپس درامتحان ورودی دانشگاه پلی تکنیک برای ادامه تحصیل در رشته مهندسی برق پذیرفته می‌شود. او همچنین در دانشگاه سوربن در رشته فیزیک تحصیلات خود را به پایان می‌برد و به ایران باز می‌گردد تا ثمره تلاش‌هایش را به ملت خود ارائه کند.

از مهمترین خدمات دکتر حسابی می‌توان به تاسیس دارالمعلمین و دانشسرای عالی، دانشکده فنی دانشگاه تهران، اولین ایستگاه هواشناسی، اولین بیمارستان خصوصی، اولین رصدخانه نوین ، سازمان انرژی اتمی ایران  و مرکز زلزله‌شناسی اشاره کرد. حاصل تحقیقات او انتشار کتاب‌ها و مقاله‌های بی‌شمار است که مهمترین آنها نظریه "بی‌نهایت بودن ذرات"  مایه آن شد که نشانه "لژیون دونور"، بالاترین نشان کشور فرانسه، را دریافت کند. فریدون پیدا می‌گوید: "سال ۱۳۶۶ دانشگاه شیراز برای دکتر حسابی بزرگداشت گرفتند. اما ایشان گفتند من کاری نکرده‌ام. خجالت می‌کشم بنشینم و از من تقدیر کنند و آخر هم نیامده‌اند."

اگر بخواهیم از مهم‌ترین عناوین شغلی دکتر حسابی بگوییم می‌توانیم از او به عنوان اولین رییس دانشکده فنی دانشگاه تهران، عضو پیوسته فرهنگستان ایران، سه دوره نماینده مجلس سنا، اولین رییس شرکت نفت ایران، وزیر فرهنگ دولت مصدق و استاد ممتاز دانشگاه تهران از سال ۱۳۵۰ اشاره کنیم. دکتر حسابی در ۱۲ شهریور ۱۳۷۱ در ژنو درگذشت.

در قسمتی از موزه عینک‌های دکتر حسابی نگهداری می‌شود. آنطور که مسئول موزه می‌گفت: "شماره عینک دکتر حسابی ۱۳.۵ نزدیک‌بین بوده  وهرچند ماه تغییر می‌کرده است. هنگام مطالعه کتاب را در چهار یا پنج  سانتیمتری چشم می‌گرفته اما با این حال تا آخرین روز زندگیشان مطالعه را کنار نگذاشتند. این نشان از پشتکار استاد می‌دهد و تلنگری هست به ما که کوچکترین مشکلات را در زندگی بهانه‌ای می‌کنیم."

موزه دکتر حسابی امکانی است برای آشنایی هرچه بیشتر با "پرفسور حسابی" و یادگارهای علمی او. بدهی‌های چند سال اخیر موزه حتا خبر حراج وسایل آن را هم موجب شد ولی هنوز با همه مشکلات و هزینه‌های نگه‌داری، این موزه میزبان دانشجویان و دانش‌آموزانی است که برای آشنایی با این شخصیت تاثیرگذار در تاریخ علمی کشور به آنجا می‌روند.

در گزارش تصویری این صفحه به موزه دکتر حسابی سر می‌زنیم و توضیحات فریدون پیدا، مسئول موزه را می‌شنویم. 

 
پی نوشت:
ایرج حسابی. استاد عشق، نگاهی به زندگی و تلاش‌های پروفسور سید محمود حسابی پدر علم فیزیک و مهندسی نوین ایران. تهران: نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی: ۱۳۸۰
محمود اکبرزاده. مرد نخستین، زندگی‌نامه داستانی پروفسور محمود حسابی. تهران: انتشارات سوره مهر: ۱۳۸۷

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
نبی بهرامی

شهر یزد پُر است از بناها و ساختمان‌هایی که به اهمیت این سرزمین کهن و تاریخی ایران افزوده است. یکی از این بناها "مجموعه مارکار" نام دارد که توسط "پشوتن مارکار" احداث و وقف شده است.

پشوتن مارکار در سال ۱۲۵۰ خورشیدی در یک خانواده پارسی به دنیا آمد و عشق به ایران و دین زرتشت را از کودکی از پدر و مادر آموخت. او مردی بود فرهیخته و فرهنگ‌دوست و همواره به دنبال راهی برای خدمت به سرزمین اجدادی‌اش بود.

مارکار در سال ۱۳۰۱ پرورشگاه مارکار را تاسیس کرد. این پرورشگاه تا سال ۱۳۰۵ در ساختمان "ارباب رستم شاه جهان" قرار داشت و پس از آن به ساختمان "خانه شیرازی‌ها" انتقال یافت. پرورشگاه صرفا برای افراد بی‌سرپرست و کم‌بضاعت شهر یزد و روستاهای اطراف اختصاص داشت.

یک سال بعد با همت مارکار و هوشمندی "میرزا سروش لهراسب"، نماینده انجمن زرتشتیان ایرانی بمبئی، دبستان پسرانه مارکار تاسیس شد. این دبستان با ۷۰ دانش‌آموز شروع به کار کرد. در کنار این دبستان کارگاه‌های پارچه‌بافی، زیلوبافی، جوراب و کشبافی، خیاطی و نجاری نیز ایجاد شد تا دانش‌آموزان ساعت بیکاری و فراغت خود به یادگیری این فنون بپردازند.

پس از گذشت شش سال که دانش‌آموزان اولین دوره دبستان را به پایان می‌برند٬ مارکار از حمایت آنها کوتاهی نمی‌کند و دبیرستان پسرانه‌ای توسط او برای دوره متوسطه در سال ۱۳۱۲ تاسیس می‌شود. این نیز در نظر گرفته شد که پس از دوران متوسطه در صورتی که دانش‌آموزان در دانشگاه‌های کشور قبول شوند هزینه آنها پرداخت شود.

با افزایش تعداد دانش‌آموزان دبستان پسرانه و پرورشگاه و دبیرستان٬ مارکار برای رهایی از خانه ‌اجاره‌ای و بالابردن سطح کیفی زندگی افراد تحت پوشش، اقدام به خریداری زمینی به مساحت یک صد هزار متر در یزد می‌نماید. در سال ۱۳۱۲ ساختمانی به مهندسی "برزو سهراب آقا" طراحی و شروع به کار می‌کند و یک سال بعد یعنی همزمان با تاسیس دانشگاه تهران و نیز همزمان با جشن‌های گشایش آرامگاه فردوسی٬ با حضور شخص مارکار که برای بار دوم به ایران سفر کرده است این ساختمان افتتاح می‌گردد. بنایی آبرومند که دارای دو دستگاه عمارت می‌باشد. یکی در جلو که دارای ۱۸ اتاق و یک سالن بزرگ برای دبیرستان و دبستان پسرانه با ظرفیت ۸۰۰ دانش‌آموز و دیگری عمارت پرورشگاه که دارای سه سالن خواب و ۹ اتاق مختلف و یک زیرزمین جهت ایجاد کارگاه آموزشی. با ظرفیت ۶۰ نفر. دو عمارت که در فاصله کمی از هم قرار دارند با دو راهرو زیبای سرپوشیده به هم وصل می‌شوند.

مارکار همزمان با ساخت میدان فرودوسی تهران، قول ساخت برج ساعت به نام فردوسی شاعر ایران زمین می‌دهد. این ساعت با نام "گاه‌نمای فردوسی" در سال ۱۳۲۱ در میدانی که رو‌به‌روی آموزشگاه مارکار قرار دارد، ساخته می‌شود، اگرچه امروز این ساعت به نام سازنده آن و به نام "ساعت مارکار" شناخته می‌شود.

آنچه که اکنون در شهر یزد به عنوان "مجموعه مارکار" شناخته می‌شود شامل مدرسه، پرورشگاه، برج ساعت است که در محله "تل" شهر یزد قرار دارد.

پشوتن مارکار در هیجدهم مهرماه ۱۳۴۴ خورشیدی دیده از جهان فروبست و او با اقداماتش نام خود را در این دیار ماندگار کرد.

گزارش تصویری این صفحه به معرفی دبستان، دبیرستان و پرورشگاه مارکار اختصاص دارد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
بهار نوایی

رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویند / که گوش و هوش به پیغام اهل راز کنید

حافظ آن را در کنار چنگ گذارده و پیام‌رسانِ "اهل راز" نامیده‌است. نغمه‌هایش چنان دلنشین و گوش‌نواز است که اقوام گوناگونی ابداع آن را به خود نسبت می‌دهند.

رُباب یا رَباب، سازی است زهی و بسیارقدیمی؛ هم‌ردیف عود و چنگ. مهدی ستایشگر در "واژه‌نامۀ موسیقی ایران‌زمین" اختراع این ساز را به پنج‌هزار سال قبل از میلاد مسیح در عصر "راوانا" (Ravana)، پادشاه سیلان، نسبت داده‌است.  گفته شده، نام رباب برگرفته از نام "راواناسترون"، از سازهای آرشه‌ای قدیمی است که به‌تدریج به راوانا، راواوا، رواوه، رباوه و رباب تغییر یافته‌است.

ابونصر فارابی در کتاب "موسیقی الکبیر" ساده‌ترین شکل این ساز را "رباب یک‌سیمه" (رباب الشاعر) معرفی کرده‌است که مخصوص بحث و مناظرۀ سخنوران و شاعران بوده و داستان‌ها و روایات را همراهی می‌‌کرده‌است. پس از آن "رباب دوسیمه" (رباب المُغَنّی) همراه‌کنندۀ آواز بوده‌است.

امروز ساز رباب از نظر وسعت صدا به سه دستۀ سوپرانو (صدای زیر)، آلتو (صدای متوسط) و باس یا شاه‌رباب (با صدای بم) قابل تقسیم است. رباب سوپرانو سازی است با مقیاس کوچک‌تر  که به پیشنهاد "حسین دهلوی"، موسیقی‌دان و آهنگساز صاحب‌نام ایرانی، ساخته شد و در مقابل رباب آلتو با صدای متوسط قرار گرفت. شاه‌رباب یا رباب باس از ابتکارات "ابراهیم قنبری مهر"، سازندۀ ساز مشهور ایرانی، است. او با تغییراتی در گوشی رباب و همچنین ایجاد یک شبکه بر روی آن (همانند ساز عود و گیتار) به وسعت و حجم صدای این ساز افزود.

ساختار ساز رباب و چگونگی استفاده از آن طی قرون تغییرات زیادی کرده‌است. در گذشته برخی آن را به صورت عمودی در دست می‌گرفتند و با آرشه (کمانه) به صدا درمی‌آوردند. امروزه این ساز به صورت افقی بر روی زانو گذاشته می‌شود و با مضراب (شهباز) نواخته می‌شود.

رباب در طول تاریخ مورد توجه پادشاهان ایران بوده‌است. بر اساس اطلاعات تاریخی این ساز در دورۀ ساسانیان اهمیت زیادی داشته، چنانکه بیژن کامکار، نوازندۀ برجستۀ ساز رباب، می‌گوید: "رباب یک ساز ایرانی است که در زمان ساسانیان و به ویژه خسرو پرویز توسط موسیقی‌دانانی همچون باربد و نکیسا نواخته می‌‌شده‌است".

امروز جغرافیای حضور رباب از گسترۀ ایران فراتر رفته‌است. برخی از موسیقی‌پژوهان معتقدند ساز رباب از ایران به کشورهای همسایه رفته و در آنجا تکامل پیدا کرده‌است. در ایران این ساز را تنها رُباب می‌نامند، ولی در کشورهای همسایه نام آن سه پسوند گوناگون با نام سه محل را بر خود دارد: افغانستان، پامیر و کاشغر. رباب‌های افغانی، پامیری و کاشغری از نظر ساختاری و فرم ظاهری تفاوت‌هایی دارند. نام کاشغر قبل از هر چیز گواه بر آن است که رباب احتمالأ در موسیقی ترکستان چین که شهر کاشغر در آن قرار دارد، از گذشته مورد توجه بوده‌است.

در حالیکه برخی از موسیقی‌پژوهان عمر ساز رباب را پنج‌هزار سال می دانند، گفته شده پیدایش "رباب افغان" در اوایل قرن نوزدهم میلادی بوده و اولین بار در غزنین (غزنی) ساخته شده‌است. در اواسط قرن نوزدهم، بعد از آنکه نوازندگان هندی به دربار افغانستان دعوت شدند و موسیقی "خرابات" شکل گرفت، استفاده از ساز رباب اهمیت بیشتری پیدا کرد که تا زمان سقوط "امان‌الله‌خان" ادامه داشت. روایت می‌شود که در موسیقی شهر هرات تا آن زمان ساز"تار" حضور چشمگیری داشته، ولی بعد از آنکه موسیقی هندی که در کابل رایج شده بود به هرات رسید، "تار" هم جای خود را به رباب داد. در افغانستان، رباب را "شیر سازها" می‌نامند و درکنار ساز "زیربغلی" ساز ملی مهم افغانستان محسوب می‌شود. مشهور‌ترین رباب‌نوازان افغان "استاد محمدعمر"  و "استاد محمودرحیم خوشنواز" بوده‌اند.

رباب یکی از مهمترین سازهای بدخشان تاجیکستان هم به شمار می‌رود. مشهور است  که در خانۀ هر بدخشانی یک ساز رباب پیدا می‌شود. رباب که امروز در موسیقی ازبکی هم استفاده می‌شود، در سده‌های هفدهم وهجدهم میلادی در نواحی دیگر آسیای میانه، از جمله بخارا، به‌طور وسیعی رایج بوده‌است.

بر اساس تقسیم‌بندی محمدرضا درویشی در کتاب "دایره‌المعارف سازهای ایران"، ساز رباب به دو گونۀ هجده‌تار و پنج‌تار قابل تقسیم است. رباب هجده‌تار در حال حاضر در مناطق سیستان و بلوچستان، افغانستان و تا حدودی پاکستان و تاجیکستان رواج دارد. این ساز به عنوان مهم‌ترین ساز برای همراهی آوازها و ذکرهای محافل درویشان، به‌خصوص فرقۀ نقشبندیه، به کار می‌رود. درموسیقی روستاهای اطراف سراوان بلوچستان، به سمت مرز پاکستان، محافل ذکر و غزل‌خوانی درویشان آن منطقه همیشه همراه با موسیقی است و رباب مهم‌ترین سازی است که در این مراسم شرکت دارد. در بدخشان تاجیکستان نیزکه بیشتر مردم شیعۀ اسماعیلی‌اند، ساز رباب جایگاه مهمی در موسیقی مذهبی و آئینی آن خطه داراست.

به نظر می‌رسد سازی با قدمت تاریخی و مشخصات گوناگون مثل رباب تا به امروز بسیار کم شناخته شده و موضوعی مهم برای پژوهشگران آینده است.

در گزارش مصور این صفحه که عبدالحی سحر تهیه کرده‌است، نحوۀ ساختن رباب افغانی را می‌بینیم.

 
منابع:
ارفع اطرائی و محمد رضا درویشی. سازشناسی ایرانی.- تهران: انتشارات ماهور. ۱۳۸۸
محمدتقی مسعودیه، سازهای ایران.- تهران: انتشارات زرین و سیمین، ۱۳۸۳
محمدرضا درویشی، دایره‌المعارف سازهای ایران. ج. ۱.- تهران: انتشارات ماهور، ۱۳۸۰
مهدی ستایشگر، رباب رومی.- تهران: انتشارات کارآفرینان فرهنگ وهنر، ۱۳۸۵
مهدی ستایشگر، واژه‌نامۀ موسیقی ایران‌زمین.- ج.۱. تهران: انتشارات اطلاعات، ۱۳۷۴
 
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شوکا صحرایی

"همیشه با شخصیت‌هایی که قرار است بازی کنم، زندگی می‌کنم. اگر نتوانم در آن شخصیت حل شوم آن نقش را نمی‌پذیرم."

علاقه، وفاداری و وابستگی به هنر از لابلای این کلمات "اکبر عبدی" موج می‌زند و همین دلبستگی عمیق درونی است که او را طی دهه‌های گذشته به یکی از معروف‌ترین و محبوب‌ترین هنرپیشه‌های ایران تبدیل کرده است.

برای آنها که در اوایل دهه ۶۰ دوران کودکی خود را سپری می‌کردند، سریال "بازم مدرسم دیر شد"، که عبدی نقش اصلی را در آن بازی می‌کرد، یکی از جذاب‌ترین و پربیننده‌ترین برنامه‌های تلویزیونی بود. داستان نوجوانی سر به هوا که هیچ‌گاه سر وقت به مدرسه نمی‌رسید. پس از این سریال موفق، نام عبدی با فیلم " محله برو و بیا" ، که بهترین بازیگران سینما در آن بازی می‌کردند، بر سر زبان‌ها افتاد. امروز پس از گذشت سال‌ها هنوز هم تماشای آن برنامه‌ها و بازیگری نوجوانی سرخوش و بی‌باک، که خیلی زود به عنوان هنرمندی بااستعداد و  توانمند در عرصه سینمای ایران شناخته شد، برای آن نسل و نسل‌های جدیدتر دلنشین است.

"اکبر عبدی آقاباقر" ۴ شهریور ۱۳۳۹ در محله تیردوقلوی تهران به دنیا آمد. از همان دوران کودکی به بازی و بازیگری علاقه فراوان داشت. در سال ۱۳۵۷ با نمایش "سیرک باشکوه" پا به عرصه تئاتر حرفه‌ای گذاشت و خیلی زود وارد تلویزیون و سینما شد. او در مجموعه‌های تلویزیونی پرطرفدار "محله بهداشت" و "مثل آباد"، و فیلم‌های سینمایی بیادماندنی مانند "اجاره نشین‌ها" اثر داریوش مهرجویی، "هنرپیشه" اثر محسن مخملباف، "مادر" اثر علی حاتمی، "آدم برفی" ساخته داود میرباقری و "ای ایران" از ناصر تقوایی بازی کرد. عبدی می‌گوید "ساختار درونی من را نوشته‌ها و کارگردانی این اساتید شکل داد و البته ساختار بیرونی‌ام را استاد عبدالله اسکندری. اما معنای سینما را از ناصر تقوایی آموختم و همیشه آرزو داشتم با او بیشتر کار کنم."

اکبر عبدی از معدود بازیگرانیست که با موفقیت به ایفای نقش‌های گوناگون و گاه کاملا متفاوت پرداخته است: از نقش یک پسربچه بی‌خبر گرفته تا یک زن میانسال در فیلم "آدم برفی" تا حتا ایفای نقش یک پیرزن در فیلم "خوابم میاد". اما از بین همه آنها او برای تازه‌ترین نقش خود در فیلمی به کارگردانی مسعود ده‌نمکی ارزشی خاص قائل است: "تابستان امسال جدیدترین نقش خود را به عنوان یک روحانی در فیلم "رسوایی" بازی کردم. قبلا هم نقش‌های ‌جدی بازی کرده بودم مثل هنرپیشه، مادر، ریحانه یا در آرزوی ازدواج اما هیچ‌کدام به اندازه این نقش جدی و تخصصی نبود."

نقش‌آفرینی عبدی برای القای شخصیت‌های متخصص یا غیرمتخصص، جدی یا غیرجدی چنان ماهرانه است که نه تنها تماشاچی را در خود غرق می‌کند بلکه چنان طبیعی می‌نماید که می‌تواند حتا آشنایانش را به اشتباه وادارد: "به یاد دارم روزی که برای فیلم "خوابم میاد" تست گریم دادم با همان شکل و شمایل که در فیلم دیدید به خیابان رفتم. همه باور کرده بودند که من یک پیرزن هستم. به منزلم رفتم و نگهبان آپارتمان مرا نشناخت. گفتم آقای عبدی را می‌خواهم. گفت شما؟ گفتم عمه ایشانم. مرا تا در خانه همراهی کرد اما نشناخت. همان جلسات اولیه فیلم‌برداری بود که با یکی از دوستانم سر صحنه قرار گذاشتم. از داستان فیلم چیزی نمی‌دانست. وقتی وارد شد از دور همدیگر را دیدیم. برایش سرتکان دادم، نشناخت. چشمک زدم و برایش بوس فرستادم. گیج شده بود. تا اینکه خودم را معرفی کردم. می‌گفت تمام مدت پیش خودم فکر می‌کردم این پیرزن دیوانه با من جوان چه کار دارد. برخوردهای این چنینی مرا مطمئن کرد که می‌توانم این نقش را بازی کنم."

سال گذشته این هنرپیشه محبوب برای بازی در فیلم "خوابم میاد" جایزه سیمرغ جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. قبلا هم همین جایزه را برای بازی در فیلم "مادر" بدست آورده بود. اما به باور او این جایزه‌ها دیر به سراغش آمدند: "سال‌ها پیش برای بازی در فیلم هنرپیشه یا آدم برفی یا ای ایران باید این جایزه را می‌گرفتم اما نمی‌دانم چرا نگرفتم. آن زمان جوان بودم و این جایزه شاید باعث به وجود آمدن انگیزه‌ای دوچندان در من می‌شد اما حالا دیگر بسیار دیر است. البته بزرگترین تشویق و انگیزه برای من برخورد مردم کوچه و خیابان بوده است. چندبار شده که دو نفر که با هم تصادف کرده‌اند وقتی من را می‌بینند، می‌خندند و به آرامش می‌رسند. این برایم بزرگترین تشویق است."

یک تشویق هم برای او این است که به آرزویی قدیمی جامه‌عمل بپوشاند. او که به تازگی بازی در فیلم "داستان عوضی" به کارگردانی "فریدون جیرانی" را به اتمام رسانده، امیدوار است این آرزویش در فیلم بعدی با همکاری همین کارگردان برآورده شود: "علاوه بر داستان عوضی، فیلمی که همیشه آرزوی بازی‌اش را داشتم زندگی یک فرد دو جنسی است که در سن ۱۷ سالگی تغییر جنسیت می‌دهد که قرار است به زودی آن را با آقای جیرانی کار کنیم."

همه او را بازیگری کم‌نظیر با توانمندی‌های بسیار و گوناگون می‌دانند؛ چه آنهایی که با او از نزدیک آشنا و روحیه حساس و آسیب‌پذیر او را می‌شناسند و چه آنهایی که عبدی را به عنوان یک هنرمند می‌شناسند. نقش‌آفرینی اکبر عبدی حالا سال‌هاست بخشی از خاطرات اجتماعی-هنری جامعه شده است. او می‌گوید:" من کودکی هستم که تا سن ۵۳ سالگی هنوز بزرگ نشده‌ام و امیدوارم هیچ‌گاه بزرگ نشوم."

گزارش تصویری این صفحه حاصل دیدار با اکبر عبدی در یک بعدازظهر پاییزی است.

از خانواده حدادی و همچنین معصومه قاسمی (همسر اکبر عبدی) و دخترش المیرا که ما را در تهیه این گزارش یاری نمودند سپاسگزاریم.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حُسن‌آرا میرزا

نام مرو، شهرباستانی آسیای میانه، که زمانی در امپراطوری هخامنشی بود، به صورت مرگو و مارگیانا هم ثبت شده. اما امروز آن شهر باستانی ویران شده و جای آن را شهر کوچکی گرفته به نام ماری که در جمهوری ترکمنستان است. مرو بر سر راه ابریشم بود و مردمان بسیاری از شهرهای دیگر به آن شهر کوچ می‌کردند. خراسانیانی که از ایران کنونی به شهر مرو کوچ کردند، موسیقی خود را به مرو و بعد به بخارا بردند. آمیزه موسیقی آنها با فرهنگ بخارا، اکنون "مرویگی" یا "موریگی" نام گرفته؛ با زیر و بم‌هایی پر از اندوه و شادی. این موسیقی خاص در اواخر سدۀ ۱۹ و اوایل سدۀ ۲۰ میلادی در امارت بخارا رشد کرد.

اعیان و اشراف بخارا لغت "مروی" را در مورد ایرانیانی به کار می‌بردند که در دوره‌های گوناگون از محل‌های مختلف خراسان باستانی، به ویژه از شهر مرو به بخارا آمده بودند.

با توجه به نزدیکی موسیقی ایران آن دوران و امارت بخارا، موسیقی "مرویگی" در بخارا زود جا افتاد. آوازخوانان "مرویگی" عمدتاً رباعیات مردمی را که با خود به بخارا آورده بودند، می‌خواندند. رفته رفته مرویگی با موسیقی محلی بخارا درآمیخت، اما با  آن یکی نشد و بسیاری از ویژگی‌های خود را حفظ کرد. این نوع موسیقی همچنان در بخارا رایج است.

ساز اصلی در این نوع موسیقی دف است که در موسیقی محلی تاجیکان آسیای میانه هم رایج است. اما نحوۀ سرودن مرویگی‌خوان‌ها به هنر آوازخوانی سنتی ایران و آذربایجان شباهت بیشتر دارد. آهنگ‌های مرویگی غالباً آغازی آرام و دنباله‌ای پرشور دارد و همراه با رقص و پایکوبی است. رباعیات حزین و اندوهگین مردمی رفته رفته به بداهه‌سرایی شوخ و شاد تبدیل می‌شود و رقصندگان با حرکات تند دست و پا وارد میدان می‌شوند. در گذشته تنها مردان جوان بودند که می‌رقصیدند، اما اکنون رقصنده‌ها تنها زنند.

هم‌اکنون در فیلارمونی شهر بخارای ازبکستان یک گروه فولکلوری "مرویگی" فعال است که بسیاری از اعضای آن از نوادگان افرادی هستند که در سده‌های گذشته از شهرهای مختلف خراسان ایران به این شهر آمده‌اند. آنها می‌گویند که سنت آوازخوانی مرویگی را از گذشتگانشان آموخته‌اند و قصد دارند آن را به فرزندانشان هم منتقل کنند، تا مرویگی‌خوانی در بخارا زنده بماند. شماری هم مرویگی‌خوانی را در دانشگاه‌ هنرهای زیبا تدریس می‌کنند.

در تاجیکستان کتابی زیر عنوان "مرویگی" منتشر شده است. نویسندگان کتاب نظام نورجان و بحرالنسا قابلوا، آهنگ‌های مرویگی را در این کتاب نت‌نویسی کرده‌اند، تا موسیقی‌دان‌ها و دانشجویان چگونگی اجرای آهنگ‌های مرویگی را از آن فرا بگیرند.

بسیاری از کارشناسان فرهنگ و موسیقی در تاجیکستان بر این باورند که برای تأسیس گروه مرویگی‌خوانی در تاجیکستان هم نیاز مبرمی وجود دارد. زیرا با فروپاشی اتحاد شوروی و دور ماندن بخارا از حوزۀ فرهنگی تاجیکستان، این نوع موسیقی که عنصری از فرهنگ موسیقایی پارسی‌گویان منطقه است، در آستانۀ فراموشی است. بدین منظور در کنسرواتوار موسیقی تاجیکستان واحد "مرویگی‌خوانی" برای دانش‌آموزان شش‌مقام یا موسیقی سنتی تاجیکستان وارد شده‌است.

در گزارش تصویری این صفحه لحظه‌هایی از هنرنمایی گروه "مرویگی" شهر بخارا را می‌بینید که با توضیحات پروفسور نظام نورجان همراه است.

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
گلریز فرمانی

در استان گیلان، شهرستان رودبار، ۵۰ کیلومتری جنوب شرقی شهر رشت، از محدوده شهر رستم‌آباد، قله دَرفـَک (۱) به ارتفاع حدود۲۷۳۰ متر، با دامنه‌های جنگلی انبوه و زیبا، نظاره‌گر مسافرانی است که هر روز در حرکت به سمت سواحل شمالی، از شوق رسیدن به دریا فرصت سرک کشیدن به جاده‌های فرعی و قدم گذاردن در دنیایی جنگلی را کمتر دارند.

در جاده قزوین - رشت، از شهر رستم‌آباد جاده ای فرعی به سمت روستای توتکابن می‌رود و با گذر از روی سپیدرود و رسیدن به روستای شیرکوه به جنگل زیبای درفک (۲) می‌رسد. تنها چند قدم پس از روستا، وارد دالان زیبای درختان جنگلی می‌شوی که در بهار و پاییز به راستی بهشتی است که قدرش را نمی‌دانیم.

اولین بار این بهشت را در بهار دیده بودیم، در فصل مه و باران و سبزی لطیف برگ‌های تازه رسته، و ما هم غرق تازگی جوانی. اما بعدترها پاییزش بود که پابندمان کرد به دیدار هر ساله این همه رنگ در هر برگ. در پاییز بود که مبهوتمان کرد طبیعت و درختان (۳) که در هر قدم، هر دالان، پیراهنی تازه دربر می‌کردند.

از روستا و بوی دود و مه و خانه‌ها قدم در دل جنگلی انبوه می‌گذاری و تا ساعت‌ها صدای خش خش برگ‌ها و بوی مه و باران تنها همراهانت هستند. گه‌گاه از میان درختان، خورشید هم سرک می‌کشد و بازی شاخه‌های نور و درخت مبهوتت می‌کند. در ابتدای مسیر، در ارتفاعات پایین‌تر هنوز غالب رنگ‌ها سبز است و گه‌گاه حریر زردی برشانه درختان افتاده است، اما هرچه بالاتر می‌روی، رنگین کمان پاییز رنگارنگ‌تر می‌شود و زرد و قرمز نه تنها در بالا دست شاخه‌ها که در زیر پایت هم غوغا می‌کنند. در دریای برگ‌های خشک قدم برمی‌داری و با صدایشان همراه می‌شوی. گاهی ذرات مه و قطره‌های ریز باران همراهیت می‌کنند و صدای زمزمه آهسته باران و درخت را می‌شنوی که در سکوت جنگل نجوا می‌کنند و گاه صدای قدمهایت گفتگویشان را برهم می‌زند.

و آنگاه که در انبوه درختان گم می‌شوی و خسته از سربالایی، در پی سرپناهی می‌گردی، همان لحظه‌ها که می‌پنداری هر چه هست جنگل است و درخت و شیب، دشتی زیبا به ناگاه آغوش می‌گشاید به رویت و در مه کومه‌ای می‌بینی و قله که با انتظار نگاهت می‌کند. به "لارنه" رسیده‌ای، منطقه‌ای در پایان بخش اول جنگل، با درخت‌های بسیار پراکنده در ارتفاع حدود ۱۱۸۹ متر و در حدود ۴ساعت پیاده‌روی از روستای شیرکوه. چند کلبه روستایی پراکنده خالی از سکنه، چشمه‌ای کوچک و البته مناظر زیبای اطراف، جلوه ویژه‌ای به این منطقه می‌بخشد که بخصوص در مه و باران تجربه‌ای تکرارنشدنی خواهد بود.

بالاتر می‌روی و باز وارد انبوه درختانی می‌شوی که این بار برهنه‌ترند، و دریای برگ زیر پایت عمیق‌تر شده است، ارتفاع بیشتر می‌شود و سرمای هوا هم. شکوه رنگارنگ پاییز مدتی است پایین رفته و این درختان رفته رفته به خواب و زمستان می‌اندیشند. تا "جیرونی" چند ساعتی راه مانده؛ پایان جنگل و شروع مرتع، منطقه‌ای با زمین‌های هموار و خانه‌های روستایی برای ییلاق دامداران و آخرین منزلگاه برای اقامت شبانه کوه‌پیمایانی که عزم صعود قله را دارند.و ما که همچنان پس از سال‌ها، تشنه پاییزیم بالاتر نمی‌رویم، که نکند لحظه‌ای گفتگوی مه و برگ‌ها را یا برگی تازه قرمز شده را از دست بدهیم.

شکوه و زیبایی جنگل درفـک را در نمایش تصویری این صفحه می‌بینیم. 

 

۱. دَرفـَک ( و در اصطلاح محلی دُرفـَک) قله ایست در استان گیلان، که از حوالی شهر رستم‌آباد از کنار جاده هم دیده می‌شود. برای صعود به قله دو مسیر آشنا وجود دارد: از دامنه‌های شمالی، از سمت سیاهکل و دیلمان و از روستای شاه شهیدان، و دیگری از دامنه‌های جنوبی، مسیر طولانی جنگلی از مسیر رستم‌آباد و روستای شیرکوه. 
 
۲. گفته شده درفک از  کلمه "دالفک" می‌آید و در گویش گیلکی "دال" پرنده‌ایست از خانواده عقاب و "فک" به معنای آشیانه است و دالفک یعنی آشیانه عقاب. اما بر اساس روایت دیگری، نام درفک از قوم "دربیک" آمده که تیره‌ای از ساکنان حوالی دریای خزر بوده‌اند.
 
۳. پوشش گیاهی درفک متفاوت است، ازمناطق نیمه خشک ومراتع سرسبز تا جنگل‌های انبوه. درختانی چون بلندمازو، توسکا، خرمالوی وحشی، سرخدر در این منطقه یافت می‌شود. غرب کوه، که بیشتر به اعماق دره سیپدرود پیوند می‌خورد، آغازی است برای ارتفاعات البرز غربی. در این منطقه جانورانی چون خرگوش، خرس، گوزن، شغال، گرگ، روباه، و پلنگ دیده شده‌اند.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.