سه شنبه است و او بر مبل اتاق بزرگ خانه اش آرام نشسته، چشم از گل هاى رنگ رنگ قالى پیش رو بر نمی گیرد، گوشش را به شنیدن صداى مهمانى سپرده که در دورترین جاى اتاق شعر می خواند. تمام که می شود، بى آن که سرش را بالا کند، از شاعر بعدى می خواهد که بخواند؛ و حامد آغاز می کند: تمام هستى استاد قهرمان نوه اى است / که خوردنى است، چرا؟ چون که مثل قند شده!
با شنیدن آغازین بیت، دردانه اش را به خاطر می آورد و با یاد شیرین او لبخند نمکینى بر چهره اش می نشیند. فراز و فرود شعر حامد، احساسات استاد را به بازى می گیرد و نوش خندها و نیش خندهاى مکرر او را آشکار می کند.
هنگامى که شاعر به آخرین بیت می رسد، غزلسراى بزرگ هم روزگار ما که اینک به گواهى خداوندگاران سخن، در صف نخستین نوآوران شعرى این دوران ایستاده است، مروارید اشک خود را دزدانه می رباید، و او را می بینم که واپسین بیت را اینگونه با خود تکرار می کند: در آتشم که آن سوى آب ها غزلى است /که روى دست غزل هاى من بلند شده.
اگر به تعبیر محمد قهرمان نوه اش، غزل، توانسته است، با شیرینى و دل پسندى، گوى سبقت را از غزل هاى ناب و آبدار او برباید، هنوز اما کسى نیامده است که بتواند به گرد پاى بومى سروده هاى استاد برسد و نمی از بیکران یم او برگیرد.
گواه این سخن را باید از اخوان ثالث شنید که در نامه هاى خود به قهرمان در کتاب "با یادهاى عزیز گذشته" به یکه تازى دوستش در سرودن اشعار محلى صحه گذاشته و از دکتر شفیعى کدکنى شنید که در مقدمه کتابى نوپدید، چراغ ادبى خراسان را روشن از وجود کسى چون قهرمان می داند که محفل سه شنبه هایش از سال ها پیش برپا است، و بیشتر از همه، باید در آثار خود او دید که اینک نمونه اى از آن با نام “دم دربند عشق” به بازار آمده است.
محمد قهرمان زاده سال ۱۳۰۸ در تربت حیدریه است و اگر چندى از سال هاى نوجوانى و جوانى را در تهران زیسته، تابستان ها را به روستاى امیرآباد تربت نزد مادربزرگ خود می رفته و از همان سال ها، با شور و شوق بسیار، به گردآورى دوبیتى هاى محلى زادبوم خویش و ساختن و سرودن اشعارى به لهجه تربتى پرداخته است.
پیرانه سر چو آید یادم ز خردسالى / سر می شود پر از شور، دل از ملال خالى
او قالب هاى اندام یافته شعر را کارآترین ابزار براى ماندگارى و پایایى فرهنگ عامیانه دانسته و بر این باور رفته که شعر چون از دل برمى خیزد، ناگزیر بر دل می نشیند و گران برمى خیزد.
او اگر این ضرب المثل را می شنود که "چون جوالى از گردو پر شود، می توان یک جوال ارزن را هم در آن جاى داد"، آن را این گونه در قالب شعر می ریزد: پس مُنُم و پیش غِماى کُلور/ بِرِى غِماى ریزَه جا وا مِرَه / جُوال جوزَه دل پور درد مو/جوال ارزن دِ سرِش جا مِرَه
"یعنى غم هاى بزرگ را پس و پیش می کنم و جا براى غم هاى کوچک باز می شود. دل پر درد من کیسه گردو است؛ پس یک کیسه ارزن در سر آن جاى می گیرد."
اما سروده هاى محلى قهرمان، در مرز تنگ مثل ها نمی ماند، بلکه اندک اندک راه خود را تا غزل و قطعه نیز می گشاید و از این رهگذر نمونه هاى درخشانى از شعرهاى محلى پدید می آید که براستى باید آنها را در اوج دانست.
از آن جا که نشر محلى سروده ها به شکل کتاب، تنها براى گویش وران همان خطه سودمند می افتد، عرضه آن همراه با خوانش اشعار با صداى شاعر کارى است شایسته و بایسته که اینک در مورد شعرهاى تربتى استاد محمد قهرمان انجام شده است.
وقتى شعرى به بلندى "خِدِى خداى خودُم" و در جاى جاى آن توضیحاتى شفاهى را با صداى شاعر می شنوید، لذت آن براى شما دوچندان می شود، به خصوص آن که شاعر در این سروده بلند، انبوهى از اندوه بیکرانه خویش در ناشنوایى فرزندش را فریاد می کند و لابه اى چنان سوزناک سر می دهد که سنگ تاب آن را نمی آورد.
اَخِرِ عمرى مو رَم کِردى پىَ ر/ تا دم و سَعَت بىَ ه پیرِم به در
دو بِچَه دایى به مو سالون پیش/ که نِکِردن عمر از چَن روز بیش
از مریض خَنَه به خَنَه نئمَىَ ن/ هم دِزونجِه عاقبت پرپر زَىَ ن
... میوه کاى نوبر نَبود، هاى/ اَتِشاى مردِه ىِ بى دود، هاى
... تا رِسى نوبت به بِچِّه ى اَخرى/ کارُم از بد، رفت رو وِر بِتـّرى
... اَرومک جیغِش زىُ م حَلى نِرفت/ خو ز چشمم رفت و دل خَلى نِرفت
بگذارید این چند بیت را با هم بازخوانى کنیم:
آخر عمرى من را هم پدر کردى/ تا هر گاه و هر ساعت پدرم به در آید
سالها پیش دو بچه به من دادى/ که بیش از چند روز عمر نکردند
از مریضخانه به خانه نیامدند/ عاقبت در همانجا پرپر زدند
... اى میوه هاى نوبر نابود/ اى آتش هاى مرده ى بى دود
... تا نوبت به بچه ى آخرى رسید/ کار من از بد به سوى بدتر رفت
... آرام او را صدا زدم متوجه نشد/ خواب از چشم من رفت، ولى دل من خالى نشد
ارج و بهاى این اثر قهرمان، افزون بر جایگاه ادبى و شعرى اش، در آن است که با آوردن واژه هاى اصیل و خوش تراش محلى در شعر، فرهنگ نامه اى بومى پدیدار ساخته، کوشیده است تا غبار از واژگان پیشین برگیرد و آنها را براى نسل هاى پسین ماندگارى بخشد.
این گونه است که وقتى می بینیم براى رونمایى چنین اثرى جشنى برپا می شود، آن را گامى سزاوار می شماریم؛ چه باید سال ها بگذرد تا فرهیخته اى همچون محمد قهرمان پدید آید و دل براى فرهنگ عامیانه زادبومش بسوزاند و بکوشد تا صداى رساى خویش را براى آیندگان بگذارد.
او خود هنگامى که نخستین نسخه کتابش را، که به کوشش "باغ فرهنگ شرق" پدید آمده است، دید، بى درنگ چنین سرود: باغ فرهنگ شرق را نازم / که صداى مرا به غرب رساند.
و بدین سان، با این تک بیت هنرمندانه و بالبداهه، شادمانى خود را از نشر این مجموعه اظهار داشت.