شوکا صحرایی
سال گذشته درست در چنین روزهایی که برف سپید بهمن ماه زمین را پوشانده بود، گزارش خانه بامداد را تهیه کردم. آن زمان حتا فکر نبودن وسایل و یادگارهای شاملو در آن خانه هم برایم تصورناشدنی و باور نکردنی بود. اما امروز با گذشت یک سال از آن روزها، و بازهم با برف سپید بهمن ماه، آن تصور ناشدنی، در تصویر آمد.
در روز هاى پنجشنبه و جمعه ۲۶ و ۲۷ دی ماه، آن چه از احمد شاملو یکی از بزرگ ترین شاعران فارسی زبان در قرن بیستم به جا مانده بود و بنا بود موزه ای شود برای گرامیداشت یاد و خاطره او، از این خانه برده شد.
سیاوش، پسر ارشد شاعر، در مزایده ای که خود نیز در آن سهیم بود برنده شد، و وسائلی را که از شاملو در خانه ومحل سکونت همسر شاعر، آیدا شاملو (سرکیسیان)، واقع در دهکده پردیس کرج، به جا مانده بود، برد.
در گزارش سال پیش من که لینک آن را در کنار این صفحه می بینید، خانه را آن گونه که آیدا آراسته بود می توانید ببینید.
اين بار اما شما را به دیدار این خانه، پس از بیرون برده شدن وسایل شاملو، دعوت می کنم. یادداشتی از آیدا، همسر شاملو، را نيز کنار اين متن مى گذارم همراه با نوشته اى از احمد شاملو خطاب به آيدا.
آیدا، که این روزها سخت غمگین است، می خواهد بار دیگر خانه اش را درخور کسی چون احمد شاملو بازآرایی کند. آیدا می گوید: "ما با تلاش، همیاری و هم فکری دوستان و دوستداران شاملو در صددیم که با هر آنچه یادمان شاملو باشد، در همین فضا با ظرافت و آراستگی محیطی در خور نام او فراهم کنیم."
"هیچ کجا هیچ زمان فریاد زندگی بی جواب نمانده است."
احمد شاملو
آیدا شاملو
به گفته اکتاویوپاز "خاطره شعله ایست شناور ." از همه این خانه و وسایل آن، خاطرات بسیار دارم. تمام وسایلی که هر یک به نوعی تداعی کننده یاد اوست و روزهای با او بودن.
از صفحه های موسیقی که به آنها علاقه خاصی داشتیم و چه شب ها که تا صبح در کنار هم به شنیدن آن دل می سپردیم و یا فیش ها و یاداشت های کتاب کوچه که روزها و سال های متمادی وقتمان را صرف آن کردیم، تا خاطره هدایایی که از دوستان هنرمندمان به ما اهدا شد و نزد ما امانت بود و متاسفانه ... .
به هر شکل جای جای این خانه و جزء جزء آن برای من بو و یاد شاملو را زنده نگه می دارد.
و حالا به هر دلیل بیشتر یادگارهای او در خانه اش نیستند.
در هر حال این خانه از سال ها پیش قرار بود با یادگارهای شاملو حس حضور او را تداوم بخشد، مانند خانه موتزارت در سالزبورگ و یا گوته در فرانکفورت و... اگرچه اين خانه حتى اگر خالى باشد نيز مى تواند حس حضور شاملو را تداعى کند، همچون خانه ى خالى نيما در يوش
آدرس دقیق متن در اهورا :http://ahooora.blogspot.com/2008/07/blog-post_12.html
شعری ست از: م. سحر که دوهفته پیش روی سایت ها منتشر شده است
می توانید در اینجا بخوانید:
http://msahar.blogspot.com/2009/01/blog-post_17.html
جدیدآنلاین: تلاش خواهيم کرد که با ایشان هم مصاحبه کنیم.
تا بيخبر بميرد با درد خودپرستي
عكسها عالي بود، ميكس صداي آيدا جان و آقاي شاملو عالي بود، شعر انتخاب شده عالي بود، موسيقي عالي بود. اما متأسفانه براي بيان واقعيتي تلخ . چرا كه رسالت انسان هرگز اين نبوده است.
در آستانه ی پر نیلوفر،
که به آسمان بی باران می اندیشید
و آن گاه بانوی پر غرور عشق خود را دیدم
ذز آستانه پر نیلوفر باران،
که پیرهن اش دست خوش بادی شوخ بود.
و آن گاه بانوی پر غرور باران
در استانه ی نیلوفرها،
که از سفر دشوار آسمان باز می آمد.
شوکای عزیزم اول ممنون از تو . فکر کنم اسم آیدا به تنهایی و حتی بدون هیچ یادگار و یا پیشوند و پسوندی، برای تک تک ما یادآور اجمد شاملو باشد. حیف او که نماند.
با آرزوی سلامتی برای خانم آیدای نازنین.