داستان نفت ايران در خردادماه امسال صدساله شد. گسترش آبادان به عنوان يك شهر مدرن صنعتى از پيامدهاى نفت است كه همواره در سرنوشت ايران تأثيرگذار بوده است.
نخستين چاه نفت در پنجم خرداد ماه سال ۱۲۸۷ در مسجد سليمان به نفت رسيد و تقريبا بلافاصله آبادان به عنوان محل صدور نفت انتخاب شد. از آن پس سرنوشت ايران با نفت و به نوعى با آبادان گره خورده است.
در كنار نفت، كه امروز هم جهان بيشتر از گذشته تشنه آن است و اقتصاد ايران به آن وابسته است، آبادان، به بركت نفت، در برهه اى از تاريخش بندرگاهى شد براى آمدن فكر و فرهنگ نو از خارج به درون ايران.
بسيارى از نويسندگان و اهل فرهنگ امروز هم يا از آبادان برخاسته اند ويا از حال وهواى نوگرايانه اى كه در آبادان بود بهره ور شده اند. سيروس على نژاد پاى صحبت دو تن از شهروندان شناخته شده آبادان نشسته. نجف دريابندرى و ايرج پارسى نژاد.
آبادان از نگاه نجف دريابندرى
سيروس على نژاد
اولين تصويرهاى نجف دريابندرى از آبادان به مدرسه رازى مربوط مى شود. دبيرستانى كه معلمان خوب داشت و شايد نظير آن در ايران دهۀ بيست كمتر يافت مى شد. مدرن بودن يك شهر صنعتى نوپا سبب شده بود كه افراد نخبه در آن گرد آيند و آن را به كانونى فرهنگى بدل كنند.
دريابندرى نوشتن را در عرصه هاى بسيارى مثل ادبيات، هنر، فلسفه و حتى آشپزى آزموده است. او نقد نقاشى، سينما و تئاتر هم بسيار نوشته است.
"اولين بار اسم چوبك را از معلم شيمى مان شنيدم. اين معلم گرچه معلم شيمى بود ولى از ادبيات سر در مى آورد. در كلاس راجع به چيزهاى ديگر هم حرف مى زد. از جمله روزى گفت نويسنده اى هست به اسم چوبك. گويا خيمه شب بازى تازه منتشر شده بود. براى اينكه خيمه شب بازى سال ۱۳۲۴ درآمد. اين مثلاً سال ۲۵ يا ۲۶ بود. گفت چنين نويسنده اى هست و من كنجكاو شدم كه اين نويسنده كيست. من آن موقع ها از بين نويسنده ها مثلاً دشتى را مى شناختم. نوشته هاش را مى خواندم و داستان هايى به سبك او مى نوشتم."
دريابندرى مى گويد: "ارامنه در آبادان عنصر مهمى بودند. از جاهاى مختلف ايران آمده بودند و در شركت نفت استخدام شده بودند. اما محلۀ خاصى نداشتند. پراكنده بودند. قاطى مردم بودند. در آبادان بيشتر با مردم تجانس داشتند. كليساشان به منزله باشگاهشان بود. چندين رده هم بودند. يك عده اى كارگر بودند، تعميرگاه و از اين چيزها داشتند. عدۀ ديگر كارمند بودند. بعضى شان هم تحصيلكرده بودند و از رؤساى شركت. مثلاً رئيس حسابدارى شركت، يك ارمنى بود. در كلاس هم چند تا ارمنى داشتيم كه با من دوست بودند و حالا هم گاهى به ديدن من مى آيند."
به غير از مدرسه رازى، خود شهر از زمانى كه متفقين وارد آن شده بودند به آموزشگاه مهمى بدل شده بود. متفقين بويژه انگليسى ها مى دانستند كه نفت چه نقش مهمى در پيروزى جنگ دارد. بنابراين از همان روزهاى اول اشغال ايران، آبادان و نفت را در اختيار گرفتند.
دريابندرى مى گويد: "وقتى نيروهاى متفقين وارد آبادان شدند شهر به كلى زير و رو شد. تا آن زمان همه چيز بسته و ساكت و بى سروصدا بود. اما با شروع جنگ يكباره درها باز شد."
بعد از جنگ سينماها و تأتر و باشگاه ها رونق گرفت. سينماها تعدادشان قابل ملاحظه بود و از آن ميان نجف بويژه از سينما تاج به عنوان بهترين سينماى دنيا ياد مى كند كه به زبان اصلى فيلم نشان مى داد. ما انگليسى دانى يكى از بهترين مترجمان خود را مديون همين فيلم هاى به زبان اصلى در سينماهاى آبادان هستيم. "هر فيلمى را دو سه بار مى ديدم و مقدار زيادى از بر مى كردم."
او كه از جوانى كارمند شركت نفت شده بود بعد از اين كه انگليسى آموخت به "سيمنز كلاب" يا باشگاه ملوانان منتقل شد و آنجا ناچار بود با مسافران يا در واقع همان ملوانان و ناخدايان كه از نفتكش ها پياده مى شدند و مدتى در آبادان سكونت مى كردند به زبان انگليسى حرف بزند و انگليسى خود را تقويت كند. "جاى جالبى بود. براى اينكه ملوان ها بودند و من، بيشتر انگليسى حرف زدن را آنجا ياد گرفتم."
در واقع نه تنها سينماها و باشگاه ها، بلكه همه جاى آبادان آن روز به مثابه كانون فرهنگى بود. چهره هاى مهم ادبى و فرهنگى كشور در آبادان گرد آمده بودند. در روزنامۀ "خبرهاى روز" كه نجف پس از باشگاه ملوانان بدان انتقال يافت، با كسانى مانند ابراهيم گلستان، حميد نطقى، محمد على موحد و ابوالقاسم حالت آشنا شد.
در همين روزنامه بود كه او دست به نوشتن نقد فيلم زد. از فيلم هايى مى نوشت كه در سينما تاج و سينماى نفت و جاهاى ديگر مى ديد. نيز در همين روزنامه بود كه به فكر افتاد داستان هايى از فاكنر ترجمه كند. ازجمله "يك گل سرخ براى اميلى" را ترجمه كرد و به دست ابراهيم گلستان سپرد كه سردبير آن روزنامه بود و اولين بار در همان روزنامه چاپ شد.
"در واقع مى دانى چه سالى من اين را ترجمه كردم؟ سال هاى بيست و هشت، بيست و نه. يعنى در حدود بيست سالگى. وقتى من اين داستان را بعدها چاپ كردم اصلاً درش دست نبردم. يعنى همانطور كه بود چاپش كردم. چه بسا عيب هايى درش باشد. اشكالاتى داشته باشد. مثلاً من باب نمونه يادم هست كه يك جايى اسم يك گياهى هست. من اسم گلى را نوشتم. بعدها متوجه شدم كه اين گل اصلاً آن چيزى كه فاكنر گفته نيست. آن را كه او گفته اصلاً يك چيز ديگر است."
"يا جايى هست كه قبرستانى را توصيف مى كند كه درش دار و درخت و اينها هست. بعد از بوى درختى مى گويد كه پيچيده توى قبرستان. من نوشتم بوى صندل. بعد متوجه شدم كه اين صندل نيست، چيز ديگرى است. اما وقتى خواستم كتاب را چاپ كنم به آن دست نزدم. براى اينكه صندل هم براى خودش جالب است. از اين قبيل اشكالات گاهى پيدا مى شود."
"اين داستان را من دادم به آقاى گلستان. او هم آن را در "خبرهاى روز" چاپ كرد، بدون اينكه دست بزند. يكى همين بود و يكى هم داستان "دو سرباز". دو سرباز هم داستان قشنگى است. مال زمان جنگ است. براى من جالب اين است كه گلستان اصلاً به اينها دست نزد و عيناً همانطور كه بود چاپ كرد. اينها نشان مى دهد كه من يك استعدادى براى اين كارها داشتم."
"بعدها يعنى بيست سال، بيست و پنج سال بعد دو سه داستان ديگر هم ترجمه كردم كه همه يكجا در كتاب «يك گل سرخ براى اميلى» آمده. اينها را وقتى آدم كنار هم مى گذارد مى بيند به لحاظ ترجمه تفاوتى ندارند."
نيز در همينجا بود كه ابراهيم گلستان "وداع با اسلحه" همينگ وى را به او داد و او توانست در مدت اندكى آن را ترجمه كند و براى مرتضى كيوان در تهران بفرستد. اين اولين رمانى است كه او ترجمه كرده است.
علاوه بر فضاى ادبى فرهنگى، آبادان آن سال ها فضاى سياسى هم داشت. حزب توده كه در آن سال ها فعال بود نيروهاى كارآمدى در آنجا داشت. در كودتاى ۲۸ مرداد زندان آبادان از زندانيان آبادانى پر شد و گروهى را به تهران فرستادند. فضاى صنعتى آبادان سبب مى شد كه نيروهاى سياسى در آن به فعاليت بيشترى بپردازند. در انقلاب سال ۵۷ نيز اين اعتصاب كارگران شركت نفت بود كه پشت حكومت را شكست.
ايرج پارسى نژاد
ايرج پارسى نژاد همچون دريابندرى از آبادان برخاسته و در زمينه هاى نشر و تحقيق ادبى كار كرده و سال ها در چندين دانشگاه استاد ادبيات بوده است. از پارسى نژاد چندين كتاب و مقاله در زمينه شناخت ادبيات و نقد ادبى منتشر شده است.
جديد آنلاين: شما هم اگر صدا، عكس يا خاطره اى از آبادان داريد براى نشر بفرستيد.
زنده باد آبادان
____________
جدیدآنلاین: با تشکر از پیام شما. انتشار مطالبی که قبلا در دیگر وب سایت ها منتشر شده برای ما ممکن نیست.
__________
جديدآنلاين: سپاس از اظهار نظر. بنا به دايره المعارف مصاحب، آبادان تا سال 1314 عبادان بوده که ظاهرا منسوب است به عباد ابن حصين که در دوره حجاج ثقفی و زمان خلافت عبدالملک اموی می زيسته است.
با تشکر از زحمات شما عزیزان در جهت خدمات دهی در این سایت لطفا" اگر ممکن است عکسهایی از آبادان در سایت قرار دهید تا ما بچه آبادانیهای خارج از وطن هروقت احساس دلتنگی میکنیم با دیدن عکسها تا حدودی التیام یابیم . با تشکر فراوان
جديدآنلاين: عکس هاى خودتان را مى توانيد از طريق صفحه 'تماس با ما' ارسال کنيد.
به امید ابادانیه بیشتره ابادان.
سایت خیلی قشنگی داری واز اینکه زحمت کشیدی تا آبادان را به همه معرفی کنی
من با تمام وجود دوستش دارم با گرما،شرجی و گردوخاک چون مردم باحالی دارد.
باتشکر عامورضا
http://www.arvandd.blogfa.com/
من در كوي و برزن اين شهر گشتم و هيچ احساس غربت نكردم كه گويي در ساحت مقدس كوير خودمان گام مي زنم.
آبادان از نخستين واژگاني است كه ما در كتابهاي دبستاني خوانده ايم و ياد گرفته ايم و در خاطر سپرده ايم.
بر سر همين واژه بود كه جانها فدا شد و تن ها پاره پاره شد و شد آنچه شد و همه شد تا آبادان آبادان بماند تا هميشه چشم و چراغ سرزمين مقدس ايران بماند.
"هماره نامت پايدار و جاويدان آبادان"
www.abadan-news.com
من نمیدونم که علت این سیاست دولت در قبال شهر آبادان چیه که اصلا حاضر به هیچ سرمایه گذاری در این شهر نیستن.شاید به این دلیله که احتمال می دن بازم جنگی رخ بده و همه سرمایه ها در این شهر مرزی بر فنا بشه.این حرف رو به خاطر این میگم که تمام شهر های نزدیک به مرز کشور عراق همین به توجهی ها رو می بینند.
آبادان یه روزی بهشت بود، ولی حالا شده سطل آشغالی بهشت :(
در واقع انقلاب و جنگ .. كمر ابادان را شكست .
براي ديدن يك مجموعه بي نظير از عكس هاي ابادان در دهه 40 و پنجاه و شصت و هفتاد ميلادي به اين ادرس مراجعه كنيد
http://www.adababadan.com/
آرشيو فتووبلاگ آبادان را ببينيد.
http://abadanphotoblog.blogfa.com
لطفا عكس هايي قابل رويت از مكان هاي معروف وخيابان هاي قديم آبادان بگذاريد.متشكرم.
با من بمان ای ماندنی
ای آبادان ای شهر دود و گرد و خاک
ای بجه های گم شده توی غبار زندگی
و قس على هذا
یادم رفته 40 سال پیش بود
افسوس که الان فقط یک اسکلت به جا مونده...
افسوس...........
ای آبادان ای شهر دود وخاک و باد
از لین داغ زندگی گریخت صدای کودکی...
جالب است که انگار گوینده پیش بینی می کرد که یک روزی آبادان به شهر خاطره ها تبدیل خواهد شد.از کوجه های احمد آباد از آب بمبوها از کرکاب بجای دمپای ابری...
بسیار زیباست.
جدیدآنلاین: این شکل تازه ارائه فایل های صوتی در صفحات ماست و دنبال تصویر نباید بگردید. اما اگر صدا را هم نمی توانید بشنوید لطفا با ما تماس بگیرید.