رهبران جوان و کم تجربه حزب دمکراتیک خلق افغانستان، سال ها پیش از رسیدن به قدرت از بی عدالتی گسترده در افغانستان سخن گفته و از طرح های خود برای معماری جامعه ای با آرمان های سوسیالیستی دم زده بودند. جامعه ای که فرد فرد آن به حقوق خود آگاه باشد و توده مردم در روشنایی این آگاهی اجازه ندهند که طبقه ای خاص بر آنها حکومت کند.
این سخنان دلفریب برای شهر نشینان افغانستان خصوصا کابلی ها تازگی نداشت. آنها ده ها سال بود که از روشنفکران شعار "نان، مسکن و برابری" را می شنیدند و دوره هایی از آزادی بیان و آزادی مطبوعات را به خاطر داشتند.
در میان روشنفکران و سیاستمداران مفاهیمی چون عدالت اجتماعی، مشارکت مردم در ساختار قدرت، برابری زن و مرد، مشارکت زنان در امور اجتماعی، انتخابات، پارلمان و قانون از اوائل قرن بیستم مطرح بوده و در افغانستان در برهه هایی به بخش هایی از آن عمل شده بود.
بنابراین اگر در مجموع جامعه شهری و طبقه متوسط چنین خواسته هایی داشتند، آیا می شد افرادی را یافت که شایسته تر از رهبران و اعضای بلند پایه حزب دموکراتیک خلق افغانستان باشند و بتوانند چنین آرمان هایی را پیاده کنند؟ شاید می شد، ولی هیچکدام از آنها در جریان مبارزات سیاسی بیش ا ز رهبران این حزب از خود برجستگی و شایستگی نشان نداده بودند.
اما مشکل در اینجا بود که جامعه آشنا به فرهنگ شهری و علاقمند به پیشرفت اجتماعی بخش بسیار کوچکی از کل جامعه افغانستان را تشکیل می داد. جامعه ای که اکثریت بزرگ آن اسیر فقر، بی سوادی و دیدگاه های مذهبی محافظه کارانه بود.
البته دولت نیروهای چپ هم قصد نداشت تا همچنان در حلقه روشنفکران و طبقه شهری جامعه باقی بماند بلکه برای همسو کردن اکثریت جامعه افغانستان دو برنامه عمده داشت.
اول اصلاحات ارضی که شرایط عادلانه تری را برای میلیون ها دهقان بی زمین و فقیر جامعه فراهم می کرد و به بهره کشی از آنها توسط خان های محلی و معدود زمینداران ثروتمند پایان می داد.
دوم، مبارزه بی امان و گسترده با بی سوادی تا با تغییر سریع اندیشه های جامعه خصوصا نسل جوان، ایدئولوژی جدید رواج يابد و با تغییر بنیان های فکری جامعه، از نفوذ مذهب و اندیشه های محافظه کارانه کاسته شود.
نظام جدید از همان ابتدا که قدرت را در دست گرفت، کوشید تا با صدور فرمان هایی به این آرمان خود جامه عمل بپوشاند. طبق فرمان دولت، می بایست هزاران هکتار زمین میان دهقانان تقسیم می شد و حدود یک میلیارد دلار بدهی آنها به دولت و زمینداران بزرگ بخشیده می شد.
ولی بحث آگاهی بخشیدن به مردم کاری نبود که به آسانی صدور یک فرمان باشد. هزاران معلم به روستاهای دور دست افغانستان اعزام شدند و در مبارزه ای طولانی برای محو بی سوادی گام گذاشتند. به عبارت دیگر، دقیقا، مشکل از همین جا شروع شد، چون برای رسیدن به این هدف، باید حقوق زنان و مردان مساوی در نظر گرفته می شد و زنان نیز به میدان آموزش کشیده می شدند.
بنابراین فرمانی دیگر صادر شد که بر اساس آن، تساوی حقوق زن و مرد قانونا تضمین می شد. این فرمان با ملاک قرار دادن اعلامیه حقوق بشر سازمان ملل متحد، ازدواج اجباری و نیز ازدواج دختران در سنین پایین را منع می کرد. پدیده هایی که در عرف اکثریت روستایی جامعه افغانستان ریشه دوانیده بود و جزئی از فرهنگ عمومی به حساب می آمد.
اماهدف قرار دادن سنتهایی که صدها سال جزئی از ارزش های جامعه محافظه کار بوده است، بدون اینکه پایه های حکومت به اندازه کافی محکم شده باشد، زود هنگام بود.
اگر اکثریت جامعه شهری افغانستان لزوم تغییر در جامعه را احساس می کرد به این دلیل بود که دست کم از پنج دهه قبل زمزمه چنین تغییراتی در همه جا پیجیده بود.
در درجه بعد هم نظام باید به جای عملیات ستادی و ضربتی، جامعه را به مسیری سوق می داد که علاقمندی به مفاهیمی چون آگاهی، برابری حقوق زن و مرد، احترام به دیگری و پیشرفت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جزء "مطالبات مردم از دولت" قرار می گرفت.
اما این رهبران به فکر پیاده کرده انقلابی از بالا بودند نه اصلاحات بر اساس رای مردم. بد تر از اینها، رهبران کم تجربه حزب به سرعت گرفتار رقابت های خونین درون گروهی و تسویه حساب های شخصی شدند. آغاز پرشتاب برنامه های اصلاحی نیز که به پایگاه های سنتی نیروهای محافظه کار از جمله روحانیون هجوم برده بود، جبهه ای از مقاومت های گسترده را در برابرآنها گشود و بر مشکلات داخلی افزود.
شاید راه حل های منطقی وجود داشت و هنوز برای تصحیح اشتباهات حرکت انقلابی دیر نشده بود ولی اتکا به ارتش و برخورد حذفی و قهر آمیز با بحران های درونی و بیرونی همه فرصت ها را به باد داد. مقاومت های محافظه کاران مشروعیت یافت و پایگاه اجتماعی جنبش چپ در میان جامعه شهری به سرعت تضعیف شد.
از این مرحله به بعد همه چیز عوض شد و نو آوری ها و نکات مثبت حرکت جدید که عمومی کردن آموزش، حمایت از حقوق اولیه زنان، مشارکت زنان در امور اجتماعی و سیاسی، آغاز کار تلویزیون و مواردی از این دست بود، تحت الشعاع خونریزی، استبداد و بی احترامی به حقوق اجتماعی مردم قرار گرفت.
واکنش جامعه به مجموع این عوامل با نوعی کنجکاوی عمومی همراه شد که یکی از پیامدهای آن سیاسی شدن جامعه ای سنتی و بی سواد بود به گونه ای که بحث درباره مسائل بین المللی و جنگ سرد به درون روستاهای افغانستان کشیده شد.
پیامد سیاسی شدن جامعه ای با این ویژگی ها و شکل گیری گروه های سیاسی و اعتقادی متعدد در جامعه ای که بر سر مسائل کوچک محلی می توانست از کشته ها پشته بسازد، بر میزان خشونت افزود. اندکی نیز نگذشت که مباحث سیاسی خرد، با مسائل قومی رابطه پیدا کرد و به پیدایش گروه های سیاسی بزرگتر با محوریت اقوام مختلف در افغانستان انجامید.
هرکدام از گروه ها پشتوانه ای خارجی یافتند و بعد از آن اغلب درخدمت منافع کشورهای دیگر قرار گرفتند. این گروه ها در تمام مدت بعد از کودتا در افغانستان در نقش حلقه های مقاومت علیه دولت ظاهر شدند.
در این حالت تقریبا سراسر افغانستان تبدیل به میدان نبردهای چریکی میان نیروهای دولت و گروههای مخالف شد که این گروه ها با نام مجاهدین شناخته می شدند.
جنگ سراسری، بی خانمانی سراسری را به دنبال داشت و بی خانمانی به مهاجرت گسترده افغان ها انجامید که خود فصلی دیگر را در زندگی مردم افغانستان گشود و آنها را در ارتباطی تنگاتنگ با جهان و منطقه پیرامونی قرار داد.
میلیون ها افغان از دیار خود رانده شدند و از شهرهای مرزی پاکستان و ایران و بعد دورترها سر درآوردند.
نسل مهاجر با فرهنگ های جدید آشنا شد و رفت وآمد این نسل به داخل و خارج افغانستان بر فضای اجتماعی و فرهنگی افغانستان تاثیری چشمگیر گذاشت.
در این مدت طیفی از روشنفکران ظهور کردند که اکثر آنها در مقایسه با نسل چپگرای پیشین خود، با اندیشه های راستگرایانه چه از نوع مذهبی و چه غیر مذهبی رشد کردند.
اگرچه اکثر این گروه با چپی هایی که در افغانستان کودتا کردند سر سازگاری ندارند و کودتای آنها را نقطه آغاز جنگ و ویرانی می دانند، اما اساس بسیاری از تغییرات کنونی را نیز - مثل توجه به آموزش و اصلاحات اجتماعی در افغانستان - مرهون اندیشه های همان چپگرایان دیروز می دانند.
چپگرایانی که پای اتحاد شوروی را به افغانستان کشیدند و بر خلاف میل خود سرنوشت آخرین جدال دو قدرت بزرگ جنگ سرد را به زیان بلوک شرق رقم زدند. پایان این جدال، آغاز بحران هایی دیگر شد که تاکنون افغانستان و منطقه و جهان از آن رهایی نیافته است.