مدرسه چهار نفره کالو
شهاب ميرزائى
نه، باور نمی کنم. هنوزهم باور نمی کنم که در روزگار پنت هاوس و زانتیا و گوشی های رنگ وارنگ و سفرهای دبی و تایلند و تلویزیون های ال سی دی و میلیونرهای یک شبه سی ساله، در روزگار حرص و آز و جاه طلبی و فرصت طلبی، آدمی پیدا شود که آرزویش معلم شدن باشد.
مادرم سی سال معلم کلاس اول بود. مادرم عاشق بچه ها بود. همیشه از عشق اش به معلمی و بچه ها می گفت و حکایت معلمی اش متعلق به سال ها و روزگاران دور بود.
روزگاری که مردم، کفش های لاستیکی می پوشیدند، هفته ای یک باربرنج می خوردند، آب خانه هایشان را از چشمه ها و قنات ها می آوردند وآبله بر بازوانشان می کوبیدند. روزگاری که غم بود ولی کم بود*.
اما درروستای کالوی شهرستان دیر در استان بوشهر، قصه های قدیمی کنج ذهنم، عینی شدند و دوباره جان گرفتند. وقتی برای مادرم از پشت گوشی تلفن قصه واقعی را گفتم، گفت سلام برسان و بگو اگرجوان بودم، آرزو داشتم جای تو بودم.
سرباز معلمی هر روز با موتورسیکلت، راهی روستایی می شود که سی کیلومتر با زادگاهش فاصله دارد. سی کیلومتری که برای گردشگر یک روزه جالب است و برای کسی که دوسال باید برود و بیاید، سخت: که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها **.
از دیرهمراهش می شویم. مسیری با چشم انداز نخلستان هایی که پشت به کوه و لنج هایی که دل به دریا داده اند. کوه های نمکی سر راه که تش باد -آتش باد- آن ها را پیراسته، شکل خانه و آدم شده اند و گذر سال ها بر رخسارشان چنان چنگی نواخته که داستان لوط در جلوی چشمانمان زنده می شود.
از آسفالت به خاکی می پیچیم و بعد از گذر از سگی که چهار قلو دارد، وارد روستایی می شویم با شش خانوار و سی سکنه و چهار دانش آموز.
وقتی مردمک چشم های مشتاق شاگردهای مدرسه میزبانمان می شود، زیر لب آن ترانه قدیمی را زمزمه می کنیم : اگه چشمات بگن آره، هیچکدوم کاری نداره.
حمیده و مهدی و پریسا و حسین. روزگاری کلاسشان چادری بود که باد -آتش باد- با خودش برد و بعد حسینیه شد و حالا چند صباحی است که چهار دیواری دارند با سقفی چوبی بر بالای سرشان وحیاطی که چشم اندازش آبی بیکرانی است به نام خلیج فارس.
هر روز کشتی های نفت کش غول پیکر در جلوی چشمانشان رژه مى روند و هر روز پدرهایشان با قایق های چوبی کوچک، برای صید ماهی و میگو به دریا می زنند و مادرهایشان تا شب که برگردند ، لب می گزند و بر سجاده های نمازشان از خدا می خواهند که دریا توفانی نشود.
این جا مهربانی بر دل ها حکمرانی می کند و زندگی با همه زیر و زبری اش جاری است. و ما آدم های خسته و افسرده و ناامید شهری درهجوم شور و شوق و امید این آدم های روستایی، کیش و مات می شویم. ما می شویم: ما هیچ، ما نگاه***.
امروز برنامه کودک می گفت:
آن ها که بی گدار به آب می زنند
همیشه مشق هایشان را
ته اقیانوس می نویسند . . . *ّّّ***
*اسماعیل خویی
** حافظ
*** نیما یوشیج
****گراناز موسوی
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
باسلام احتراما یا جنابعالی در ایران زیست نمی فرمایید یا بنا به برخی ملاحظات خودتان را به کوچه علی چپ میزنید. همانند مدرسه کالو با تعداد دانش آموز حتی کمتر هنوز هم در ایران هزاران است و معلمینی که نه هر روز رفت و آمد میکنند بلکه هفته به هفته در جاهای صعب العبور اقامت میکنند تا تدریس نمایند نیز بسیار . دلیل مشهور شدن کالو و معلمش هم اگر کمی دقت فرمایید خودتان میفهمید.
sara hastam az gilan - langrood
تولد این مدرسه عشق و امید را به شما و شاگردان عزیزتان تبریک میگیم.
جدیدآنلاین: وبلاگ این مدرسه را در کنار صفحه، سمت چپ صفحه می توانید ببینید.
من هنر و ذوق شما همکار خوبم را تحسین می کنم. اگرچه مدت زیادی نیست که با وبلاگ شما آشنا شده ام ولی بسیاری از مطالب شما و گزارش های مرتبط را دنبال کرده ام.نمی خواهم حقی از شما را تضییع کنم و یا هنر و عظمت کار شما را کم رنگ جلوه بدهم ولی حیفم می آید که یک نکته را نا گفته بگذارم و آن این است که چقدر تفاوت است بین تو و معلمی که نه تنها دوربین و موتور سیکلت ندارد ، بلکه برای خرید حد اقل نیازمندی هایش باید پولی قرض بگیرد تا بتواند راهی محل کارش بشود؟ و آن هم به جایی برود که راه را بدانجا راه نیست! البته اکنون 18 سال از آن زمان گذشته است و آن معلم بار دیگر به جای آن روستا راهی کشوری دور و یا به قول خودش جزیره ای بی فصل شده است.(اگر مایل بودی می توانی به آدرس www.irsg.blogfa.com
مراجعه کنی و مطلب معلم کوچولو را بخوانی وبا گوشه ای از آن سرگذشت آشنا شوی.امروزه آدم ها و رسانه ها بیشتر دنبال شهرت و آوازه اند تا اینکه بخواهند به اصل چیزی معتقد باشند. گزارشگران دنبال خوراک مطبوعاتی اند و مسئولین دنبال اعتبار! همان وزیری که شما را با آغوش گرم پذیرفت بیش از ده سال است که من در وزارتخانه اش کار می کنم و امسال تابستان هرچه برای پیگیری مشکلات مدرسه ام تقاضای ملاقات کردم پذیرفته نشد. به آنچه در معلم کوچولو اشاره کرده ام هنوز هم تکرار می شود و هزاران دانش آموز از آن قشر هزاران بار آرزو هایشان را انشا کرده اند اما چون برای کسی شهرتی را در پی نداشته هیچ کس به آن بهایی نداده است . مدرسه ی ما اگرچه در اقیانوس امکانات است اما حتی از یک کامپیوتر هم بی بهره مانده است و کدامین مدیر کامپیوترش را به این مدرسه هدیه می کند؟ و چرا نمی کند؟ نکند که بدنام شود؟ یا آنکه این مدرسه پسوند ترین ندارد!
من خوشحالم که با شما احساس انس و الفت می کنم و از آنچه می نویسی احساسی واقعی دارم و همه برایم تجربه شده است.در وبلاگ www.aiinesa.blogfa.com
(صدای آینه) تحت عنوان شکوفه های بیست ساله ، مطلبی نوشته ام که به احساس مشترک ما اشاره ای کوتاه دارد. اگر روزی به کوی ما گذر کردی بی نظر برنگردی! به امید دیدار.موفق باشید.
بنظر من کار آقای شعرانی فوق العاده است و شایسته تقدیر می باشد. به امید ایران پیروز و سعادتمندو عاری از محرومیت
با اين كه حالا خارج از ایران زندگی می کنم ولی طلوع و غروب حیرت انگیز بوشهر را فراموش نکرده ام که همه روزه در ایامی که آنجا بودم مرا به ساحل دریا می کشاند!
معلم عزیز از راهی دور صادقانه به روح بزرگ تو و عشق تو به بچه ها درود می گویم، با حضور انسان هایی مثل شما در این دنیای عجیب و پر از ریا و دروغ کمی دلگرم می شوم که هنوز محبت هست، عشق هست! موفق باشی.
مرسی شهاب عزیز به خاطر گزارش با ارزش ات!
سهیلا میرزایی
روز معلم مبارک آقای معلم .من رو یاد بهترین خاطراتم انداختین
بازم میام سر میزنم. نسرین
هیچی ندارم بگم جز اینکه:
طوبی از برای معلمی که به عهد الهی وفا نمود...........
یک نکته کوچک، ما هیچ ما نگاه، اگر اشتباه نکنم یکی از دفترهای شعر سهراب سپهری است.
یاعلی!
سلام مرا به همه بچه ها برسانید
این هم فال حافظ که برایتان گرفته ام:
حافظ طمع برید که بیند نظیر تو
دیار نیست جز رخت ،اندر دیار حسن
بهمن اسماعیلی-پتروشیمی بوعلی سینا
ماهشهر
همگی خسته نباشین
از معلم خوب و دانش اموزان نازی که داره
از عکاس خوش ذوق
و از نویسنده این بلاگ و رادیو زمانه
باید ده سال دیگه و بیست سال دیگه ی این دانش اموزان را دید
امید و ارم بتوانم با ندازه ذ ر ه ای از اثر ی که تلا ش این جوا ن بو شهر ی میگذارد موثر با شم.
آرزوی دیگر من سلا متی و شا دی همه جوا نا ن ا یر ا ن خصو صا چنین جوانا ن برومند یست.
جوانا ن ایران سر بلند.