اواخر تابستان است و ما در مرکز ایران به سمت جنوب می رانیم. پنجاه کیلومتری از یزد دور شده ایم. تا چشم کار می کند کویر بی آب و علف است و کوه ها در فاصله ای دور و در زیر شعاع تند نور خورشید تپه هایی کوچک به نظر می رسند. هیچ جنبده ای جز ماشین هایی که با سرعت از کنار همدیگر می گذرند، دیده نمی شود.
از دور کاروانسرايی می بينيم که هيچ شباهتی به همه آنها که در مسير ديده ايم ندارد. اين بنای خشتی در ميانه صحرای خشک به ماشين هايی که با فاصله ای نه چندان دور از کنارش رد می شوند، چشمک می زند. اثری از گذر زمان را نمی شود در آن پيدا کرد و برخلا ف کاروانسراهای متروکی که در مسير ديده ايم، سرپاست.
راهمان را به سمت کاروانسرا کج می کنيم که چند صد متری از جاده فاصله دارد. کاروانسرا پشت به جاده کرده و درش به طرف کوه باز می شود. کنار در بزرگ و پر نقش و نگارش بر کاغذی روی ديوار نوشته شده: "کاروانسرای زين الدين."
از دور جوانی که زير پوشی به تن دارد نزديک می شود خود را رشيد معرفی می کند، افغانی است و چند سالی مقيم آنجا. می گوئيم می شود درون کاروانسرا را ببينم. می گويد: اشکالی ندارد اما بايد نفری هزار تومان بدهيد. دو هزارتومان می دهيم و در را باز می کند. وارد می شويم. پرده های بزرگی از در ورودی ديده می شود.
با گذشتن از در ورودی به محوطه گنبدی شکلی وارد می شويم که وسط آن سقف ندارد و نور خورشيد از آنجا به درون می تابد و آسمان آبی از آنجا زيبا تر به نظر می رسد. در وسط اين محوطه حوض بزرگ هشت گوشی است که دور تا دور آن گلدان های نخل گذاشته اند. با قطعاتی از چوب بخشی از گنبد را طوری ساخته اند که آفتاب کوير مسافران را آزار ندهد.
رو به روی در ورودی سه در بزرگ دارد. از در وسط وارد می شويم. غذاخوری يا همان رستوران کاروانسراست. همه چيز در حد امکان سنتی است جز ميز و صندلی های فلزی و چند وسيله امروزی ديگر که توی ذوق می زند. کنار رستوران اتاقی است با فرش ها و گليم های دست باف برای استراحت مهمانان بعد از خوردن غذا. جايی برای آن که مسافران لحظاتی روی زمين بنشينند و به پشتی ها سنتی تکيه بدهند و خستگی راه را از تن در کنند.
رستوران در مرکز کاروانسرا قرار گرفته و دور تا دور آن به صورت يک نيم دايره اتاق های کاروانسرا قرار دارد. از يکی از درهای کناری رستوران وارد راهرويی می شويم که سقفی گنبدی شکل دارد. دو طرف اين راهرو اتاقک هايی با چوب و پارچه های ضخيم درست شده که اتاقهايی است برای استراحت و محل خواب مسافران. رشيد خواهش می کند که ساکت باشيم چون چندتا مهمان دارد که در حال استراحت هستند.
اين کاروانسرا ۲۵ اتاق دارد برای ۷۰ مسافر. رشيد همه جا را نشان مان می دهد. دستشويی و حمام کاروانسرا ديدنی است. همه چيز برق می زند، و هيچ شباهتی به کاروانسرا ندارد. رشيد توضيح می دهد که شش سال است آنجا کار می کند. غروب نزديک است و هوا دارد سرد می شود. دوباره به محوطه گنبدی شکل ورودی برمی گرديم و از يکی از پله هايی که به بالا راه دارد به روی سقف کاروانسرا می رويم. خورشيد در دور دست در حال پنهان شدن است .روی سقف کاروانسرا همه چيز ديدنی تر به نظر می رسيد. کوير، کوه های دور دست و ماشين هايی که به سرعت می گذرند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید