"مرد سپس مدتى او را نگريست و ناگهان دست هايش را پيش برد. دست هاى زن را گرفت."
اين روزها سرگرم خواندن ترجمه هاى مختلفى از داستان كوتاه بانو با سگ ملوس بودم. دوستم لون هفتوان كه پيش از اين نمايشنامه هاى سه خواهر و مرغ دريايى از چخوف را در مسكو و تورنتو به روى صحنه برده مى خواهد كه بر اساس اين داستان نمايشنامه اى بنويسيم.
متن هاى فارسى، انگليسى و فرانسه و، با كمك لون، روسى كتاب را براى يافتن زبان مناسب گفتگوها مرور مى كردم. اين مقايسه ها مرا به قلمرو ديگرى برد. قلمرو آشنائى كه شيرين كارى هاى مميزى فرصتى به مرور و ارزيابى كيفيت ترجمه نمى دهد. اين يادداشت كوتاه در همين زمينه است.
جمله اى كه در ابتداى مطلب آورده ام از بانو با سگ ملوس در مجموعه بهترين داستان هاى كوتاه چخوف؛ گزيده، ترجمه و با مقدمه احمد گلشيرى، است كه در سال ١٣٨١ توسط انتشارات نگاه روانه بازار شده است.
همين جمله در جلد دوم مجموعه آثار چخوف، ترجمه سروژ استپانيان، انتشارات توس، ١٣٧٠ اين طور آمده است: "گورف به او خيره شد و لحظه اى بعد ناگهان او را در آغوش خود فشرد و لب هايش را بوسيد."
و همين جمله بار ديگر در همان سال ١٣٧٠ در كتاب چخوف، چخوف نازنين، از نشر قطره، به ترجمه بهزاد بركت و ويراستارى هرمز رياحى به اين صورت است:" گورف به او خيره ماند و بناگاه در آغوشش كشيد و لب هايش را بوسيد."
به طورى كه ملاحظه مى كنيد، گورف در فاصله سال هاى ١٣٧٠ تا ١٣٨١ در رفتارش تجديد نظر مى كند و در محضر خواننده فارسى زبان داستان خود از بوسيدن آنا صرفنظر كرده و به گرفتن دست او رضايت مى دهد.
در روزهاى اول انقلاب مسئولانى كه، با وجود شور و اشتياق عمومى به تغييرات در شئون مختلف اجتماعى از جمله در امور فرهنگى، جامعه را هنوز آماده وضع مقررات جديد به نحو مطلوب خود نمى ديدند براى نمايش فيلم هاى سينمايى خارجى از تلويزيون دولتى با مشكل مواجه بودند. در آن هنگام اين بحث مطرح شد و در روزنامه ها هم بازتاب داشت كه آيا امكان فنى آن هست كه رد و بدل شدن بوسه ميان همفرى بوگارت و اينگريد برگمن را به دست دادن آن ها با يكديگر تبديل كرد.
ريزش هاى به ظاهر بى ضرر كلمات و يا تغيير آن ها به كلمات ديگر براى نويسندگانى كه روى هر كلمه نثر خود تا مرز غير قابل جايگزين بودن كلمات انديشه مى كنند مسلمأ به تماميت آثار لطمه مى زند. ميلان كوندرا در اين باره مى گويد: " از زمان مادام بوارى تا امروز هنر رمان برابر با هنر شعر شده است، و براى رمان نويس (هر رمان نويسى كه ارزش اين نام را داشته باشد) هر كلمه نثر امضايى يگانه همچون هر كلمه شعر است."
با اين همه ترجمه آثار همين نويسنده كه بعضى از آن ها به چاپ هاى متعدد رسيده دستخوش مميزى هاى ناگزير و سليقه اى مى شود.
در رمان شوخى اثر اين نويسنده به ترجمه خانم فروغ پورياورى و ويراستارى آقاى جمشيد ارجمند فصل چهارم از بخش پنجم كتاب به كلى حذف شده است. مترجم و ويراستار چاره را در آن ديده اند كه در همين فصل با حروف مجزا خواننده را به طور سربسته از اتفاقات غير قابل ترجمه اى كه ميان دو تن از شخصيت هاى داستان لودويك و هلنا مى گذرد آگاه كنند و با گوشه چشمى به شگرد خود نويسنده كه اصطلا حأ آن را دخالت در متن مى خوانند، نتيجه بگيرند كه در اين فصل لودويك:"...از پوچى سرنوشت خود آگاه مى شود."
اشاره هاى جزئى جنسى هم در قسمت هاى ديگر كتاب حذف و به جاى آن از نقطه چين استفاده شده است كه البته در مقايسه با جملات اصلاحى بى ربطى كه در بعضى ترجمه هاى ديگر به نام نويسنده تمام مى شود دست كم شيوه امانت دارانه ترى ست.
در دورانى كه به نام اصلاحات از آن ياد مى شود اين بحث در روزنامه هاى اصلاح طلبان مدتى به طور جدى مطرح شده بود كه به جاى كتاب ها بهتر است مميزى از ميان برود. اما اصلاح طلب هاى اندكى محافظه كارتر و آگاه به دست برتر جناح رقيب، در مقابل ياران خود اين طور استدلال مى كردند كه مميزى هرگز حتى در پيشرفته ترين جامعه هاى غربى هم از ميان نمى رود، پس بهتر است اجازه بدهيم بماند، به شرط اين كه محدود به موارد معدود و مشخص باشد.
اما به نظر نمى رسيد مميزى حتى بپذيرد كه محدود به موارد معين و مشخص شود، موضوع بحث هم تنها ميدان چالش ميان اصلاح طلبان و اصول گرايان نبود، كما اين كه مترجم صاحب نام و توانايى مانند نجف دريابندرى در همين زمان به يكى از روزنامه هاى اصلاح طلب گفت هنگام ترجمه آثار غربى با توجه به ظرفيت هاى اخلاقى جامعه و اكثريت نسل جوان آن به صلاحديد خود قبل از ارائه اثرش به مميزى كتاب مطالبى را اگر لازم باشد حذف مى كند.
ايرانيان اهل تعارف هستند. اعتراف به خود سانسورى مترجم برجسته اى مثل آقاى دريابندرى را شايد بايد به حساب تعارفى گذاشت كه اين بزرگان با مميزى و مميزان خود مى كنند.
آيا ما نسل خوشبخت ترى بوديم؟
در سال هايى كه من به دبيرستان مى رفتم ترجمه آقاى دريابندرى از وداع با اسلحه همينگوى دل و دين از جوان هاى عاشق رمان هاى نو مى ربود. چه غم انگيز است تصور دو دلداده مثل فردريك هنرى و كاترين باركلى كه در بستر سوزان عشق خود دم به دم با هم دست مى دهند. البته در آن دوران خطر اين نوع سانسور وجود نداشت.
در بانو با سگ ملوس به تر جمه آقاى گلشيرى، آنا سرگه يوناى پشيمان از" دست دادن" با گورف، گله مى كند كه احترامش با اين كار قبل از هر كس نزد خود گورف از بين رفته ، و از اين رو احساس مى كند فريب شيطان را خورده، و گورف طى نيم ساعت سكوت در حالى كه هندوانه مى خورد نمى داند به او چه بگويد.
در اين نسخه گاهى جمله هاى روشن هم به صورت سربسته ترجمه شده اند. مثلأ در دوترجمه قبلى، اين جمله از زبان گورف خطاب به آنا با ترجمه هاى انگليسى و فرانسه مطابقت دارد:
ترجمه سروژ استپانيان:" برويم به هتل شما."
ترجمه بهزاد بركت:"برويم به اتاق شما."
در ترجمه انگليسى اين جمله واژه " Hotel" به همين صورت آمده، در ترجمه فرانسه از واژه"Chez" .استفاده شده كه " اتاق" براى آن معادل مناسبى ست، اما همين جمله در ترجمه آقاى گلشيرى به اين صورت درآمده: "خب، بريم ديگه."
پاسخ به اين سوال كه آيا لزومى دارد به هر قيمتى دست به ترجمه آثار بزرگ ادبى زد يا از اين كار دست شست از نظر آقاى منوچهر بديعى بعد از كار سترگش بر روى رمان اوليس اثر جيمز جويس منفى است. اين مترجم بلند همت با وجود موفقيت در انتشار بخش هفده شاهكار نويسنده ايرلندى اخيرأ گفت كه از انتشار حاصل زحمت چندين ساله اش ظاهرأ براى هميشه نااميد شده است.
براى چخوف، طنزپرداز بزرگ، تغيير رفتار فرصت طلبانه گورف بعد از يك قرن حضور در عرصه ادبيات مدرن دنيا شايد طنز تلخى باشد. اما براى همينگوى، پروست، تولستوى، داستايوسكى ، فلوبر و هر نويسنده بزرگ ديگرى كه به قول كوندرا ارزش اين نام را دارد، چه آن هايى كه به تاريخ ادبيات پيوسته اند و چه آن هايى كه در قيد حيات هستند، تغيير رفتار شخصيت هاى آثارشان به ميل مميزى و مميزان خنده آور نيست.
با این همه مترجمان حرفه ای برای آوردن آثار بزرگ ادبیات جهان به قلمرو زبان فارسی در سال های بعد از انقلاب از هنر و همت خود مایه گذاشته اند. آقای مهدی سحابی سال های متمادی از عمر خود را صرف ترجمه اثر عمده مارسل پروست در جستجوى زمان گمشده کرده که جایش در میان بزرگترین رمان های قرن بیستم در زبان فارسی خالی بوده و آن را در ده جلد به چاپ سپرده است. کوه جادو یکی از مهم ترین آثار توماس مان توسط دکتر حسن نکو روح به فارسی درآمده و منتشر شده است. ترجمه های آقای دریابندری از تواین، فاکنر و همینگوی چندین نسل ازخوانندگان فارسی زبان را مجذوب نویسندگان بزرگ امریکایی کرده است.
خوانندگان آثارِ بزرگِ ادبياتِ دنيا را عمومأ به زبان مادرى خودشان مى خوانند. حتى كسانى كه چند زبان زنده دنيا را به خوبى مى دانند، از لذت خواندن ترجمه اى خوب به زبان مادرى خود آسان نمى گذرند. كتا ب ها را با درخت ها مقايسه كرده اند، صفحاتشان را هم در بسيارى از زبان ها از جمله زبان فارسى برگ مى خوانند. برگ ها با تغيير فصل ها مى ريزند، اما درخت اگر زنده باشد باز هم برگ مى دهد.
موضوعی که خیلی کم بهش بها می دن رو خیلی خوب بیان کردین -ممنون