Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
ملاقات بانوی سالخورده
مهتاج رسولى

بهار امسال شنیدم که حمید سمندریان "ملاقات بانوی سالخورده" فردریش دورنمات را در تالار مولوی به صحنه می برد. گوش به زنگ ماندم تا تماشایش را از دست ندهم. نام دورنمات و حمید سمندریان می تواند هر دوستدار تئاتری را به سالن نمایش بکشاند. اما افزون بر آن خاطرهً اجرای این نمایشنامه در۳۵ سال پیش، پاییز ۱۳۵۱ ، با همین کارگردان و در همین تالار بود که مرا به تماشای دوباره اش می کشید.

آن اجرا در دورانی بود که تماشای نمایش هایی این چنین در چشم من و بسیاری، چون حادثه ای سترگ می نشست. در آن اجرا آذر فخر در نقش زن نخست نمایش ظاهر شده بود؛ بازیگری توانا که پس از انقلاب دیگر هیچ گاه نام و نشانی از او نشنیدم. اکنون اجرای دوبارهً "ملاقات بانوی سالخورده" می توانست در شمار پدیده هاى کمیاب در زندگی جای گیرد. به ویژه اگر تئاتر را مجالی برای تأمل و اندیشه بپنداریم.

از میانهً تابستان پرس و جوها آغاز شد. بارها تلفن به تالار مولوی و پاسخ های سربالا شنیدن تا اين که سرانجام در روزهای نخست دی ماه، درست زمانی که دست شسته بودم، از دوستی شنیدم که حمید سمندریان در مصاحبه ای تلویزیونی اعلام کرده از پانزدهم دی ماه "‌ ملاقات بانوی سالخورده" در سالن اصلی تئاتر شهر به صحنه می رود.

در تئاتر شهر در دست تعمیر؟  تلفن های مکرر بی پاسخ. تا درست روز هشتم دی ماه اپراتور جواب داد و گفت گیشه باز است. معطل اش نکردم. نمایش از سیزده دی ماه شروع می شد. دو بلیت خریدم به مبلغ ۱۴ هزار تومان برای هیجدهم. سرانجام پس از چند ماه تحقیق و تفحص موفق شده بودم!

شگفت از من که به رغم راه و رسم همیشگی رویم را کم نکرده بودم. در عیش رو کم نکردن بودم که روز ۱۲ دی – یک روز پیش از نخستین اجرای " ملاقات بانوی سالخورده"، تهران در زیر بارشی یکریز سپیدپوش شد؛ بارشی که به طور متناوب ادامه یافت و دمای هوا به بیش از ده درجه زیر صفر فروافتاد. این کاهش دما همزمان شد با انفلوآنزایی که دمار از روزگارم درآورد.

با دارو و بخور و مراقبت ویژه خودم را آماده کردم تا اگر نمایشی در کار باشد بی نصیب نمانم! صبح سه شنبه به تئاتر شهر زنگ زدم، و شگفتا که بلافاصله تماس برقرار شد: امشب نمایش هست؟ بله، انشاالله! پرسیدم شب های پیش اجرا شد؟ گفت امشب اولین شب است.

عصر سه شنبه، ساعت پنج، در هوای یخبندان با چند عشری تب به اتفاق دوستی که دعوتش کرده بودم راهی تئاتر شهر شدیم. نمایش ساعت هفت آغاز می شد. ما زود راه افتادیم. و بسیار زود یعنی پنج و نيم به تئاتر شهر رسیدیم و قبض را به گیشه دادیم و بلیت گرفتیم و داخل شدیم. هفت هشت ده نفری این گوشه و آن گوشه نشسته بودند.

در گوشه ای نشستیم  و سرمای بی پیر و چند درجه زیر صفر را بیشتر احساس کردیم. تازه با شال و پالتو و دستکش نشسته بودیم.

ماه ها بود که می گفتند و می نوشتند که تئاتر شهر در دست تعمیر است. نخستین روزهای پس از گشایش را در اوایل دههً ۱۳۵۰ به خوبی به خاطر دارم. با آن معماری چشم نواز، صندلی های راحت، رنگ های دلپذیر و پاکیزگی... پس از انقلاب دو بار بیشتر به تئاتر شهر نرفته بودم آن هم در نخستین سال های دههً ۱۳۷۰ که همه چیز رو به فرسودگی داشت و نشانی از پاکیزگی نبود. اکنون پس از پانزده سال بار دیگر پا به تئاتر شهر می گذاشتم، آن هم پس از مرمت.

سنگ های خاکستری کف سالن انتظار با درها و دیوارک های چوبی تزیین شده با گل میخ های طلایی تناسبی ندارد. خشت های دیوار برخی کج کار گذاشته شده یا بیرون زده یا تو رفته. به خودت دلداری می دهی که هنوز تعمیرات به آخر نرسیده و برای نمایش سرهم بندی کرده اند تا سر فرصت مرمت کنند.

اما این سرمای وحشتناک را چه باید گفت. شاید در بازسازی دیده اند که سیستم گرمایش و سرمایش لازم نیست! مردی از کارکنان از جلومان به شتاب در گذر است، می پرسيم توی سالن چه؟ آن جا گرم است؟ بله ای می گويد و می گذرد. سرما تحمل كردنی نيست. بر می خيزيم تا در طول سالن راه برويم شايد اندكی گرم شويم. اما فايده ای ندارد. فشار هوای سرد از در ورودی تاق به تاق باز شوخی بردار نيست.

به دوستم می گویم امشب با این هوای قطبی و این انفلوآنزا، خاطر جمع چند هفته ای‌ افتادم. می گوید تو ویری هستی، یک باره ویرت گرفت که این نمایش را ببینی و به مقصودت هم رسیدی. می گویم صحبت ویر نیست، سال هاست که زندگی همه مان کنج خانه سپری شده است.

البته در این جا که ما هستیم خانه بهترین جاست. بیرون هرچه هست نوکیسگی است و ابتذال و اغتشاش و آلودگی هوا و... اما کسی که  روزگاری تماشاگر خستگی ناپذیر تئاتر بوده، اکنون تو می گویی با به صحنه گذاشتن نمایشی که آن را در آن روزها ستوده است، آن هم در چنین روزهایی که تئاتر در این سرزمین به مرگ قطعی اش نزدیک می شود، وسوسه نشود که به رغم تمامی دردسرها و بدشانسی ها به تماشا بیاید؟

یک ساعت و بیست دقیقه در سالن ورودی از سرما چاییده بودیم که درهای سالن نمایش را گشودند. اما دریغ از ذره ای گرما. برای سالنی‌ ششصد هفتصد نفره تنها یک بخاری کوچک گازی، در جلوی سالن، زیر صحنه، روشن بود و گرمایش حتا به ما که در ردیف اول بودیم نمی رسید. به دوستم گفتم سه ساعت توی این سرما نشستن مساوی است با منجمد شدن. گفت تصمیم ات را بگیر. با این وضعی که داری بهتر است تا نمایش شروع نشده بزنیم به چاک. گفتم نه.

جمعیتی که به تماشا آمده بود بسیار جوان بود. دنبال آشنا می گشتیم اما آشنایی ندیدیم. آن قدر در همه چیز گسست ایجاد شده که دیگر آدم چیزی را به جا نمی آورد حتا خودش را! از گذشته، از سالن های پر رونق سینماها و تئاترها تنها خاطره ای  کلی در ذهن مانده است.

از اين رو هر چه می خواستم وضعیت تئاتر شهر را در جزییات به یاد آورم، نتوانستم. اما تصویر کلی ماندگار است و همان است که نمی گذارد ما خود را از شر گذشته رها کنیم. گفتم شر؟ درست  است شر! آن گاه که چیزی از دست رفته است، تصویرش چیزی جز شر نیست؛ عذاب واره ای که می آید و تو را وامی دارد که مقایسه کنی و هر چه درد است از این مقایسه برمی خیزد. این را من نمی گویم، این را کامو گفته بود.

پیش از کنار رفتن پرده، سمندریان، کارگردان، از پله های صحنه بالا رفت و رو به جمعیت چند دقیقه ای سخن گفت. فشردهً سخنان کوتاهش فغانی بود از منع های بی شمار بر سر راه تئاتر مستقل. ستایشی بود از تئاتر و این که آدمیان از هزاره های پیش تا کنون هماره به تئاتر نیاز داشته اند و این نیاز، نیازی سرشتی بوده است. در پایان سخنانش تماشاگرانی را که به رغم تمامی دشواری ها می آیند و به تماشا می نشینند سپاس گفت، و برای تمام کاستی ها از آنان پوزش خواست.

صحنه که روشن شد دیدیم کاستی هاش فراتر از کاستی است و ذهن به گونه ای خودکار دست به مقایسه زد... نخستین کاری‌ که از سمندریان دیدم "کرگدن" اثر اوژن یونسکو در سالن فردوسی دانشگاه تهران بود. در چارچوب امکانات، همه چیز عالی بود از بازیگران گرفته تا ساخت صحنه و صحنه آرایی و لباس ها... و اکنون آنچه در صحنه جریان داشت با تمامی مرارت ها و جانفشانی ها حتا در حد تالار کم امکان مولوی در سال ۵۱ هم نبود...

بادهای سرد از صحنه به سالن می وزید و بازیگران، به ویژه بازیگران زن، لباس های تیره و بد دوخت و بلند بر تن داشتند و من در شگفت بودم از آن جامه های نازک در سرمای وحشتناک صحنه.

اگر چه داستان نمایش در شهری فقیر می گذرد. اما این دلیلی برای آن گونه لباسی که به تن بازیگران کردند و آن صحنهً خالی نمی توانست باشد. همان که سمندریان گفته بود: اینها همه مانعی است بر سر راهً تئاتر مستقل... با ندادن پول و امکانات به چنین تئاتری، تحقیرش می کنند و از سکه اش می اندازند.

اما در این جا هم متاسفانه همه چیز رنگ سیاسی به خود گرفته است. به رغم دوران جوانی ما در تئاتر و سینما، نه در صحنه و نه در سالن کسی شعار سیاسی نمی دهد. اما همین آمدن و یا نیامدن شان یک کار سیاسی است. کارگردان و بازیگران نیز صحنهً خالی و بی امکانات، سرمای قطبی و کشیدن بار اضافی با حرکت های نمایشی برای جبران  کمبودهای صحنهً مناسب، همه را تحمل می کنند تا گفته باشند ما هستیم. ما مقاومت می کنیم. و افسوس که چنین تئاتری، اگر چه حق به جانب است، اما از ذاتش جدا می شود و به بیراهه می رود. در تئاتر باید گفت همه چیز برای و به خاطر نمایش. اما در این تناتر به آشکار گفته می شود همه چیز برای و به خاطر مقاومت. اما داوری چه دشوار است!

با تب و لرز به خانه باز آمدم و به یاد آوردم که در طول نمایش سه ساعته در آن چه تأمل نکرده ام دورنمات و اندیشهً او بود. چنین تئاتری جای تأمل و اندیشه نیست. چنین تئاتری جای ترحم است و دلسوزی و افسوسی تلخ بر تئاتری که می رفت تا تناور شود و خوش بدرخشد که ناتمام ماند. داوری اما آسان نیست.

از خود می پرسم آیا این مدنی ترین شکل اعتراض نیست؟ آیا در نگاه ما دوستداران تئاتر برتر آن است که اثر دورنمات را در چنین فضا و صحنه ای نمایش دهیم یا آنکه گوشه گزینیم و به صحنه گردانی نوکیسگان، میدان فراخ تری ارزانی داریم. هر چند در این میان منع های حکومتی گاه سبب می شود که برخی از منع شدگان کالای بنجل خود را اصل بپندارند و خلایق نیز منع را دلیل ارزش گیرند. اما کار سمندریان از کاستی ها که بگذریم، کاری بود که ارزش تماشا داشت.

صبح روز بعد به کنار پنجره رفتم.  در محوطهً سراسر سپید و یخین مجتمع مسکونی مان، زیباترین درخت مجتمع را دیدم که بر زمین افتاده است - کاج بلند بالای مطّبق سی ساله.

گفتم هر آن چه تناور شده را چه آسان می گذاریم که بر خاک افتد.

* تصوير بالاى اين صفحه تکه اى از پوستر نمايش امسال است و در صفحه اول بريده اى از پوستر اين نمايش در ٣٥ سال قبل را در کنار تصوير حميد سمندريان مى بينيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
- فرانك، 2008/02/29
نوشته زيبا و پر دردتان كه به داستان ميمانست را بارها خواندم.با اينكه سن و سال زيادي ندارم اما با تمام وجودم تمام گفته هايتان را درك و از خواندنشان احساس دردي عظيم سراپاي وجودم را فرا گرفت.اما چه مي شود كرد ما بي قدرتان عزلت گزيده جز اينكه گاه گاهي به تماشاي نمايشهاي اين چنيني برويم و غمگين باز به عزلت باز گرديم و ماهها به آن بيانديشيم كاري از دستمان بر نمي آيد....ماييم و ناتواني اين دستهاي سيماني.
- یک کاربرkhoshnam، 2008/02/06
dooste aziz salam wa khasteh nabashi .. merci az tawajohe ziba wa latifetan. nemidanam ke chand sal darid ke in gooneh be kole ghazaye negah kardid .. zamani ke darse in reshte az Honar ra mikhandam bozoorgani chon Hamide Samndarian dar hale kasbe ba honar boodand. man niz khaterati nachandan khosh az in bozrgan tarke in sahneh kardam. 15 sali mishawad ke digar aslan anja nistam.. hala cheh shodeh ke in bozorgan negarane ayandeye in reshteye Honari hastand wa az mardom wa binandeha babate kambood ha pozesh mitalaband. midanam ensan bayad dar hale shodan bashad na boodan. wa omid daram ke hameye ma dar hale shodan bashim na boodan . chera ke agar bashim wa bemanim ,mesle gandab ... migandim.shad bashid
- یک کاربر، 2008/01/27
آنچه در اینجا خواندم روایتی مطابق حقیقت دردناکیست که در ایران جاریست.
ماه ها تعطیلی تئاترشهر، مهمترین مرکز اجرای تئاتر حرفه ای کشور، برای تعمیرات...هزینه گزاف برای بزک بی سلیقۀ شاهکاری در معماری معاصر...تحقیر هنرمندان...توهین به تماشاگران...این قصه سر دراز دارد...
و در نظر داشته باشید، آنچه روایت شده است، آن است که با هنرمند شناخته شده ای چون سمندریان رفته است...کسی که جایگاه غیرقابل انکاری دارد و برای کار کردنش هزار منتش را کشیده اند... فکر می کنید با جوانان چه می کنند؟ با آنها که در آغاز شکوفایی استعدادشان هستند...آنها که چندسال باید پشت در اتاق مدیران بایستند تا فرصتی برای تجربه پیدا کنند...فکر می کنید برای به دست آوردن این فرصت حاضرند چه بهایی پرداخت کنند؟...این سوگنامه را که می نویسد؟
- یک کاربر، 2008/01/18
با کمال تاسف آن چه دیدید و ما خواندیم واقعیت تلخ و دردناکی است که بر جامعه ما حاکم است .
در خانه با خواندن خبر اجرای بزرگان شاد و در بيرون با دیدن کار و شرایط سخت گروه بار دیگر غباری از غم و اندوه وناکامی بر دل و جانمان می نشیند.
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.