Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
خاک سوخته
شهاب ميرزائى

گفتی زخاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم

این جا سراوان است، شرقی ترین شهر ایران زمین. خاکی که خورشید، اولین بوسه هایش را بر آن می زند. شهری که طلوع و غروب خورشید آن، با غربی ترین شهر ایران، بیش از یک ساعت فاصله دارد.

بارک زهی، مسئول میراث فرهنگی سراوان، همراهمان می شود تا کلپورگان، روستایی در بیست و پنج کیلومتری سراوان و نزدیکی مرز پاکستان. نامی آشنا، برای اقلیت عاشق صنایع دستی و میراث فرهنگی و طبیعت این مرز و بوم،  و گمنام، برای اکثریت مردم ایران.

در میانۀ راه از محرومیت منطقه می گوید، از کودکانی که هنوز در کپرها درس می خوانند، به طعنه از راه پر دست اندازی که در آن می رانیم، با نام جاده ترانزیتی ایران و پاکستان نام می برد و تأکیدی چندباره  بر امنیت منطقه می کند؛ برخلاف آنچه در ذهن اکثر ایرانی ها از ناامنی این جا نقش بسته است.

ماشین از آسفالت به خاکی روستا می پیچد و در میان گرد و غبار، دختران روستا، دختران انتظار، با هیاهو و خنده و پرسان به پیشوازمان می آیند، تا وارد حیاط کارگاه کوزه گری شویم.

کارگاهی که امانت دار هنری هفت هزار ساله، از سپیده دم تاریخ است. هنری که راویان و حاملانش زنانی هستند که ذهنیات خود و باورهای سرزمینشان را، با شکل هایی هندسی بر سفال ها نقش می زنند و هزاران سال بی هیچ کم و افزونی، این کار را تکرار می کنند. تکراری  سرشار از درد و رنج و رمز و رازی  که زبان از شرح و بیانش، عاجز است.

درکارگاه سفالگری، سه زن کلپورگانی در کنار دو دختری که از زاهدان و تهران آمده اند تا بودن در کنارآن ها را تجربه کنند، سفالگری می کنند. یک طرف کارگاه سفال های خام خاکستری هستند با  نقشهای قهوه ای و طرف دیگر، سفال هایی که تازه از کوره بیرون آمده اند و سرخ اند با نقش های سیاه.

آنها می گویند که خاک سفال را از تپه کوتک در نزدیکی روستا می آورند و با دوغاب، گل می کنند. این جا از چرخ سفالگری خبری نیست و دست، آفرینشگر مطلق است.

رنگ تزئین سفال ها، از آمیزش آب و سنگ تیتوک، نوعی اکسید آهن، که از کوه بیرک می آید، با کمک چوب خرمای وحشی  بر سفال می نشیند.

سه ماه طول می کشد تا سفال های یک سفالگر، کوره را پر کنند وازهر کوره صد و پنجاه هزار تومان، به دستهای پینه بسته آن ها می رسد. ماهی پنجاه هزار تومان!

از آن ها خداحافظی می کنیم تا راهی سراوان شویم. در میانه راه، لیکو - شعر بلوچی - را که یکی از زنان بلوچ زیر لب  می خواند، زمزمه می کنم:

بلیت گرفته
راهی بندرعباسم من
در این خاک سوخته
سخت، سخت است
بی برادری

در همين زمينه:

زنان سفالگر

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.