حدود چهار سال از زندگی دانشجویام در شهر کویری یزد میگذرد و هر روز چشمم به حصار بلند قامت "شیرکوه" که جنوب یزد را پوشانده است میافتد، کوهی که از هر نقطه یزد نمایان است و وجه تسمیه آن به دلیل شباهت به یک شیر خفته از فاصله دور میباشد. در روزهای آخر آبان قله شیرکوه رفته رفته سفیدپوش میشود و در زمستان برفخانه کوچکی را تشکیل میدهد که آثار آن تا بهار باقی میماند. کمی بعدتر دامنهها و روستاهای اطراف شیرکوه هم از این موهبت بی بهره نمی مانند و بر خلاف آسمان بخیل شهر یزد، مردم روزهای پر برف و بارانی میگذرانند.
جمعهها مردم به تنگ آمده از فضای شهری، به سمت روستاهای مرتفع اطراف یزد سرازیر میشوند و خروجی جنوبی شهر که به شهر تفت متصل میشود ساعات شلوغی را سپری میکند. یکی از این مناطق پر رفت و آمد "سَخوید" نام دارد. بارها اسمش را از یزدیها، به عنوان پیست اسکی یزد، شنیده بودم. آنها همیشه بر پیست اسکی بودن این منطقه اصرار دارند و من همیشه کنجکاو برای رفتن به این منطقه و استراحت و تفریح در آنجا بودم. تا اینکه من هم یک روز جمعه به اتفاق دوستانم راهی سخوید شدم.
پیست اسکی سخوید با فاصله ۸۰ کیلومتری از شهر یزد در مجاور دهستان سخوید از توابع شهرستان تفت قرار دارد. این منطقه به خاطر ارتفاع زیاد از سطح زمین و قرار گرفتن در مسیر عبور تودههای بارانزا، زمستانهای پر برف و بارانی دارد. توده ابرها بعد از عبور از این منطقه در دشت یزد پراکنده شده و دیگر خبری از آن همه بارش نیست.
کمی که از یزد فاصله میگیریم جاده کوهستانی میشود. در مسیر چشمم به دنبال راهنمای پیست و علائم جاده میگردد اما انگار خبری از آن نیست. آنطور که به ما گفته بودند باید دنبال تابلو جاده "روستای سانیج" میگشتیم. چند کیلومتری که میرویم دیگر از آن محیط کویری خبری نیست و در عوض کوههای بلند و در دامنه آنها باغهای گردو، بادام و توت و انگور میبینیم. درختان کهنسال گردو با خانههای کاهگلی روستایی جاده را احاطه کردهاند و مردم مشغول فروش محصولات صیفی خود در کنار جاده هستند. ظاهرا شلغم این منطقه به دلیل شیرین بودن معروف است. هرچه جلوتر میرویم هوا رفته رفته سردتر میشود و دیگر از آن هوای معتدل شهر یزد خبری نیست.
به روستای سخوید نزدیک میشویم، روستایی که یزدیها خودشان به آن "سخود" میگویند. آبادی حدود ۱۷۰۰ نفری و ۱۵۰۰ سال قدمت که ابتدا ساکنین آن زرتشتی بودهاند اما بعدا به علت بدی آب و هوا و بارانهای شدید از آن منطقه مهاجرت کردهاند. هنوز هم آثاری از دخمه و آتشکدهشان در اینجا باقی مانده است.
حالا کوهها پوشیده از برف است و مردم که آمدهاند یک روز خود را در کنار این طبیعت سرد بگذرانند از دور دیده میشوند و صدای هیاهو و جیغ و نشاط و شادیشان بالا گرفته است. عدهای هم کمی دورتر فرش پهن کردهاند و مشغول چای خوردن و گفتگو هستند. بساط لبو و شلغم هم به راه است و بخاری که از ظرفهایشان بلند میشود ما را به سوی خود دعوت میکند. در کنار آنها چند نفری هم هستند که تیوپ کرایه میدهند، ابزاری که با آن از بالای برف لیز میخورند و به پایین سرازیر میشوند. این شیب اگرچه به پیست اسکی سخوید معروف است، از اسکی و چوب و ابزار اسکی خبری نیست. اما شادی و هیجان مردم دست کمی از پیستهای اسکی ندارد. از بالای پیست شور و نشاط مردم را نظارهگر میشویم و دخترانی که به دور از محدودیتهای شهر یزد اینجا بیپروا در میان جمیعت روی برف لیز میخورند. در چند دقیقهایی که ایستادهام کمتر تیوپی سرنشینانش را سالم به پایین شیب میرساند. اما انگار همین به هوا پریدنها و در برف غلت خوردنها و واژگون شدنها، برای آنها "خطرات هیجانانگیز" ساخته است و به این راحتی دست بردارش نیستند.
همه خوشحالند اما گله هم دارند. زن میانسالی که تازه به پایین شیب رسیده است با دستش به سنگی که کمی سر از زیر برف بیرون آورده است اشاره میکند و میگوید: الان چند سال هست که می آییم اینجا. هنوز این سنگ هست. کاش کمی به فکر این پیست بودند تا خطرات آن کمتر میشد". مردی که کنارش ایستاده است و هنوز از هیجان لیزخوردن نفس نفس میزند میگوید: "خیلی خطر داره. دو هفته پیش یک جوان بیست ساله همینجا سرش به زمین خورد و مرد. نه آمبولانسی بود و نه امکاناتی". حرفهایش هنوز نیمه تمام است که تیوپی با سرعت به طرفمان میآید. اینجا انگار حواست نباشد از برخورد با تیوبها بینصیب نمیمانی. ظهر است و آسمان دلش گرفته و آماده باریدن است. حالا دیگر از آن آفتاب گرم خبری نیست.
سرما سرسختی میکند و کم کم دانه سفید از آسمان شروع به باریدن میکند. دیگر سرما مجال ماندن نمیدهد. عزم برگشتن میکنیم. از چند پیچ جاده که پایین تر میآییم دوباره سر و کله آفتاب نیمهجان عصرگاهی پیدا میشود. یزد خشک خشک است و بجز چند لکه ابر کوچک چیزی در آسمان یزد نیست.
گزارش تصویری این صفحه برشی است از سفر یک روزه من و دوستانم به پیست اسکی سخوید.
خوب بود، حس خوبی داشت:)