پنجاه سال پیش "موج نو" شعر فارسی اعلام حضور کرد و در میان سنتگرایان ادبی جنجال آفرید. احمدرضا احمدی یکی از پیشگامان "موج نو" بود که هنوز شعر مینویسد. یکی از نشانههای ورود موج نو به صحنه شعر فارسی نخستین دفتر شعر احمد رضا احمدی به نام "طرح" بود.
احمدرضا احمدی در سال ۱۳۹۱ که سال اژدها (نهنگ) و همسان با سال تولد اوست چندین دفتر شعر و مجموعه داستان خود را منتشر کرده است که نشان میدهد در آستانه هفتاد و دو سالگی چشمه شعر و اندیشهاش همچنان میجوشد.
نشر تازهترین آثار احمدرضا احمدی در میان بسیاری از شعردوستان حادثهای ادبی تلقی شده است و جنبش موج نو در شعر فارسی با نام کسانی چون او گره خورده است. صمیمیت و طنز در کلام و سادگی زبان از ویژگیهای اوست.
در ضمن گزارشی را که پیشتر درباره احمدرضا احمدی منتشر کرده بودیم بار دیگر میخوانید و گزارش تصویری شوکا صحرایی را از احمدرضا احمدی نیز در همین صفحه میبینید.
شاعر شعف و تنهایی
احمدی در ۱۳۱۹به دنیا آمد و ۱۳۲۶ که پدرش برای معالجه چشم به تهران آمد او را هم با خود آورد. پار گی شبکیه چشم پدرش مداوا نشد و دیگر پدرش به کرمان برنگشت و احمدی در دوران پرهیجان سیاسی تهران و پویایی شعر نو فارسی در تهران بزرگ شد. روزگاری که خاطرههایش برای او زنده است:
"روزهای خیلی وحشتناکی بود، سرما، غربت، غریبی. ۱۳۲۷- همان سالی که شاه تیر خورد، مدرسه ای که من در تهران میرفتم، پشت مسجد سپهسالار به اسم ادب بود. در آن زمان، هر روز در جلوی مجلس تظاهرات و بزن بکوب بود. جلوی چشم ما ملت را میگرفتند و میبردند. تنها زیباییاش این بود که کنار مدرسه ما کلاس سنتور ابراهیم سلمکی بود. ظهرها که از مدرسه مرخص میشدیم، میایستادیم و از صدای ساز لذت میبردیم."
برای دوران دبیرستان به قدیمی ترین مدرسه یعنی دارالفنون رفت. و به گفته خودش با بسیاری از نوجوانانی همدوره شد که بعدها از پیشگامان ادب و هنر زمانه خود شدند. دوستی او باکسانی چون پرویز دوایی و مسعود کیمیایی و بعدها اسفندیار منفردزاده و فرامرز قریبیان به همان زمان بر میگردد. برای مسعود کیمیایی هم آشنایی با یکی از بهترین شاعران نسل سوم شعر امروز خاطراتی بجا گذاشته است:
"احمدرضا احمدی در سالهای سی و پنج و سی و هفت در جوانی من طلوع کرد. تنها بودم و میخواستم سیاست جهان را دو قسمت کنم. وقتی احمد رضا باور کرد، رفیق من شد. احمدرضا شعر گفت و نوشت. از کویری آمد که جاده نداشت. نه شاعر کرمانی بود و نه شاعر تهرانی، حتی شاعر جهان سومی هم نشد! احمدرضا شاعر بود که آمد. نیما و شاملو و فروغ را میخواند. اخوان را گاهی دوست داشت. اما حتی بعد از پنجاه سال شعر هنوز هیچ شعری از او شبیه دیگران نیست. احمدرضا با دانستههای قلب و تنش جهان را باور دارد. احمدرضا دیوانهای پر از شعف و تنهایی است. این را از اول داشت. احمدرضا یکی از تنهایان کمیاب زندگی است."
آیدین آغداشلو نیز در همان در سالهای ۴۰ در مجله "اندیشه و هنر" نوشت یک شاعر ولادت پیدا کرد. آیدین، دوست احمدی است و درباره اش میگوید:
"از راه خواندن شعرهای احمدرضا میشود دید و دریافت که چه خلوت درونی شگفت انگیزی داشته است در همه عمر چه ساده زندگی کرده، و هرجا که حرفی و کلامی و پیامی داشته، با صراحت بیان کرده است. احمدرضای دهه ۱۳۴۰، شاعری بود با اشعاری چالش برانگیز. شاعر دوران نابغههای موج نو بود دیگر..."
احمدی نخستین مجموعه شعری اش را به نام "طرح" در سال ۱۳۴۱ منتشر کرد و بعد همراه چند تن دیگر از جمله سپانلو و بهرام بیضایی انجمنی به نام "طرفه" درست کردند که در آن کتابهایی را منتشر میکردند که تاثیر گذار بود. تا کنون بیش از ۲۳مجموعه شعر و ۲۵ کتاب برای کودکان از او منتشر شده است.
در باره احمدی و این که شعر از کجا میآید و از چه کسی تاثیر پذیرفته سخن بسیار است. خود او به این حرفها پاسخ داده است:
"کلام من هر چه بود طلا بود، مس بود، متعلق به خودم بود. در هر کتاب راه ناهمواری را طی کردم. در هر کتاب چون کتاب نخستینم با هراس آغاز کردم. راهی که در ظلمات بود... من با قطب نمای خودم حرکت کردم... من از کسی تقلید نکردم. به گمانم حتا از خودم هم تقلید نکردم. نقادان و خصمان شعر من در این حسرت ماندند که من در جاده ای قدم گذارم که قبل از من دیگران آن را طی کرده باشند. نقادان و خصمان من نمیدانند شعری که خمیر مایه اش رنج و مصیبت آدمی است تقلید نمیپذیرد. حتا اگر در زمهریر تنهایی شاعر جان ببازد."
و این هم نمونهای از شعرهای او:
من انتظار نداشتم
با این برف محض رو به رو شوم
من انتظار نداشتم
با این عشق محض رو به رو شوم
این مرغان خفته در لعاب کاشیها
این عشق محض را
در میان دیوان حافظ
به امانت میگذارم که بماند
تا کی بماند
نمیدانم
تا چند ساعت
نمیدانم.به ما اعلام میکنند
این عشق محض
در آن برف محض
آب میشود
اگر بدانید
که من چگونه تاک را سوختم
در روز آدینه دیدم
حتا فرصت نبود
آن عشق محض را
انکار کنم
از بس در عمر
جاسیگاریهای سوخته دیدم
که صاحبان آنها مرده بودند
از بس در عمر
روز ویران دیدم
که محتاج شهادت کسی نبود
گاهی دیده بودم
عمر یک شعله کبریت
از عمر یاران من بیشتر بود
گاهی دیده بودم کسی در باران به دنبال نشانی خانه ای بود پس از آنکه من نشانی را گفتم ناگهان آتش گرفت و خاکستر شد.
من در عمرم کسانی را تسلی دادم که سرانجام این خیابان به پایان میرسد و آن کسان مرا تسلی دادند که در انتهای این خیابان یک سبد انگور در انتظار من است.
این عشق محض را
در میان دیوان حافظ
به امانت میگذارم که بماند
تا کی بماند
نمیدانم
تا چند ساعت
نمیدانم.
___________
جدیدآنلاین: با تشکر از پیام شما. امیدواریم اشعار بکار برده شده در این گزارش و همچنین آثار منتشر شده از آقای احمدرضا احمدی به پژوهش شما کمک کند.