۱۸ ژانویه ۲۰۱۲ - ۲۸ دی ۱۳۹۰
مهتاج رسولی
از میان داستانهای مکتوب ایرانی که قرنها سرگرمی شبنشینیهای مردمان بوده و به وسیله اشخاص با سواد برای بیسوادان خوانده می شده، سلیم جواهری مانند امیرحمزه صاحبقران و طوطینامه و دیگر داستانهای از این دست، بسیار نامدار است. اما در گذشتهها یعنی تا اوایل قرن شمسی حاضر وحتا شاید تا پایان دو سه دهۀ اول آن، زمانی که هنوز مطبوعات و رادیو و تلویزیون جای سرگرمیهای سنتی را نگرفته بودند، داستان سلیم جواهری با چاپهای بد و پر از غلط، به صورت بسیار ارزان قیمت روانۀ بازارها میشد و چاپ منقحی از آن در دسترس خوانندگان نبود. بعدها نیز از دور خارج شد و نیاز به چاپ درستی از آن از بین رفت. امروزه که دیگر این داستانها اسباب سرگرمی مردمان در شبهای دراز زمستان نیست و به بخشی از اشیاء موزۀ خواندنیهای ایرانیان در طول تاریخ بدل شده، تحقیق و جستجو در ساخت آنها و شیوۀ روایت و نیز تحلیل و تفسیر آنها اهمیت پیدا کرده است.
تازهترین نسخهای که از این داستان وارد بازار ایران شده، نسخهای منقح و ویراسته است که به کوشش محمد جعفری (قنواتی) منتشر شده است. این نسخه را دو مقاله یکی از پروفسور مارزلف آلمانی و دیگری از خانم مارگارت میلز آمریکایی غنا بخشیده است. آقای جعفری در مقدمه یادآور میشود که دو روایت با پایان بندی متفاوت از این داستان وجود دارد که اینک هر دو را در کنار هم چاپ کرده است. او همچنین وجود نسخههای فراوان خطی از این داستان و چاپهای متعدد آن را دلیل بسیاری علاقه مندان و خوانندگان آن بشمار میآورد. حتا ترجمۀ آن به زبانهای عربی و ترکی را نیز دلیل محبوبیت داستان در منطقه میشناسد.
داستان به لحاظ تاریخی به زمان حجاج بن یوسف ثقفی (۴۵-۹۵هجری قمری) باز میگردد که از ستمکارترین والیان اموی در ایران، و از پایه گذاران مخالفت تاریخی ایرانیان با اعراب بوده است. بیست سالۀ پایانی قرن اول هجری در ایران مشحون از خونریزی بیحساب اوست. قساوت او چنان بیسابقه بوده که در طول تاریخ ایران همواره زبانزد مانده است. مورخان شمار کسانی را که به دست او کشته شدهاند تا یکصد و بیست هزار تن نوشتهاند و این تعداد غیر از کسانی بوده است که در جنگهای کشته شده بودند. در داستان سلیم جواهری، این مرد خونخوار که بهویژه شیعیان از دست او در امان نبودهاند، پس از قتل سعیدبن جبیر از علمای شیعه دچار بیخوابی میشود و در پی کسی بر میآید که قصهای بگوید که هم او را بخنداند و هم بگریاند. سلیم جواهری را که در زندان او بوده است مییابند و بدین طریق قصه آغاز میشود.
داستان سلیم جواهری مانند هر داستان دیگری به نوعی زیر تآثیر داستانهای هزار و یک شب و این یکی بخصوص تحت تأثیر داستان سندباد بحری است. سلیم مرد زورمندی است که ثروت فراوان از پدر جواهر فروش خود به ارث برده ولی همه را به باد داده و به حمالی روی آورده است. داستان پر آب چشمی است که در آمیختگی آن با حکایت های مذهبی و داستانهای عاشقانه، آن را جذابتر میکند، و قهرمان داستان حوادث و رویدادهایی را از سر میگذراند که اینک دیگر باورپذیری خود را از دست دادهاند. اما در دنیای پر از اجنه و خوفناک و سرشار از خرافات و افسانههای گذشته هیچکس در درستی آنها تردیدی نداشته است. اگر بخواهیم به تأثیر هزارویک شب بر این داستان اشارتی بکنیم این نکته کافی است که سلیم نیز قصه میگوید تا چون شهرزاد از مرگ برهد. "در حقیقت میتوان گفت هر دو قصهگو، سلیم و شهرزاد، با استفاده از هنر خود و افسون افسانه یا سحر کلام، قدرتمندانی خونریز را به تسلیم وامی دارند و به هدف خود می رسند، گیرم شهرزاد رسالتی اجتماعی و سلیم هدفی فردی در سر داشتهاند."
آقای جعفری قـنواتی که اینک نسخۀ منقحی از داستان به دست داده است، در کار خود بسیار خبره است. او از سالها پیش داستانهای شفاهی را در بین مردان و زنان قدیمی جنوب جستجو کرده و چند سال پیش روایتهای شفاهی هزار و یک شب را به زیور طبع آراسته است. برای داستان سلیم جواهری نیز او نسخههای متعددی را از خطی و چاپی در کتابخانههای معتبر ایران و تاجیکستان جسته و یافته و خوانده و تفاوتهای آنها را با یکدیگر آشکار کرده و سرانجام نسخۀ قابل قبولی از آن را توسط انتشارات مازیار به چاپ سپرده است. کتاب دارای چاپ و حروفچینی خوب و قابل اعتناست. چهل پنجاه صفحه مقدمه و شرح و توضیح و بیان زمینههای تاریخی و تشابهات با سایر متون ادبی و داستانی و روایتهای متعدد که مولف بر کتاب نوشته به همراه مقالات پروفسور مارزلف و مارگارت میلز که در پایان داستان آمده، آن را پربارتر کرده است. افسوس که از طرحهای تاریخی تهی است.
در اینجا بد نیست به خلاصۀ داستان – به قلم آقای جعفری - نظری بیندازیم: سلیم میگوید پس از مرگ پدرش که جواهرفروش ثروتمندی بوده است، بر اثر مراوده با افراد ناباب همۀ میراث پدر را از دست میدهد و به فلاکت میافتد. برای گذران زندگی به حمالی دست میزند. روزی حمالی را میبیند که با بار سنگینی در گل گیر کرده است. او را به همراه بارش از گل در میآورد. پس از آن صدایی به گوشش میرسد که سلیم را برای اینکه شکر خدا را به جای نیاورده سرزنش میکند. سلیم بر اثر آن دچار بیماری سختی میشود و یک سال در بستر میافتد. روزی به درگاه خدا مینالد و با گریه از خدا شفا میطلبد. در همان حالت به خواب میرود. حضرت پیغمبر را به خواب میبیند. پیغمبر با دست کشیدن به بدنش او را شفا میدهد. سلیم از خواب بیدار میشود و بدون آگاهی زنش به قصد مکه و مدینه از خانه بیرون میرود. پس از آن به حلب میرود. به همراه لشکریان اسلام با رومیان میجنگد. ضمن رشادتهای فراوان اسیر میشود. باز هم پیغمبر را به خواب میبیند. با راهنمایی پیغمبر از زندان نجات مییابد. در حین فرار به بیشه ای بر لب دریا میرسد. در آنجا گاوی دریایی را که گوهر شب چراغ داشته میکشد و گوهر را تصاحب میکند. از آنجا میرود تا به دیار بوزینگان میرسد. با دختر پادشاه بوزینگان ازدواج میکند و صاحب فرزندی میشود. بعد از مدتی از آنجا فرار میکند. در سرزمین دوالپایان اسیر دوالپایی میشود. پس از چندی دوالپا را با حیلهای از پا در میآورد و از آنجا نیز فرار میکند. کنار چشمهای به چند پریزاد برخورد میکند که در جلد کبوتر بودهاند. با دزدیدن جلد دختر کوچکتر توجه آنها را به خود جلب میکند. دختر او را به شهر پریان میبرد. در آنجا ضمن استقبال از او دختر را به عقدش در میآورند. سلیم چند سال آنجا میماند و صاحب دو پسر میشود...
شاید یادآوری این نکته هم جالب باشد که چند سال پیش دکتر پرویز ممنون، استاد تآتر و باله و منتقد مشهور هنری، ساکن اتریش، روایت تازهای از شیرین و فرهاد و لیلی و مجنون نظامی را در قالب تازهای از نقالی ارائه داد که بسیار هم دلنشین بود. اما متاسفانه هنوز کسانی در پی زنده کردن نقل و روایت داستانهایی مانند سلیم جواهری در قالب تازه و مدرن بر نیامدهاند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب