دختر جوان هیری در پاسخ ما اعتراض میکند. من به خود میگویم این اعتراض نیست، اعلام پایان یک نوع زندگی است که هرچند هزاران سال دوام کرده، دیگر روزگارش به سر آمدهاست. ما با آن دختر از زندگی زیبا در ده میگفتیم و از زیبایی ده زادگاهش و البته از شکوه صخرههایی که آن را دربر گرفتهاست، او به زبان محلی پاسخ داد: وقتی صبح تا شب به این تله (تله یعنی صخره) نگاه میکند، دلش میگیرد.
چهل سالی میشود که در چشم ما شهرنشیانی که به روستا سفر میکنیم، زندگی دهاتی زیباست، اما در چشم روستاییانی که صبح تا شب کار میکنند و بهرۀ ناچیزی از زندگی برمیدارند، زندگی روستایی جز زحمت هیچ ندارد. شصت هفتاد سالی هم هست که اندوه دورماندگی از روستا به ادبیات ما راه یافته، اما همچنان در حد غم غربت مانده و هر روز رنگ آن بیشتر پریدهاست. مثالش شعر "به یاد خور" حبیب یغمایی است که در سال ۱۳۲۴ سروده شده، ولی بعدها نظیری نیافتهاست:
اگر در خور میماندم چه خوش بود / ز تهران دور میماندم چه خوش بود
خوشا نان جو و خرما و شلغم / که در خور است هر کس را فراهم
خوشا دهقان و دهقانزاده بودن / به کار کشت و ورز آماده بودن
هیر روستایی است در الموت غربی، در فاصلۀ ربع ساعت از دژ لمبسر که خود ربع ساعتی با رازمیان فاصله دارد؛ در پای کوههای بیپایانی که تمام ناحیه را دربر میگیرد و از قزوین تا سواحل خزر ادامه می یابد. پیش از آنکه جادۀ قزوین به رحیمآباد ساخته شود، هیر و ویار که آخرین روستاهای الموت غربی در همسایگی اشکور به شمار میآیند، در بنبست قرار داشتند. اما امروزه از بنبست درآمدهاند. یک جادۀ پرپیچوخم به طول حدوداً دویست کیلومتر که قزوین را به صفحات شمالی کشور وصل میکند، از کنار همین روستاها میگذرد، اما یک جادۀ خاکی ۲۸ کیلومتری هنوز میان قزوین و شمال کشور فاصله میاندازد؛ شیب زیاد این بخش خاکی و ناهمواریهای زیادتر آن سبب میشود جاده جز در تابستانها قابل استفاده نباشد.
پیش از اینکه این جاده ساخته شود نه، حتا پیش از روزگار خودرو و جاده، زمانی که تمام بار و بنۀ انسان به همراه فرهنگ و تجارت بر پشت اسب و استر حمل میشد، دکانداران اشکور که بار به قزوین میبردند و سورسات مردم ده را میآوردند، سه روز باید راه میرفتند تا به قزوین برسند. آنها بر سر راه خود یک شب را در همین ده هیر یا ویار (بسته به اینکه کجا آشنا داشتند) سر میکردند. امروز اما اگر مسئلۀ جادۀ خاکی حل شود، از صفحات شمال تا قزوین سه چهار ساعت راه بیشتر نیست و مردمانی که در روستاهای میانۀ راه زندگی میکنند تا قزوین دو سه ساعت و تا کنارۀ خزر یک ساعت راه بیشتر ندارند. هر چه هست به هر حال، هیر و ویار دیگر از بنبست خارج شدهاند، هرچند این خروج زمانی صورت گرفتهاست که شیوۀ زندگی روستایی دگرگون شدهاست.
اعتراض آن دختر جوان هیری همین دگرگونی را بیان میکرد. مردمان صدها سال پیش در میان همین صخرهها زاده میشدند، در همین جغرافیای محدود بزرگ میشدند، عاشق میشدند، به مزرعه میرفتند، پیر میشدند و در هیچ حالی حوصله شان سر نمیرفت. چرا که آسمان یک رنگ بیشتر نداشت و هر جای دیگر جهان هم مثل همین جا بود. اما امروز جاهای دیگر مثل اینجا نیست. تغییرات حیرتانگیزی به خود دیده، ولی زندگی روستایی تغییر نکرده، بر همان منوال سابق ماندهاست. اعتراض دختر روستایی به این معنی است که زندگی روستایی دیگر با توقعات زمانه نمیخواند. اگر مردمان روستایی تا دیروز به همان زندگی آباء و اجدادی، یعنی به تعدادی گاو و گوسفند و مرغ و خروس و کاشت و برداشت از مزرعه و یک باغ کوچک گیلاس یا فندق که در ناحیه فراوان است، بسنده میکردند، امروز به این چیزها راضی نمیشوند. زمانه دیگر شدهاست. همه خانه و خودرو و کار و زندگی مستقل میخواهند و اقتصاد روستایی که از حرص و تنآسانی و دنیادوستی فاصله داشت، جوابگوی این همه نیست. چنین است که روستائیان عطای ده را به لقایش میبخشند و به شهر میگریزند. روستا اگر ییلاقی باشد، اینک دیگر تابستانگاه است و اگر نباشد معمولاً به حال خود رها میشود و از میان میرود. هیچ راه گریزی هم ندارد. د ر همین ناحیۀ الموت و اشکور، روستاها اگر تا سی سال پیش جاده نداشتند، امروز دارند؛ اگر برق نداشتند، امروز دارند؛ اگر آب نداشتند، امروز دارند؛ با وجود این از سی سال پیش بسیار خالیتر شدهاند و هر روز هم خالیتر میشوند.
دِه که پیش از این جای زندگی بود، امروز جای تفریح شدهاست. روستا که پیش از این مولد بود و خرج و خوراک شهر را تأمین میکرد، امروز مصرفکننده شده و خرج و خوراکش از شهر تأمین میشود. اوضاع وارونه شده و جمعیت روستایی رو به کاستی نهادهاست. همین روستای هیر که یکی از زیباترین - و به خاطر باغ های گیلاس و زغال اخته و فندقش - از ثروتمندترین روستاهاست، تا زمان انقلاب روستای بزرگی بود و نوشته اند که ۳۵۰۰ نفر جمعیت داشت که با توجه به بزرگی دِه، نباید اغراقآمیز باشد، اما امروز جمعیت آن به زحمت ممکن است حتا در تابستانها به هزار نفر برسد. مردم رفتهاند و روستای زیبا را با آب و هوای مطبوع و باغها و خانههایش تنها گذاشتهاند. در واقع زندگی سخت روستایی که هزاران سال دوام آورده و ساخت و بافت جامعهای مانند ایران را تشکیل داده، دیگر برای مردمش قابل تحمل نیست. روستا البته از میان نمیرود. میماند اما به عنوان زائده زندگی شهری. اما برای فرار از باتلاق متعفن زندگی شهری و برای کشیدن یک نفس عمیق بی دم و دود در تعطیلات پایان هفته. یا شاید هم برای یادآوری خاطرات گذشته و یاد کسان و بستگان دور و نزدیک و جاهایی که در آنها بزرگ شدهاند یا به مکتب رفتهاند یا بنفشه چیدهاند. به هر حال یک جور درمان کردن اندوه دورماندگی و رهایی از غم غربت از همان نوع که حبیب یغمایی میگفت:
دلم خواهد بدان سو پر بگیرم / نگار خویش را در بر بگیرم
سر او را نهم بر سینۀ خویش / بگویم اندُه دیرینه خویش
مگر یابم ز گفتارش تسلی / بدان آهنگ شیرین محلی
در این میان روستاهایی مانند هیر به گمانم روستاهای خوشبختی هستند، چرا که دم دست و بر سر راهند. هیر که جای خنک و خوش آب و هوایی است، از دشت رازمیان که تابستانهای کموبیش گرمی دارد، فاصلۀ اندکی دارد یا از قزوین که تنش در دشت گرم از آفتاب بیرحم تابستان تفته میشود، فقط ۷۰ کیلومتر فاصله دارد که در یک ساعت میتوان طی کرد. با آن رودخانه پرآب و سایهسار درختان، چنین جایی همواره مورد توجه خواهد ماند. یا روستایی مانند ویار که در فاصلۀ دهدقیقهای هیر در پای کوههای بلند، خسته و خوابآلود، در حال نابود شدن بودهاست، چون بر سر جادۀ قزوین به شمال قرار گرفته (در واقع قرار خواهد گرفت)، میتوان مطمئن بود که نفسی تازه خواهد کرد و زندگی از سر خواهد گرفت، اما دریغ از روستاهایی که چنین بختی ندارند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
از اینکه این مطلب و مقاله را اینجا گذاشتید ممنونم. شاید از حرفهایم ناراحت شوید. اما واقعا یادش بخیر. زمانی که وقتی وارد روستایی می شدی جدای از عطر هوا و زیبایی و طبیعت بکر و بوی نان بوی علف سوخته جان تازه ای به تن مسافر مشتاق می دوانید . وقتی به روستایی نگاه می کردی به او غبطه می خوردی و در دل می گفتی خوش بحالت که در بهشت زندگی میکنی. هرچند بسختی اما صفا می کنی و صمیمیتت، صفایت، عشقت و همه و همه مبارکت باد. افسوس ... افسوس که بهشت های زمینی یکی پس از دیگری می میرند و به تاراج می روند. اصالت ها و...در حال مرگند . افسوس. کاش می ماندند.
بازهم خدا را شکر که ما دیدیم و بوییدیم و باهاش زندگی کردیم. بیچاره آیندگان که بجای بهشت با برهوت سخن خواهند گفت.
هرگاه به روستایی وارد می شوم و می بینم که با چه ذوق و شوقی خودشان را در قافله تمدن و شهر زدگی غرق می کنند.. چگونه در گرداب و قهقرای خودباختگی و بی اصالتی شهر و عاطفه و...خود را فرو می برند و به خود افتخار می کنند که بالاخره ماهم شهری شدیم...گریه ام می گیرد.
بگذریم... چه سود ... آیا می توان کاری کرد؟ آیا می توان جلوی فریب ظاهر و دروغین تمدن را گرفت. کجاست معجزه . کجاست ناجی زندگی ناب ...و کجاست زندگی واقعی دیروز.
شاد و پایدار باشید
عا لی بود. عالی بود. قربون دست و پنجه تون. آفرین به شما و آفرین به شما.
گزارش خوبی بود. بیشتر دلتنگ ایران شدم. خسته نباشید.
احتراماً، از تئوری توطئه که بگذریم، احتمال دیگر تغییرات اقلیمی (بخصوص در فلات ایران) و انفجار جمعیت -- بعد از ترقی اوضاع پزشکی-بهداشتی ناشی از انقلاب صنعتی اما قبل از رشد متناسب ابعاد انسانی-تخصصیِ آموزش و پرورش -- تازه به اضافه ی مقاومتِ دورهای باطلِ خطاهای کاربردی و راهبردی و نیز عادتهای مخربِ برخی اصناف و اقشارِ شترمرغی نظیر دلال و واسطه و ناشر و تهیه کننده و بانک و بیمه و غیره، به مثابه ی امراضِ فرهنگی با عوارضِ اجتماعی-سیاسی، به همراهِ چاشنیِ دلپذیری از انواع سوء تفاهم های ناآگاهانه و اما سوء استفاده های آگاهانه، لاجرم طبقاتِ مفصّلی از گوناگون نمودهای بی اخلاقی -- در ابعاد فردی، خانوادگی، حرفه ای و الخ -- تا نهادینه شدنِ آموزشهای نادرست، غیر بومی و انگل پرور، و بالاخره غارت شهر و چنان صنایع نامیمونش مر روستا و دشت و باغ و مرتع و مزرعه را، که حالا ای وای فقیر بیچاره، بیا که خوشبختت کنم من، روی هم رفته بهانه ای منطقی به نظر می رسد!..