Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
راز بهار شیراز
امیر جوانشیر

اردی‌بهشت‌ماه بود. اردی‌بهشت شیراز با اردی‌بهشت همه جا فرق دارد.

دکتر نهاوندی، رئیس دانشگاه پهلوی، به مناسبتی دعوت کرده بود از شیراز دیدن کنیم. روزی چند در شیراز ماندیم و به غیر از دانشگاه از باغ‌های متعدد آن دیدن کردیم. از جمله باغ خلیلی که پر از گل سرخ بود.

یکی از دوستان با آقای پیروز استاندار رفاقت داشت. به همین خاطر شبی استاندار از ما دعوت کرد. سه تن بیشتر نبودیم. ایام جوانی بود. تا دیر وقت در خیابان‌های شیراز پرسه زدیم. دلمان نمی‌آمد خیابان‌های شیراز را که سرشار از بوی بهار نارنج و گل و سبزه بود، رها کنیم؛ خرامیدن و خندیدن سیه چشمان که جای خود داشت.

دیر وقت رفتیم، شاید حدود ده شب. در آن خانۀ مهربان که گل از در و دیوارش فرو می‌ریخت، در فضای باز، کنار یک استخر نشستیم. بر خلاف تصور، بسیار خوش گذشت. می‌ بود و چنگ بود و چغانه بود و صدای خوش یک شیرازی اصیل. همه چیز چندان خوب بود که گفتیم ای کاش زودتر آمده بودیم. همه چیز آن‌قدر خوب بود که وقت زودتر از آن می‌گذشت که تصور می‌کردیم.

ساعت از نیمه‌شب عبور کرده بود که زنگ در خانۀ استاندار به صدا درآمد. گوش‌هامان تیز شد. آن وقت شب چه کسی در ِ خانه استاندار را می‌زد؟ مستخدم رفت که در را باز کند. در که دروازۀ باغ بود تا آنجا که ما نشسته بودیم، فاصله داشت. بعد مستخدم را دیدیم که باز می‌گردد همراه مردی شصت هفتادساله. اما این تنها موهای سپید او نبود که در چشم می‌نشست. ظاهرش کاملاً معمولی بود و نمی‌شد حدس زد که با استاندار خویشاوندی داشته باشد یا رفاقتی. مردی کاملا معمولی بود.

با وجود این استاندار فوق‌العاده به او احترام گذاشت. یک جام می تعارفش کرد و پرسید شام خورده‌است یا نه. آن مرد ساعتی نشست و بعد خداحافظی کرد و رفت.

ما مانده بودیم که آن مرد کیست که استاندار این‌همه به او عزت می‌گذارد. یا کیست که می تواند دیر وقت شب در خانۀ استاندار را بزند.

ساعت حدود یک بعد از نیمه‌شب شده بود. ما با خود زمزمه می‌کردیم و راه به جایی نمی‌بردیم. استاندار پرسید: "چه چیزی پچ پچ دوستان را سبب شده‌است؟" آن دوست که به وی نزدیک بود گفت: "چیزی نیست جز اینکه مانده‌ایم که آن مرد که بود که دیروقت آمد و زودتر از موعد رفت و شما آن همه به او عزت و احترام گذاشتید". استاندار گفت: "پس شما این "عاشق شیرازی" را نمی‌شناسید؟ (و روی "عاشق" و "شیرازی" تأکید گذاشت). شما چه جور خبرنگاری هستید که او را نمی‌شناسید؟ نمی‌دانستم، وگرنه به شما معرفی می‌کردم." آنگاه شروع کرد به معرفی عاشق شیرازی:

"سال‌ها پیش، وقتی این مرد جوان بود، یک روز اردی‌بهشت‌ماه جلالی، از بازار شیراز می‌گذشت. ناگهان یک قامت زیبا، مستور در یک چادر مشکی از رو به رویش گذشت که از آن قامت رعنا فقط یک جفت چشم شهلا پیدا بود. نگاهش به نگاه او گره خورد، اما در چشم به‌هم‌زدنی از کنارش گذشت. رد شد. مرد رد شده بود و نشده بود. دیگرگون شده بود. هنوز صد قدمی نگذشته بود که برگشت. برگشت تا آن چشمان زیبا را پیدا کند، ولی پیدا نکرد. از آن روز شاید پنجاه سالی می‌گذرد و در این پنجاه سال او هر روز صبح در پی گم‌شده‌اش به بازار می‌رود و شب باز می‌گردد. هنوز دنبال آن دو چشم زیباست".

امروز که آن واقعه را مرور می‌کنم، به یاد داستانی از "عزیز نسین" می‌افتم، "تو را دوست دارم تولسو" که شما در همین جدیدآنلاین چاپ کرده‌اید، و نیز بخش عاشقانۀ تراژدی تایتانیک، آنگونه که جیمز کامرون روایت کرده‌است. شاید برای راز و رمزهایی از این دست و نیز رمز و زار شعر حافظ است که شیراز بهت‌انگیزترین شهر عالم است. اینکه از شراب شیراز در طول تاریخ این‌همه گفته اند و حتا یک شراب استرالیایی نام خود را "شیراز" گذاشته‌است هم برای گیرائی آن شراب نیست. تمام گیرائی در خود شیراز است. آن شراب خود شیراز است.

گویا این رازوارگی تنها برای ما ایرانی‌ها نیست که جذاب است. سیاحان معروفی که به ایران آمده‌اند، نتوانسته‌اند از دیدن شیراز چشم بپوشند و یا اصلاً به خاطر دیدن شیراز به ایران آمده‌اند.

اردی‌بهشت شیراز فصل چنین عشق‌هایی است. سعدی در همین ماه اردی‌بهشت بود که به پای درخت گل رفت، تا دامنی پر کند هدیه اصحاب را، اما بوی گلش چنان مست کرد که دامنش از دست برفت. او در همین دیار عاشق شیرازی بالیده بود که می‌توانست گفت: "عاشقان کشتگان معشوقند / برنیاید ز کشتگان آواز."

پیش از زمان سعدی هم اردی‌بهشت شیراز برای مردمان بی‌مانند بوده‌است. نمی‌توانم تصور کنم که در ایران باستانی نقطه‌ای مناسب‌تر از شیراز برای گشت و گذار در بهار وجود داشته‌است، وگرنه تخت جمشید پایتخت بهارۀ هخامنشیان نمی‌شد. پنهان نمی‌توان کرد که شیراز علاوه بر جاذبه‌های طبیعی و اردی‌بهشتی خود، فضای هخامنشی و عظمتی را که با رؤیاهامان پیوند خورده‌است، در ما، ایرانیان زنده می‌کند. فضایی که پس از سپری شدن دیگر هرگز بازنگشت؛ نه شکوه امپراتوری‌اش، و نه رعایت‌های انسانی‌اش، تا حدی که لوح‌های گلی تخت جمشید باز می‌گویند یا استوانۀ بابل اعلام می‌کند. 

آن سلیقۀ هخامنشیان چندان سطح درخوری داشت که در هر زمان تاریخی که ایران در امن و آسایش می‌زیست، شاهان دیگر بدان استمرار بخشیدند. در آخرین سلسله شاهنشاهی، در دورۀ پهلوی نیز شیراز یکی از مراکز بزرگ گردشگری و مورد اقبال بزرگان کشور بود. شیراز به ویژه در ایام بهار همواره یکی از شهرهای دیدنی ایران بود. به همین جهت دارای بهترین هتل‌ها و مهمان‌پذیرها. بزرگترین گردهمایی‌های آن دوران نیز در بهار خرم شیراز برگزار می‌شد و بیشترین گردشگران را این شهر از چهار سوی عالم به خود می‌خواند. ثروتمندان جزایر و کشورهای اطراف خلیج فارس که جای خود داشتند. شیراز ییلاقشان بود.

اردی‌بهشت شیراز هنوز دیدنی است و برای همین است که "روز" های سعدی و حافظ و شیراز از روزهای همین ماه انتخاب شده‌است. هیچ شهری در اردی‌بهشت‌ماه حال و هوای شیراز را ندارد. کافی است از تأثیر جادویی باغ ارم و نارنجستان و سعدیه و حافظیه و رکن‌آباد و هر جای دیگر یاد کنیم که آدمی را افسون می‌کنند. حافظ را چنان افسون کرده بودند که تا پایان عمر پا از خاک آن فراتر نگذاشت. خاکش بوی عشق می‌دهد. اینکه سعدی می‌گوید:

زخاک سعدی شیراز بوی عشق آید
هزار سال پس از مرگ او گرش بویی

اشاره به همین معنی است. تنها به خاک خود اشاره نمی‌کند.

موقعیت جغرافیایی شیراز برای هر شهری حسدبرانگیز است. هواپیما زمانی که وارد دشت بزرگی می‌شود که کوه‌های بلند گرداگردش را فراگرفته‌اند، وارد دشت شیراز شده‌اید. این کوه‌ها شامگاهان که خورشید سر از دامان افق بیرون می‌کشد، چنان رنگی به خود می‌گیرد که چشم از دیدن آن سیر نمی‌شود. آندره مالرو در همین شیراز بود که گفت: "با این رنگ که کوه‌های شما دارد، آدم دلش می‌خواهد تا افق بدود."

خیابان زند شیراز پیش از انقلاب یکی از باصفاترین خیابان‌های ایران بود. بعد از انقلاب هم یک مهندس شیرازی که در شهرداری خدمت می‌کرد، بهترین مجسمه‌ها و نقش‌ها و تزیین‌ها را در جای جای شهر به کار گرفت و شهر را زیباتر از پیش کرد. این زمانی بود که ایران تازه از جنگ رهایی یافته بود و شهرهای دیگر هنوز به خود نیامده بودند که به زیبایی بیندیشند.

این شهری است که به‌جز گل و ریحان و زیبایی‌های ظاهری، جاذبه‌های معنوی می‌سازد. از جمله آنها کاروان حله و زبان آهنگین. هشتصد سال پیش زبان مسجع گلستان را ساخت که هنوز در ادب فارسی بی‌مانند مانده‌است. صد و پنجاه سال پیش زبان مطنطن قاآنی را شکل داد و در روزگار ما، نثر شعرگونۀ ابراهیم گلستان را، چه در عشق سال‌های سبز و چه در درخت کاج، چه در نثر سنگین از روزگار رفته حکایت و چه در داستان‌های جوی و دیوار و تشنه. این خاک شیراز است که سخن آهنگین بر زبان فرزندانش می‌نهد.

هر گاه که سال می‌گردد و باز به ماه اردی‌بهشت می‌رسیم، در حسرت اردی‌بهشت شیراز جگرم کباب می‌شود. با خود می‌گویم: ما اینجا چه می‌کنیم که هوای بهشتی اردی‌بهشت شیراز را وانهاده‌ایم و در این هوای مسخره سرگردانیم؟ این گناه بخشش‌ناپذیر را چه‌گونه تحمل بایدمان کرد؟ حق با محمد بهمن بیگی بود که درس و بحث و دانشکده و دانشگاه غرب را واگذاشت و به درون شیراز جست زد و به ایلش پیوست که بخارایش بود. باز یاد شعر سعدی می‌افتم، این بار در بوستان. 

دو بیتم جگر کرد روزی کباب
که می‌گفت گوینده‌ای با رباب
دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیر و دی‌ماه و اردی‌بهشت
بیاید که ما خاک باشیم و خشت


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
- شهاب، 2010/05/01
نوشته بسیار زیبایی بود آقای جوانشیر. دست شما درد نکند. این همه گفتید اما از زری و یوسف سووشون سیمین دانشور نگفتید. که بهار می گوید امید در راه است . . .
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.