اکنون قرنهاست که آتش مقدس کشاورزان در معبد آذربرزین مهر خاموش است. از آن سفر تاریخی که سرنوشت خراسان را دیگرگون کرد، جز سنگی و رد پایی بر سنگ چیزی نمانده. از حلقۀ ابوسعید ابوالخیر و دهها حلقۀ عارفانه دیگر صدایی برنمیخیزد. هیچ کس نمیداند آن نظامیهای که سرآمد مدارس شرق و رشک دانشوران بود، کدام گوشه از این خاک مدفون است. کورههایی که آبگینههای درخشان و سفالهای خوش نقش و نگارشان زینتافزای موزههای جهان است، دیرگاهی است که به سردی گراییدهاند. خیام هنگامی که زوال پیشینیان را میسرود، مگر می توانست به سرنوشت دیار خویش نظر نکرده باشد:
آن قصر که بر چرخ همیزد پهلو / بر درگه او شهان نهادندی رو / دیدم که بر کنگرهاش فاختهای / بنشسته همیگفت که کو کو کو کو؟
سرچشمههای نیشابور را باید در روزگاران بسیار کهن جستجو کرد. روزگارانی که در اوستا به نام "رئونت" یاد میشد و اشکانیان ابرشهر میخواندندش. بعدتر که به اسباب ناشناخته ویران شد، شاهپور اول ساسانی از نو بساختش و "نیوشاپوهر" لقب گرفت. یکی از سه آتش بزرگ ساسانیان که مخصوص کشاورزان بود، در آتشکدۀ آذربرزینمهر در حوالی این شهر شعلهور بود.
عصر زرین نیشابور اما با ورود اسلام به ایران آغاز شد. نیشابور، همراه مرو و هرات و بلخ، یکی از چهار مرکز خراسان بود و خراسان گرانیگاه فرهنگ ایران و خاستگاه زبان دری. ابتدا ایران ضمیمۀ خلافت اسلامی بود، اما در آغازین سالهای سدۀ سوم هجری، خراسانیان عَلم استقلال برافراشتند و نخستین سلسلۀ نیمهمستقل ایرانی پا گرفت: به دست آل طاهر و به زادگاه نیشابور.
این آغاز عصر زرین بود. نیشابور در فرهنگ و دانش و هنر و صنعت و اقتصاد و سیاست راه کمال پیش گرفت و به دوران سلجوقیان که یکچند نیز تختگاهشان شد، بر چکاد تمدن ایران نشست. اما به همان سرعت که فرا رفته بود، فرود آمد. نخستین ضربه را اُغُزها بر پیکرش فرود آوردند: قومی نیمهبدوی از آسیای مرکزی که در جستجوی قوت لایموت خود و احشامشان از سستی سلجوقیان در اواخر کار بهره جستند و بر خراسان تاختند و خاکش را به توبره کشیدند. سهم نیشابور قتل و غارت و ویرانی بود. سوختن آن مدارس و کتابخانههای افسانهای و جان باختن فرهیختگان دوران.
نیشابور تا خواست به خود بجنبد و کمر راست کند، ضربۀ دوم بر پشتش نشست. کاریتر از ضربۀ اول. مغولان آمدند و حکایت "کشتند و بردند و سوختند و رفتند" را رقم زدند. نیشابور ماند و خرابههایش و آبادی گورستانهایش. هنوز هم جای این دو عوض نشدهاست. نشان شهر قدیم را باید در خرابههای شادیاخ و غیره جست و زیبایی شهر را بر گور عطار و خیام و امامزاده محروق تماشا کرد.
نیشابور اما گرچه قدش خمید، هرگز نمرد. تا آن جا که به تاریخ مربوط میشد، حکایت صدرنشینیاش در فرهنگ و دانش و هنر جاودانه گشت و به سان زنجیرهای از تمدن بشری پذیرفته شد؛ زرین و درخشان.
از حیث جغرافیا هم زندگی را چند کیلومتری آنسوتر از سر گرفت و دوباره در آغوش بینالود، اگر نه مثل گذشته، لااقل در حدود یک شهر متوسط رونق یافت. بگذریم که بساط این رونق نیمبند را هم یک زمان تیمورلنگ برهم زد.
در سدههای اخیر که خراسان بزرگ در خاک ایران و افغانستان و ترکمنستان چندپاره شد و در خراسان ایران مشهد الرضا رو به ترقی گذاشت، نیشابور دیگر گرانیگاه خراسان نبود؛ شهری بود سر راه مشهد و منزلگاه زایران امام هشتم. و معروفتر از خودش باغ قدمگاه در نزدیکیاش بود که میگفتند، توقفگاه علی بن موسی در سفر به خراسان بوده و آب زلال چشمهاش به خواست او از زمین جوشیده. البته، کشاورزی نیشابور مثل قدیم سر پا بود و از این بابت تداوم حیات اجتماعی و اقتصادیاش با پارهای زایشهای فرهنگی تضمین گشته بود.
اکنون همچنان در آغوش بینالود زنده است. با باغها و مزارهای بسیار. نه فقط گور خیام، بلکه همۀ نیشابور مصداق این پیشگویی اوست که به نظامی عروضی سمرقندی گفته بود: "گور من در موضعی باشد که هر بهار، شمال (باد) بر من گل افشان میکند." و حالا همه جا چنین است: مزار عطار، کمالالملک، حیدر یغما، فضل بن شاذان، امامزاده محروق، بی بی شطیطه، بانو پسندیده، باغ قدمگاه، باغ ملی، باغ امینالاسلامی، دهکدۀ چوبین و غیره. نیشابور شهر باغها و مزارهاست و مزارهایی که باغ شدهاند.
گزارش تصویری این صفحه گشت و گذاری است در این باغها و بقعهها و برخی دیگر از دیدنیهای نیشابور.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
بسی گفتیم و خاموشی گزیدیم
ز گویایی به خاموشی رسیدیم