ورود شعر و انديشه فروغ به پهنه شعر تاجيکستان در دهه هفتاد و هشتاد قرن بيست اتفاق افتاد. با نشر مجموعه تولّدی ديگر نه تنها در محيط ادبی، بلکه در جامعه تاجيکستان بخصوص ميان نسل جوان، ترکشی (انفجاری) از احساس و تفکّر و عشق رخ داد. شعر فروغ وسيله کشف رازهای قلبی، بازتاب احساسات فردی، افاده درد عشق، اظهار صدای اندرونی ناگفته جوانان تاجيک گرديد. جوانان با شعر فروغ زندگی می کردند، عشق می ورزيدند، خاليگاه سرد وسکوت زندگی تنهای خويش را پر کرده، اندوههاشان را با هم قسمت می کردند. شايد ديگر از آن روزگار به بعد هم شاعری نتوانست به اندازه فروغ ميان جوانان تاجيک محبوبيت يابد. هرچند بعدها شعر سهراب سپهری توانست ميان اديبان کشور غلغله هايی در مسير تجديد تفکّر و نوگرايی بيفکند.
اين تجلّی روحی و فکری فروغ، با آن حجم و مساحت فراگير، نمی توانست در روح شعر معاصر تاجيکی، خاصه شعر بانوان، بی تاثير باشد. تامل و تحقيق در شعر امروز تاجيک، اشعاری را نشان می دهد که در آن ها به شعر فروغ يا انديشه وی اشارت می شود.
فرزانه، شاعر شهرت يار تاجيک، که بی شک از پيشگامان ادبيات امروز فارسی شناخته شده است، با اعتقاد و اخلاصی تمام به دنبال فروغ سخن به زبان می آورد و اين شعر خودرا، که نامه تبريک عنوان دارد، استقباليه ای از شعر إی هفت سالگی فروغ می داند و در آغاز شعر به اين اشاره هم کرده:
شاهانه عزيز!
اين صبح شهرور (شهريور) به قدوم تو آفتاب،
گلدسته ای ز خوشه انوار بسته است.
بر آستانه ای، که قدم مينهی ببين،
طرح عزيز کودکی من نشسته است.
امروز من از آينه می پرسم،
تصوير هفت سالگی ام کو؟
اديبه، شاعر ديگری از خجند نيز از فروغ تاثير پذيرفته است. روح عصيانگرانه ای که در شعر اديبه موج می زند و خواهش او برای شکستن قفلهای زندان خموشی، نوعی ارتباط را با شعر و انديشه فروغ ايجاد می کند. فروغ هم بيشتر از زندان و ظلمات سخن به زبان می آورد و سيمای خودرا به مثابه زن نشسته در آستانه فصلی سرد معرّفی می کند. مفاهيمی که مفسّر واژه تنهايی است- تنهايی يک زن پر از بار اندوه و غربت غم و هجران. در شعر اديبه هم همين تاريکی سرد، شب و تنهايی دوست داشته ترين واژه هايند:
شب تنهايی من،
شب تاريکتر از خانه ارواح دوصدساله.
و کسی نيست به ياد غم بيچاره دلم.
اديبه وقتی به اين شب تنهايی پر از اندوه سلام می دهد و به استقبال آن می رود، اين سلام و اين پيام هم فروغانه است:
سلام، إی کوچه لاجورد شب.
هزاران صورت اندوه تنهايی.
در کنه ياسهای خود فرو رفتن و شب را در مسير شعری اندوه تفسير کردن و سر انجام شعررا به خدمت دردهای تنهايی خويش گرفتن، که از شعر فروغ منشا می گيرد، در اشعار گلناز، شاعر ديگر تاجيک، هم جايگاه خودرا يافته است. و هم او نيز در تفسير اين حالات خويش سروده:
حالت بی بازگشت نگاهم
گم شدن در چشمهايش بود،
زمانی.
لحظه زيبای شبها- دختری با نام تنهايی.
يا در مورد ديگر تفسيری ديگرگونه دارد:
آه، اين شب شب نيست،
روز غمهای من است.
گلناز در تنهايی خود می زيد و شبهای هجران اندوه آلودش را به استقبال حضور آفتاب صبح قربان می کند و از زاويه احساس و معرفت فردی خود حرف می زند. با وجود اين، ميان احساس و شناخت گلناز و شعر فروغ شباهتهايی می توان يافت.
از سوی ديگر شهناز- شاعره ديگر تاجيک، برف را در ذهن خود تفسير ميکند و می گويد:
برف چيست؟
واژه هايی
است، که از ابر دلم می بارد.
که يادآور اين مصرعهای فروغ است:
موسپيد آخر شدی، إی برف،
بر سرانجامم نباريدی.
در دلم باريدی، إی افسوس
بر سر گورم نباريدی.
در شعر فروغ ما با شيوه های خاصی از بيان رو به رو می شويم، که در ضمن آنها ويژگيهای معين سبک شاعر، روش تفسير عواطف روحی و حاصل شناخت و برداشت ارائه می شود. مثلا، يکی از اين پديده ها، ديدگاه ويژه فروغ در تفسير زندگی است. شايد کمتر کسی از شاعران ديروز و امروز را بتوان پيدا کرد که با توجه به دردو احساسهای خود از زندگی تفسير خاصی نداشته باشند. و شيوه تفسير فروغ از زندگی بر بيشتر بانوان شاعر تاجيک اثر گذاشته است. فروغ می گويد:
زندگی شايد
يک خيابان دراز است، که هر روز زنی
با زنبيلی از آن می گذرد
زندگی شايد
ريسمانيست، که مردی با آن
خودرا از شاخه می آويزد.
زندگی شايد طفلی است، که از مدرسه برمی گردد.
فرزانه در چندين مورد اين شيوه تفسير فروغ را ادامه می دهد و از آن به ديدگاه خاص خود می رسد و گاهی زندگی را به عنوان يک مصوّری بی مايه تفسير می کند و گاهی ديگر يک آينه محو دويی (دوگانگی) می داند:
زندگی چيست؟ يک مصوّر بی مايه،
که کسی معنی اورا نتواند دريافت.
من چه سان به اين مجرا پيوندم.
زندگی چيست؟
آينه ای است محو دويی:
يک طرفش روشن: يعنی صبح،
يعنی تراوش رنگ، يعنی حضور شادی.
ديگر طرفش تاريک: يعنی شب، يعنی هجوم وهم، يعنی تجاوز ياس.
در مجموع، اين نمونه ها گويای حضور فروغ در شعر تاجيک است. و می توان گفت که نقش فروغ در پديد آمدن يک مکتب نيرومند شعر بانوان تاجيک در پايان سده بيست و آغاز سده بيست و يک به روشنی محسوس است.