بهمن رضایی
چندی پیش مطلبی در سایت شما منتشر شد دربارۀ هجوم شهر به روستا که مرا به یاد زادگاه خودم انداخت. نامق، روستایی در نزدیکی نیشابور، که درست همان حال و هوای هجوم شهر به روستا را پیدا کرده است.
در صد کیلومتری جنوب نیشابور از "ریوش" که تازگی ها مشهور شده است، جاده اسفالته ای به طرف شرق منشعب می شود که پس از طی ۳۰ کیلومتر از میان بادامستان های وسیع به نامق می رسد.
نامق روستایی قدیمی است که اگر بخواهم از قدمتش بگویم باید از سنگ قبرهایی یاد کنم که تاریخ اوایل ظهور اسلام را بر خود دارد.
مدفن شیخ ابوالحسن نامقی، پدر شیخ احمد جام، ملقب به ژنده پیل نیز در فاصلۀ چند صد متری روستا و در کنار دشت نامق قرار دارد. یادم رفت بگویم که نامق بر بلندی چند تپه و مشرف بر دشتی وسیع و سبز بنا شده است. خود شیخ احمد نیز متولد نامق است و تا سن ۱۹ سالگی در نامق می زیسته و در بیست سالگی به تربت جام مهاجرت کرده، بنابراین او رامی توان اولین مهاجر مشهور نامق نامید.
نامق هم مانند بسیاری روستاهای ایران در گذشته برق و تلفن و جادۀ ماشین رو نداشت. آب لوله کشی هم نداشت و آب خوردن را زنان ده از مظهر قنات که یک کیلومتر با روستا فاصله داشت با کوزه و سبو، بر روی دوش به خانه می آوردند.
اما روستا خود کفا بود. بجز قند و چای که از نان شب برای روستائی واجب تر است و نفت که فقط برای روشنایی به کار می رفت و از شهر می آوردند، سایر مایحتاج زندگی را خودشان تأمین می کردند.
هر خانواده ای چند تا گوسفند داشت که از شیرش لبنیات و روغن مورد نیازش را تأمین می کرد، از پشمش فرش و لباس و از گوشتش غذای سالانه را. هر کسی چند قطعه زمین داشت که با کاشت آن هم گندم و نان سالانه اش را فراهم می کرد و هم میوه و سبزی و علوفه دامش را. سوخت زمستانش را با هیزمی که از باغ و صحرا می آورد، و تخم مرغ مورد نیازش را از چند تا مرغ که در خانه داشت تآمین می کرد.
مهاجرت از روستا به شهر دو سه سالی بعد از ایجاد مدرسۀ دولتی به سال ۱۳۲۴ و ۲۵ آغاز شد. جوانان روستا با کوره سوادی که پیدا می کردند به شهر می آمدند و در ارتش و ژاندارمری و ادارات دیگر استخدام می شدند و پس از آن جز برای دیدار بستگانشان به روستا باز نمی گشتند.
ابتدا تنها مدرسۀ دولتی پسرانه داشتیم که تا چهارم ابتدایی بیشتر نداشت. چند سال بعد مدرسه دخترانه هم ایجاد شد و تا کلاس نهم هم امکان تحصیل فراهم گردید. نمی خواهم القا کنم که ایجاد مدرسه و امکان تحصیل سبب مهاجرت جوانان روستا به شهر شد. شاید اگر هماهنگ با پیشرفت سواد و دانش مردم وسیلۀ اشتغال در ده فراهم می شد مهاجرت به گستردگی پدید نمی آمد.
اما مهاجرت گسترده روستا را از شکل اولیه اش خارج کرد. هفتاد سال قبل نامق در قالب چهار صد خانوار دو هزار نفر جمعیت داشت و اکنون که رسما ۵۰۰ خانوار ساکن هستند، هزار و چند نفر بیشتر جمعیت ندارد.
این امر نشان می دهد که تقریبا همۀ جوان ها از نامق رفته اند و در هر خانه پیر مرد و پیر زنی بیشتر باقی نمانده است و خیلی از خانه ها بکلی خالی است. اما صاحبان خانه که در شهر سکونت دارند، فصل تابستان و ایام تعطیل برای چند روزی به ده می آیند تا خاطرات کودکی را در خود زنده کنند.
مدرسۀ نامق که زمانی سیصد، چهارصد شاگرد داشت، امروز در یک کلاس ابتدایی خلاصه شده و در شرف تعطیل است. منظورم این است که شاگردان کلاس های مختلف فقط در یک کلاس می نشینند. یا به اندازۀ یک کلاس بیشتر شاگرد ندارد.
دشت وسیعی که روستا بر آن مشرف است و قسمت اعظم گندم مصرفی مردم در آن تولید می شد، تبدیل به چنارستانی شده که نیاز به شخم زدن و وجین کردن و کاشت ندارد. چوب حاصل از چنارها را در شهر خوب می خرند تا از آن جعبه میوه بسازند و برای اهالی روستا از شهر میوه بیاورند.
دیگر سحرگاهان در نامق بانگ خروس شنیده نمی شود تا مردم برای ادای فریضۀ نماز برخیزند. به جای آن بلند گوی مسجد با بانگ الله اکبر مردم را بیدار می کند. در نامق دیگر مرغی هم وجود ندارد تا تخمی بگذارد. در عوض با یک تلفن هر قدر تخم مرغ نیاز داشته باشید در اسرع وقت از ریوش و کاشمر برایتان می فرستند.
اگر در گذشته تعداد گاوهای ده چندان بود که مردم گاوچرانی در استخدام داشتند تا گله گاوهایشان را به صحرا ببرد، امروز بیش از پنج گاو در روستا پیدا نمی شود. نه به گاوچران نیازی هست نه به لانۀ مرغ. روستا از روستا بودن خود تهی شده است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
آقاي فرزاد محض اطلاع در قسمت نظر بايد نظرتان را در مورد مطب بيان شده ابراز كنيد نه خاطره شخصي آن هم با اين تعصب !اصلا موضوع را مطالعه كرديد!!!
آقاي رضايي دوستتون داريم و منتظر كارهاي ديگري از شما هستيم
اطراف هر ماشيني كه به شهرشان وارد ميشد و مسافر بود ٥-٤ موتور سيكلت از اراذل و اوباش احاطه ميكردند و زل ميزدند داخل ماشين . يا در همان امامزاده عين اينكه ميخواستند از مردمي كه در پارك نشسته اند سان ببينند !!!! موتورهاي ٢ پشته و ٣ پشته دايم در رفت و آمد بودند و با گردنهاي كج مردم را ديد ميزدند و چه پر رو و بي حيا بودند كه نمونه اش را تا به حال نديده بوديم! خلاصه آنقدر جو وحشتناك و غير قابل تحمل بود كه بيشتر از ٣ ساعت نشد بمانيم و از آنجا تقريبن ميشود گفت فرار كرديم و بعد به هر كس هم رسيديم گفتيم سعي كند هيچوقت به كاشمر نرود .
جديدآنلاين: اين گزارش مجددا آزمايش شد و مشكلى ندارد. شايد لازم باشد كه cache كامپيوتر خودتان را پاك كنيد.