روز جمعه، 23 آوریل، به دیدن فرد هلیدی Fred Halliday رفتم که درشهر بارسلون اسپانیا در بیمارستان بود.
فرِد را من بیش از سه دهه بود که میشناختم. با او در کنفراسهای بسیاری شرکت کرده بودم و با هم دوست شده بودیم. میدانستم که از خانوادۀ کاتولیک ایرلندی میآید و با آن که به مهمترین مدرسۀ کاتولیک رفته بود، نظر چندان خوشی نسبت به مذهب نداشت. در واقع، او در آن زمان خود را یک مارکسیست میدانست واز چهرههای برجستۀ چپ در بریتانیا محسوب میشد. در مدرسۀ مطالعات شرقی و نیز در مدرسۀ علوم سیاسی و اقتصادی دانشگاه لندن درس خواند واستاد همین مدرسه شد.
برایش مقداری مجله و روزنامه برده بودم. در دو روزی که در بارسلون بودم چندین بار او را دیدم. با هم از آشنایی اولیه و پیش از انقلاب ایران حرف زدیم و از زندگی. تأسف میخورد که هنوز کتابهای زیادی زیرچاپ و ناتمام دارد و میگفت: "این برای من یک فاجعه است که این کتابها را تمام نکردهام". من دلداریاش دادم. پزشکان گفتند که تا اکتبر آینده زندگیاش به حالت عادی بازخواهد گشت. من به ا و گفتم: "نگران نباش. تو به اندازۀ کافی کتاب نوشتهای." گفت: "من 6 یا 7 کتاب خوب نوشتهام و بقیه مجموعه مقالات است".
البته فروتنی می کرد. کتابهایی که او در بارۀ یمن، اتیوپی و روابط بینالملل نوشته، در بسیاری از زمینهها پیشگام است. دیدگاه او در طرفداری از انقلابیون چپ درکشورهایی مثل یمن، اتیوپی و افغانستان بسیاری را نسبت به بیطرفی علمی او بدبین کرده بود.
اما فرد هليدی شجاعت تغییردر موضع خود را داشت و در جنگ اول خلیج فارس، پس از حملۀ عراق به کویت از آزادی کویت و حمله به عراق طرفداری کرد و این نیز بسیاری از دوستان چپ او را رنجاند.
حوصلۀ خواندن نداشت. از من خواست تا چند مقاله را از مجلاتی که برده بودم، برایش بخوانم. از افغانستان پرسید و از این که گزینههای غرب چه خواهد بود. و بعد، از ایران و تحولات درونی و بیرونی. از این که سیاستمداران در ایران از گذشته درس نمیگیرند، افسوس میخورد. بحث از عراق شد و بر این نظر بود که پیوند بیشتر با ایران مایۀ ثبات عراق میشود.
فرد هلیدی فارسی را میفهمید و میتوانست مقصود خود را به فارسی بیان کند. یکی از آرزوهایش این بود که بتواند به فارسی مصاحبه بدهد، آن گونه که به زبانهای بسیار، از جمله، عربی، آلمانی ، فرانسه، ایتالیایی، اسپانیولی و پرتقالی و روسی و غیره مصاحبه میداد.
فرد هلیدی نقش فرهنگ و سنت را در شکل دادن به تحولات سیاسی مهم میدانست و از همین رو خود او به شناخت آنها و به ویژه زبان ملتها همت میگماشت. وی در واقع یکی از روشنفکران سیاسی بریتانیا بود که برای خود نقشی بینالمللی قایل بود و پیوسته از مسایل مهم بشری حمایت میکرد.
فرد استاد روبط بینالملل بود و در این زمینه صاحب نظر. با جهان اسلام و به ویژه خاورمیانه آشنا بود و در بارۀ این کشورها کتابهای بسیارنوشته که به زبانهای گوناگون ترجمه شدهاست. نخستین کتاب او در بارۀ ایران "دیکتاتوری و توسعه" نام داشت که بیتشر حاوی دیدگاه جنبش چپ در بارۀ ایران است.
او پیوسته میگفت: "استادانی که با ایران سروکار دارند، یا ایرانشناسند و یا ایراندوست و من از گروه دوم هستم". در بین همه کشورهایی که فرد هلیدی با آنها سروکار داشت، ایران و یمن دو کشوری بودند که او پیوسته با شیفتگی بسیار از آنها سخن میگفت.
او به ادبیات، به تاریخ، به مردم و سرنوشت ایران علاقۀ بسیار داشت. چون ایران را دوست داشت، نسبت به آن چه در ایران میگذشت، حساس بود. در امور خارجی پیوسته ازایران دفاع میکرد و در امور داخلی با لحنی تند و گاه بسیار گزنده از سیاستمداران انتقاد میکرد. از همین رو، با این که بسیار دوست داشت به ایران برود و شاگردان و دوستان بسیاری در میان ایرانیان داشت، رفتن به ایران بجز یکی دو بار چه پیش و چه پس از انقلاب برایش میسر نشد.
همزمان با تدریس در مدرسۀ علوم سیاسی و اقتصادی دانشگاه لندن، در دانشگاه بارسلون نیز درس میداد. مرکز فرهنگی بارسلون به تشویق او بارها مراسمی در بارۀ ایران و فرهنگ ایران در بارسلون برگزار کرد و شخصیتهای فرهنگی بسیاری را از ایران دعوت کرد تا اروپائیان را با ایران و فرهنگ ایران آشنا کند.
او ماهها در تخت بیمارستان بود. از او پرسیدم که دلش چه میخواهد. گفت: "لحظهای که بتوانم در خیابان آزادنه قدم بزنم".
از او در بارۀ بارسلون پرسیدم. گفت: "تو وقت خوبی به بارسلون آمدی. اگر از این جا به خیانانهای اصلی بروی، معنی زندگی در این شهر را خواهی دید. مردم در این جا هم بهار را جشن میگیرند، اما با نامهای دیگر."
راست هم میگفت. روز جمعه 23 آوریل روز وفات شکسپیر و نیز سروانتس، نویسندۀ دون کیشوت است و از این مهمتر برای مردم کاتالونیا، روز ویژۀ قدیس جورج که به آن سن جردی میگویند. مردم کاتالونیا او را قدیس نگهبان خویش میدانند، زیرا او اژدها را کشته بود. در این روز مردان به زنان گل سرخ هدیه میدهند و زنان به مردان کتاب. در این جشن بهاری شهر نمیخوابد.
روز بعد، وقتی که از دیدههای خود به فرِد گفتم، گفت: "زندگی در بارسلون پیوسته پر از شادی است". پرسیدم: "پس از بهبود کامل به لندن برخواهی گشت یا همین جا خواهی ماند؟" فرد گفت: "گرچه در این جا زندگی زیباست، اما دوستان من همه در لندن زندگی میکنند و نهایتاً به لندن خواهم آمد."
وقتی که عصر یکشنبه با او خداحافظی کردم، آرزو کردیم که همدیگر را در لندن ببینیم. فرد میخواست بخوابد و از من خواست که درِ اتاقش را ببندم.
امروز (دوشنبه) تلفنی به من گفتند که فرد هليدی که مبتلا به سرطان بود، ساعت پنج صبح در آرامش، در سن 64 سالگی زندگی را بدرود گفت. گرچه خودش ديگر به لندن نمیآيد، اما خاکسترش به لندن خواهد آمد.
و بزرگ مردا که این هلیدی بوده، دوستان فرزانه ای چون شما داشته آقای معین.حتما شمارش هم زیاد بوده.
روحش شاد