وحید تدبیر
صدای پرندگان خوشخوان را دیگر کمتر می توان در باغ ها شنید. آنها به جرم خوشخوانی مجبور اند تمام عمر در پشت میله های زندان کوچک شان بمانند و آواز بخوانند.
شاید صدای پرنده ای که آزاد است، با صدای آن که در بند، یکی و همسان نباشد، اما درک این تفاوت احتمالی برای ما دشوار است.
و شاید به همین دلیل، از دیدن یک پرنده افتاده در قفس و شنیدن آوازهایش نمی رنجیم و حتی در عوض سعی می کنیم این زنده جان محروم شده از رهایی و پریدن را همواره در قفس و در آواز خوانی ببینیم و با شنیدن ناله هایش به شادی های زندگی مان بیفزاییم.
در سراسر ادبیات فارسی شکایت از قفس را می بینیم. شاعران جهانی به این بزرگی را به قفس تنگی تشبیه می کنند و بسر بردن در آن را دشوار می دانند.
انسان که بالی ندارد تا به پرواز در آید و سرشتش با سکونت سازگار بوده است، تا به این حد از قفس می نالد، حالا چه حالی باید داشته باشد پرنده ای که دنیا برایش بزرگتر است و پریدنش را حد و مرزی نیست؟ پرنده ای که تنها قربانی لطافت های خود است و امکان پرواز را از او گرفته اند.
بازار پرنده فروشان در محله موسوم به کوچه کاه فروشی در کابل را صدای چهچه مرغان کوچکی پر کرده است که همه در قفس های خود به نغمه سرایی پرداخته اند.
پرنده فروشان این محله اطلاعات عجیبی در مورد سرگذشت انواع مختلفی از پردگان کوچک خود دارند، یکی با اشاره به طوطی غمگینی می گوید، طوطی ها از هند می آیند.
این گفته یاد آور داستان آن طوطی اسیر در مثنوی مولاناست که همزادان آزادش در جنگل ترفندی برای رهایی او بستند.
آیا در روزگار ما هم راهی برای رهایی پرندگان مانده در قفس می توان سراغ کرد؟
به ما آموخته بودند از آزار زنده جانان بپرهیزیم، اما يادم نيست که گفته باشند پرنده ای را در قفس نکنیم. اما من اگر روزی پدر شدم، به فرزندم خواهم آموخت که هیچگاه پرنده ای را از آزادی محروم نکند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید