در خیابان شریعتی تبریز یا همان شهناز قدیم، گورستانی وجود دارد به نام گورستان ارامنه. اینجا بخشی از محله ارمنی نشین "بارون آواک" یا به قول تبریزیها "بارناوا" است که از اواسط سده نوزدهم میلادی، مردگان ارمنی را در آن به خاک میسپردند.(۱)
در جایی از گورستان، جوانی به خاک سپرده شده که گرچه نشان مزارش زیر چرخ دندههای زمان و در سکوت دنیای مردگان از میان رفته (۲) اما خاطره جان فشانیاش در راه آزادی ایرانیان نه چیزی است که از صحیفه تاریخ این سرزمین محو شود.
داستان این جوان به صد و دو سال پیش بازمیگردد، به روزهای دهشتناک و دلهره آور تبریز که احمد کسروی، نویسنده تاریخ مشروطه ایران، آن را چنین وصف میکند:
" از دهه نخست فروردین [۱۲۸۸ خورشیدی] نشان گرسنگی میان مردم پدیدار شد. کسانی با رخسارههای کبود پژمرده و چشمهای فرورفته دیده میشدند.... هوا امسال بخوشی می گذشت و در این هنگام سبزهها سرافراشته بود. کم کم گرسنگان به سبزهخواری پرداختند. به باغها ریخته، گیاههای خوردنی بویژه یونجه را چیده، می خوردند. از این زمان تا سی و چند روز دیگر که راهها باز شد، یونجه خوراک بینوایان بود... تا سالها داستان یونجه خوردن در تبریز بر سر زبانها بود."(۳)
این حال و روز مردمی بود که در محاصره قوای دولتی گرفتار آمده بودند اما گرسنگی را در راه آزادی به هیچ میگرفتند. همان روزها یک مجاهد ارمنی خطاب به تبریزیان گفته بود: "ملت! آج سگز آزاد سگز." مردم! گرسنهاید ولی آزادید.(۴)
یک سال پیشتر در خرداد سوزنده تهران و در صحن بهارستان، نهال نوپای آزادیخواهی زیر سم اسبان قزاقان روس لگدمال شده بود. در آن روزهای دهشتناک – آن گونه که یک شاهد انگلیسی نقل کرده- "اروپا رفتگان با یقه سفید آهاردار، آخوندها با عمامه سفید، سیدان با عمامه سبز و سیاه، کلاه نمدیان، دهقانان، کارگران و عبا پوشان بازاری" (۵) دست در دست، پای دیوارهای "کعبه آمال" خویش ایستادند و پوست و گوشت خود را سپر بلای مجلس شورای ملی کردند. اما پوست و گوشت در برابر گلوله توپ چه میتواند کرد؟
سنگر آزادی فروریخت؛ طباطبایی و بهبهانی دو پیشوای بزرگی را که مشروطه خواهان "سیدین سندین و آیتین حجتین" میخواندند، ریش کشان و دشنام گویان به باغ شاه بردند تا از آن جا به تبعید بفرستند؛ صوراسرافیل روزنامه نگار و ملک المتکلمین خطیب را در برابر چشمان محمد علی شاه خفه کردند؛ سلطان العلمای خراسانی، سردبیر روزنامه روحالقدس را در چاه انداختند و جمال الدین واعظ اصفهانی را به همدان فرستادند تا همان جا خلاصش کنند! سرنوشت آنانی که موفق به فرار نشدند یا مرگ بود یا محبس یا تبعید.
ملکالمتکلمین، آن گاه که به مسلخ میرفت، با آوازی رسا سرنوشت شاه مستبد را پیش بینی کرده بود:
ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما
تا خود چه رسد خذلان بر قصر ستمکاران (۶)
چرخ روزگار را که انتقام همه آن یقه سفیدان و عمامه داران و کلاه نمدیان و عباپوشان را به دست تبریزیان سپرد. حالا که دست تطاول استبداد بر مجاهدت آن همه روشنفکران و روحانیان و بازاریان و کارگران و دهقانان سایه افکنده بود، نوبت تبریزیان بود که در راه آزادی، گرسنگی را به جان بخرند و بر گرد دو پیشوای بزرگ خویش فراز آیند: ستارخان، لوطی و دلال اسب و کدخدای محله امیرخیز و باقرخان، لوطی خشتمال و کدخدای محله خیابان.
داستان مجاهدات اینان داستانی است درازدامن. راستی را که از لحظه لحظه آن روزها چه قصهها میتوان گفت و چه کتابها میتوان نوشت؛ همه سرشار از حماسه، همه آکنده از غرور! از آن میان اما، یک داستان شنیدینیتر است. داستانی که قهرمانش از راهی بس دور و از سرزمینی ناشناخته آمده بود: آمریکا.
تقدیر روزگار بود که مسیر زندگیاش از فرسنگها دورتر از میهنش بگذرد تا به قول احمد کسروی به آذربایجان بیاید "یک تیری بیندازد با یک تیری هم از پا بیفتد" و تبریزیان را به خروش آوَرَد.(۷)
گزارش مصور این صفحه داستان این جوان آمریکایی و حماسهای است که به دوران استبداد صغیر در تبریز رقم زد. این داستان برگرفته از کتاب تاریخ مشروطه ایران، نوشته احمد کسروی است و او نیز بخشی از داستان را از قول دکتر رضازاده شفق، ادیب برجسته معاصر نقل کرده است. رضا زاده از یاران و همراهان مستر هاوارد باسکرویل(۸) و شاهد بی واسطه جانفشانی او بود.
عکسهای این گزارش، تصاویر کمتر دیده شدهای هستند از حال و هوای تبریز در خلال خیزش علیه استبداد محمد علی شاه قاجار که برخیشان به آرشیو عکسخانه شهر (تهران) تعلق دارند.
پی نوشت:
۱- برای آگاهی بیشتر درباره گورستان ارامنه تبریز نک: شجاع دل، نادره: گورستان ارامنه تبریز و کلیسای شوغاگات مقدس، فصل نامه فرهنگی پیمان، سال ۱۰، ش ۳۷، ۱۳۸۵
۲- نگارنده به رغم مراجعه به گورستان ارامنه تبریز در شهریورماه ۱۳۸۷ موفق به دیدار آن نشد. در آن زمان مسؤولان اداره میراث فرهنگی آذربایجان و نیز متولیان گورستان از محل مزار باسکرویل اظهار بی اطلاعی میکردند. همچنین چند تن از دوستان تاریخ پژوه نگارنده که موفق به دیدار گورستان شدهاند، به رغم کاوش بسیار موفق به یافتن مزار باسکرویل نشدهاند. تقریبا مسلم است سنگ مزاری با مشخصات سنگ مزار باسکرویل که در عکسهای دوران مشروطه ثبت شده، در این گورستان وجود ندارد.
۳- کسروی، احمد: تاریخ مشروطه ایران، تهران، ۱۳۷۳، ص۸۸۴-۸۸۳
۴- همان، ص ۸۹۹
۵- براوون، ادوارد: انقلاب ایران، ترجمه احمد پژوه، تهران، ۱۳۸۸، ص۱۹۹
۶- ملک زاده، مهدی، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، ج۲، ص ۸۷۲
۷- کسروی، همان، ص۸۹۶
۸- Howard Baskerville
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
نشانۀ دیگری هم از سنگ قبر وجود دارد. این نشانۀ همان شعر معروف عارف قزوینی است که در روی قبر حک شده است.
ای محترم مدافع حریت عباد ای قائد شجیع و هوادار عدل و داد
کردی پی سعادت ایران فدای جان پاینده باد نام تو روح تو باد شاد
این شعر را خود عارف قزوینی در سال 1302 در مزار هوارد باسکرویل سروده بود.
گزارش زیبایی بود،ممنون!...مخصوصا که مثل همیشه موضوعی جالب اما نا آشنا و مغفول داشت.
همیشه موفق باشید
سپاس از اظهار نظر شما. به نظرم در این باره سوء برداشتی پیش آمده و احتمالا توضیحات مندرج در پی نوشت شماره دو به اندازه کافی گویا نبوده است. عدم وجود سنگ مزار باسکرویل در گورستان ارامنه بدین معنی نیست که داستان باسکرویل قطعیت ندارد یا روایتی که ما به نقل از رضازاده شفق و احمد کسروی آورده ایم، فاقد اصالت است. بلکه بدان معناست که متأسفانه آثار مزار باسکرویل در گورستان مزبور در گذر زمان از میان رفته است و جای دقیق آن معلوم نیست.