محمدعلی عجمی، شاعری بود که سالها پیش در اوج جنگهای داخلی تاجیکستان، پس از سفری تاریخی به افغانستان، به ایران آمد.
او اولین شاعر تاجیک نبود که به ایران میآمد. قبل از او استاد بازار صابر و مؤمن قناعت هم به ایران آمده بودند. بعد از او هم خیلی شاعران دیگر تاجیک به ایران آمدند. اما هیچ کدام مثل او در جامعۀ ایرانی دوام نیاوردند و هیچ کدام مثل او نتوانستند زبان شعری خود را با زبان مرسوم در ایران نزدیک کنند و هیچ کدام هم مثل او در جشنوارهها و شب شعرهای مختلف در ایران حضور و درخشش نداشتند.
محمدعلی با رندی، ظرافت و مهربانی ذاتیاش خیلی زود در ایران مطرح شد و نمایی از شعر تاجیکستان برای مردم ایران داد. این دوبیتی او خیلی وقت در ایران زمزمه میشد که:
خوشا چشمی که بارانش تو باشی
خوشا باغی که ریحانش تو باشی
سمرقند و بخارا بی گزندند
اگر شاه خراسانش تو باشی
دوبیتی که با زیبایی و لطافت و سادگی پلی میزد بین شهرهای خراسان قدیم و الفتی که تاجیکستان را با ایران و افغانستان یگانه میکرد.
این مطلب اما در بارۀ محمد علی عجمی نیست. محمدعلی عجمی پس ازسالهای زندگی در ایران به تاجیکستان برگشت و یادگار او در تهران پسر جوانش رستم بود که در دانشگاه تهران دانشجوی ادبیات شد.
رستم تمام شور و شیدایی پدر را داشت. در پنهان شعر هم میگفت. اما همیشه زیر سایۀ پدرش زندگی میکرد. ما هم او را بیشتر به عنوان پسر آقای عجمی میشناختیم. پسر آقای عجمی سالها شعرهایش را مخفی میکرد و به جلسات شعر هم که میآمد، بیشتر راوی شعرهای پدرش بود.
اما "پریرو تاب مستوری" کی داشت؟ یکباره شعری از رستم دیدم منتشر شدهاست. شعری که خیلی زیبا بود، اما شکل شعرهای پدرش را داشت. انتشار شعر، شرم رستم را شکست و اینچنین بود که شعرهایش یکی یکی ازصندوقچۀ تنهاییهای شاعر بیرون آمدند. رستم شاعر بالید و خیلی زود راه خودش را نه تنها از پدرش، بلکه از همۀ شاعران تاجیک، بلکه حتا از همۀ شاعران زبان فارسی جدا کرد .
بعد از تو
به هیچ دنیایی وارد نشدم
بعد از تو دستهایم فلج شد
و سرم را به سینۀ واژگان گذاشتم
کتابی شدم که آخر نداشت
مرا هر شاعری زمزمه میکرد
برای خزان
درختی شده بودم
که نقّاشان به صورتم رنگ میپاشیدند...
از این نوع شعر در زبان فارسی خیلی کم میتوان یافت. به خصوص در بین نسلی که رستم با آنها بالیدهاست. شعر رستم، چنانکه از این شعر میشود دریافت زبانی روان ،عاطفی و لطیف دارد. و وقتی کتاب رستم با عنوان "بگو دوستم داری / فقط آهسته بگو، که مرا خواهند کشت..." همین چند روز پیش در تهران چاپ شد، معلوم شد که این رویه را تقریباً در اکثر شعرهایش حفظ کردهاست.
به جز زبان، آنچه شعرهای رستم را متمایز میکند، یادآوریهای او از تاجیکستان است و از فضای ذهنی که در تاجیکستان حاکم است. فضایی از حس بازگشت به گذشته و عشق به سرزمین آبایی و طبیعتستایی:
گاهی برای اجدادم دلم سخت میگیرد،
میخواهم برایم دعوتنامه بفرستند...
دوست دارم باد باشم و چشمانم ابر...
در شهر تو ببارم
آن وقت درختها عاشق خواهند شد
میدانم روزی خواهران پنبهچین سادۀ من
ستاره خواهند چید
و کاکلهای شرقیشان خوشههایی میشوند...
می دانم وقتی انگورها برسند
دنیا مست خواهد شد
و اجداد من هم دعوتنامه را خواهند فرستاد...
***
زیباترین کتابِ شرقشناسی،
تصویرِ چشمهای توست
فروردین ۱۳۸۶
***
و این کاکلها و چشمهای شرقی همچنان در شعرهای او سفر میکنند. مسافران جادویی که از روستاهای مادری که از لانههای موسیچه (قمری)ها و مزارع پرنشاط پنبه میگذرند، تا با آن همه بو و رنگ و شادی در هییت کلماتی برای شاعر از نو به دنیا بیایند.
وطن، سرزمین مقدسیست
که از چشمان خواهرم شروع میشود.
وقتی بادهای عاشق
در کاکلهای شرقیاش
به آرامش میرسند.
دریا دریا غمگینم
دریا دریا بیماهیام
***
خورشید را سنجاق میکنم
به گیسوان خواهرم...
اردیبهشت ۱۳۸۶
و البته بزرگترین فرق او با همۀ شاعران تاجیک یا حتا رویۀ معمول شاعران فارسی معاصر این است که وطنپرستی نوستالژیک او در چارچوب خاکی بسته محدودش نمیکند. تاجیکستان او، شرق شگفت او بخشی از زمین بزرگی است که محبوبش در آن زندگی میکند. زمین محبوب مرز ندارد. زمین محبوب زیباست و شاعر حتا روا نمیدارد که به مویی از این مسکن بزرگ محبوب، یا زمین محبوبهای بسیاری که هنوز مقدر او نشدهاند، آسیبی برسد.
دنیا جغرافیایی نمیشناسد
دلها بیمرزند
و جهان گویا گوییست
در دستان تو که دست مهربانت را
بر سر هر پنج اقیانوس کشیدهای
و دلواپس همیشۀ انسانی
***
تمام دنیا پر از واژههاییست
که خدا را دوست دارند
تمام کوهستانها پر از بادهاییست
که گیسوان تو را دوست دارند
و دوست داشتن در شعر رستم تنها حسی نیست که در قالب کلمات ظاهر شده باشند. دوست داشتن همه چیز در زندگی و شعر اویند. دوست داشتنی که بین محبوب و مادر- وطن و انسان در سیلان است. خواننده را می برد به غزل، غزلهای سلیمان در عهد عتیق که در آن محبوب از جسمیت و نوعیت برمیآید. خواننده را میبرد به شعرهای ریتسوس که خود نوشتهای شاعرانهای از عشق و انسانیتاند و بالاخره به شعر نزار قبانی که پر از زلالی و کودکیاند. اما رستم از این زلالی کودکانهاش هم آگاه است و هم به آن فخر میفروشد.
من توان گریه کردن را دارم
توان غرق شدن را...
دوست دارم
با زبان کودکان هفتساله با تو حرف بزنم
چون کودکان هفتساله که پاکند
و هنوز دروغ را یاد نگرفتهاند
با تو حرف بزنم...
کودکی که همواره در شعر او هست و او رابر سر زانوی مادرش، در تصاحب کردن محبوب و در فرو رفتن از قالبی به قالب دیگر، از کودک به سرباز از سرباز به باد از باد به برف و از برف به پرنده همراهی میکند:
وقتی دستانت را میگیرم،
به غروبی...
به پرندهای...
به سُرودِ سپیدی میمانم
که بر من ماه سفر میکند.
شکلِ ساحل میشوم
بر من خون سفر میکنَد
ستاره میشوم
بر من شب سفر میکنَد.
و این عشقورزی زلال بالحن کودکانۀ شاعر شیرینتر میشود.عشقی که جهان تازۀ طبیعتستیز، جهان تازۀ مرزساز، جهان تازۀ قوانین و سربازان و سیمهای خاردار بزرگترین دشمنانشاند. و این بدخواهان تازه، جای بدخواهان سنتی شعر فارسی، جای رقیب آزارفرما و مفتی و محتسب و مفتّش را نگرفتهاند، بلکه در کنار آنها ردیف تازهای از مزاحمان را به وجود آوردهاند. مزاحمانی که حتا از هراسشان نمیشود بلند گفت "دوستت می دارم".
بگو دوستم داری
تا زیر پوستم دهکدهای
از عشق بسازم که
کودکانِ باد در آن برایت
سیب تعارف کنند
محبوب من!
بگو دوستم داری
قلبم را تمدید میکنم
بین چشمانمان مرز هیچ کشوری وجود ندارد
سربازان نمیتوانند
ما را از سرزمینمان جدا کنند
عزیزم! لبخند بزن
مژگان تو شناسنامه ام خواهند شد
و من برای هر کدام
هزاران ستاره هدیه میآورم
هزاران قطره ابر میخرم
میخواهم دوباره زنده شوم
و دلم را با آفتاب تقسیم کنم...
با دریاهای دنیا شهری می سازم که
در خیابانهایش ماهیان گل می شوند
و امواجش گوشوارهات...
بگو دوستم داری
فقط آهسته بگو
که مرا خواهند کشت...
"تمدید کردن" مقولهای است از روزگار ما. وقتی کسی در کشوری دیگر زندگی میکند، هر چند وقت ناچار است اقامتش را در حضورپاسبانان تمدید کند. سربازان نشانههای جدایی ممالکند و شناسنامه نماد هویت جمعی تازهای که کودک دل شاعر همۀ آنها را به سخره میگیرد و اینها وقتی جدیتر میشوند که شاعر در بارۀ گذشته حرف میزند و کودک دل او با همان لحن زلال، غریبانگی را نمیتواند در سرزمین آبایی به جدیت بگیرد .
من که غریبم٬ چرا بهانه نسازم؟
مثلِ غریبان چرا ترانه نسازم؟
آه... چگونه؟ پرندگانِ مهاجر!
شعرِ غمینی به یادِ خانه نسازم
خانۀ من! سنگها زدند به بالم
تا سَرِ بامِ تو آشیانه نسازم
میل کشیدند چشمِ بیگنهَم را
تا پس از این، شعرِ عاشقانه نسازم
بال گشودم به آسمانِ بلندت
تا زِ تو تنها به آب و دانه نسازم
بال نبندم، به خستگی ننشینم
تا زِ تو تقدیرِ جاودانه نسازم
شادی، پیکی به سوی من نفرستد
تا دلِ خود را سویت روانه نسازم
گرچه تو محتاجِ شعر نیستی… امّا ـ
بر سَرِ دوشَت نگو که لانه نسازم
این کودک در غزلهای او به زبانی فصیح صحبت میکند. زبانی خیلی خراسانی با همان سکتههای ملیح و اشارات زیرکانه. و او در این خراسانی بودن خیلی هم مصر است. با همان دعوای علامه اقبالی که "امت واحده از شرق به پا خواهد خواست" و ملت شرقی عالم میتوانند از سر، بیرق سربلندی بر افرازند، اگر یگانه باشند. و در این بین ایران و افغانستان و تاجیکستان، سرزمین واحدی است که به دروغ چند تکه شده و لاجرم روزی یگانه خواهد شد و چون نگینی از زمرد این وجود یگانه خواهد درخشید.
تاجیکِ تاج بر سر و افغانِ بیفغان
همکاروان شدهست و به ایران رسیدهاست
نجوای "دوست، دوست"، رسیده به گوش دوست
آواز "یار، یار"، به یاران رسیدهاست
***
دل تو جغرافیای مردم من است
سیحون اشکبار!
این اوّلین بوسه ام نیست
پیشانی من هنوز مرزها را نمیشناسد
***
آغوش وا کن ای وطن! ای مادر وطن!
ما کودکان گمشدهات در سه کشوریم
تفتیده برفِ قلّۀ پامیرمان ز تب
جیحون دیدۀ ترمان را کجا بریم؟
چون آسمان ابری و چل تکّۀ توئیم
یک روح اشکبار ولی در سه پیکریم
مهتاب، خوشه-خوشه، پراکنده شد ز شرق
باید یکی شویم و در آیینه بنگریم
***
ای ملت! چشمتان روشن
برخاست نوای بلبل از گلشن
و بالاخره این که اولین کتاب رستم عجمی (آیمحمدف) نشان از ظهور شاعری تازه میدهد. شاعری با سیاق، جهان فکری و حال و هوای خودش که اگر نه در شعر شاعران جوان فارسی، در شعر امروز تاجیکستان متفاوت است. و حد اقل اینکه در ایران چندان درخشیدهاست که حالا شاعران جوان پدرش را با نام او، یعنی "پدر رستم عجمی" یاد میکنند و بدون شک رستم این قابلیت را دارد که بیشتر از این جهان تازهیافتهاش را گسترش دهد و مژدۀ روزی تازه در شعر فارسی باشد.
تو از سرزمین گمشده ام
به دامن مادر پناه ساخته ای
و من جا مانده از تاریخ را،
با این همه حس زیبا
در آتش عشق
و به امید پیوستگی دلهامان
گداخته ای.
پيوسته باد سرزمين مان
khuib shodu piruz boshi
muhammad az New york
تشکر از سایت جدید و اقای سید رضا محمدی که توفیق آشنائی با چنین شاعران جوان و ناشناخته را برایمان فراهم می کنند.
قلمتان سبز باد