آدم وقتی جایی را ندیده، در ذهن خود تصویر خیالی آن را میسازد؛ تصویری که ممکن است مبتنی بر پارهای شنیدهها و خواندهها باشد و گاه بسیار دور از واقعیت. تصویر من از بیرجند چنین بود.
در کتاب جغرافیای مدرسه خوانده بودم که بیرجند شهری است با اقلیم خشک و نیمه بیابانی؛ پس انتظار نداشتم که این همه باغ بزرگ و سرسبز در آن چشمنوازی کنند و در هر بُلوار و خیابان و کوچهای ردیف درختان کاج و سرو از دو سو بالا رفته باشد.
در اخبار، مکررا شنیده بودم که بیرجند از شهرهای محروم است و حتا حالا که مرکز استان خراسان جنوبی شده، در زمره استانهای محروم قلمداد میشود، از این رو، تصویر شهری با خیابانهای عریض و میدانهای بزرگ و تأسیسات شهری درخور توجه برایم دور از نظر بود.
اگرچه هرگز نشنیده و نخوانده بودم که بیرجند، شهری بلبشو و آلوده باشد اما این حدّ از نظم و ترتیب و پاکیزگی هرگز به خاطرم نمیرسید. شاید این زیبای شرقی را بتوان پاکیزهترین شهر ایران دانست.
البته تصویری که از مردمان بیرجند داشتم، آن قدرها دور از واقعیت نبود. میدانستم که یک قرن پیش، وقتی جمعیتش از هشت، نُه هزار نفر فراتر نمیرفت و بیشتر، یک روستای بزرگ بود تا یک شهر کوچک، مدرسهای به نام شوکتیه داشت که از پیشروترین نهادهای فرهنگی و آموزشی ایران بهشمار میآمد و کسانی چون پروفسور محمد حسن گنجی را در خود پرورش داد.
یا نود سال پیش که مردم حتی در شهرهای بزرگ از فرستادن دخترانشان به مدرسه اِبا داشتند و به سیاستهای دولت برای آموزش دختران به دیده تردید و تقابل مینگریستند، بیرجند صاحب یک مدرسه دخترانه بود و مجتهد بزرگ شهر دخترانش را به این مدرسه فرستاد تا به مردم بفهماند که علمآموزی زنان هیچ تعارضی با آموزههای دینی ندارد.
و از این شهر بود که دانشمندان بسیار برخواستند؛ از ملا عبدالعلی بیرجندی، ریاضیدان و منجم بزرگ سده دهم هجری قمری که یونسکو در هفتههای اخیر آیین نکوداشتش را برگزار کرد تا خاندان آیتی که بزرگانی از علم و ادب را به فرهنگ معاصر ایران عرضه داشت.
داشتههای مادّی بیرجند مانند تهران و مشهد و تبریز و اصفهان و شیراز زیاد نیست اما در عوض، مردمانش خوب میدانند که همین اندک را چگونه نگه دارند و توسعه بدهند.
بیرجندیها طی چند دهه، آشکارا خود را بالا کشیدهاند و بی سروصدا شهرشان را آباد و آبادتر کردهاند؛ و این درست خلاف راهی است که شهرها و نواحی دیگر ایران پیمودند. پنجاه سال پیش که شاید خیلیها بیرجند را "ده کوره" میدانستند، اصفهان "نصف جهان" بود اما حالا زاینده رودش خشکیده، دهها و بلکه صدها اثر تاریخیاش به کام نابودی رفته و از فرط آلودگی "پایتخت سرطان ایران" لقب گرفته است.
آن زمان که مازندران دریا و کوه و جنگل و رود و آبشار و تالاب را یکجا داشت، بیرجند آن قدر خشک بود که وقتی مادر دکتر گنجی برای نخستین بار با فرزندش به مازندران رفت، ناباورانه پرسید: پسرم! این همه درخت را بالای کوه چه کسی آب میدهد؟!
اما حالا که آن دریا و تالاب و رود، بوی تعفن فاضلاب گرفته و آن جنگل، غرق در زباله شده و آن شالیزار جای خود را به ویلاهای بدقواره داده، بیرجند باغ اکبریه خود را با همان چند درخت کاج و آن عمارت اعیانی (که تهرانیها و اصفهانیها چندین برابر بیشتر و بهترش را داشتند و ویران کردند) به جهانیان عرضه میدارد و به عنوان میراث فرهنگی بشریت در فهرست میراث جهانی یونسکو ثبت میکند.
و این همه به همت مردمانی است که آنچه را طبیعت از آنان دریغ داشته به خلاقیت و پشتکار خود جبران کرده و صبر و قناعت را جایگرین غرور و بلند پروازی ساختهاند.
نمونه و سرآمد چنین مردمانی، پروفسور محمد حسن گنجی است. مردی که صد سال پیش در بیرجند متولد شد و نه تنها برای شهر و دیارش بلکه برای فرهنگ ایران افتخارات بسیاری را به ارمغان آورد. گنجی برجستهترین جغرافیدان معاصر ایران، بنیانگذار سازمان هواشناسی کشور، از مؤسسان و نخستین رییس دانشگاه بیرجند، صاحب دهها مقاله علمی در نشریات و مجامع بینالمللی و چهره علمی جهان در سال ۲۰۰۱ میلادی در رشته هواشناسی است.
آن چه در گزارش مصور این صفحه آمده، عکسهایی از اماکن تاریخی بیرجند است که با توضیحات پروفسور گنجی درباره پیشینه این شهر همراه شده است. او در شبی که برای شرکت در آیین نکوداشت ملاعبدالعلی بیرجندی عازم پاریس بود، مشتاقانه از شهر خود سخن گفت و بارها از اینکه برگزاری چنین برنامهای، بار دیگر نام بیرجند را در مجامع جهانی مطرح میکند، ابراز شادمانی کرد.
در گزارش تصویری این صفحه دو قطعه عکس مربوط به طبیعت بیرجند از تارنمای "khorashad" گرفته شده است.