وقتی ملتی سال های زیادی را طوری بگذراند که نیمی از افراد ملت، یعنی زنان، چهره ای برای دیدن نداشته باشند، و وقتی در جامعه ای ارتباط ساده هم بین دختر و پسر محال یا خیلی دشوار باشد، دیدن فیلم هایی که در آن دختران و پسران جوان با هم رقص می کنند، عاشقان جوان اگرچه مشکلاتی می بینند سر و صورت شان خون آلود می شود اما سرانجام به معشوق شان می رسند، تصویری ایده آل و خوشایند نیست؟
یا وقتی داشتن برق و آب بیست وچهار ساعته رویا باشد، دیدن فیلم پراز ساختمان های لوکس، شب های روشن، موتورهای آخرین سیستم، دلکش و جذاب است. در چنین صورتی چه نیرویی می تواند میان فیلم بالیوود و بیننده افغانی فاصله ایجاد کند؟
پس اگر مردم افغانستان از اول و آخر سینما، فقط بالیوود را بفهمند، توجیه بسیاری برای آن دارند. زیرا فیلم های داستانی و بلند افغانی، جز موارد انگشت شمار، باز هم بالیوودی اند، آنهم با کیفیت به مراتب پایین تر.
شاید فهم آن عده از فیلم سازان افغانی که فیلم های بالیوودی می سازند، از سینما، به تصویر کشیدن دنیای رویایی باشد، یا به تصویر کشیدن آرزوهای دست نیافتنی؛ نه تصویر کردن و نشان دادن جامعه ای که فیلم ساز متعلق به آن است. از این رو من تا حالا نتوانستم "خود خود افغانی ام" را در فیلم های داستانی بلند افغانی ببینم. آنجا باز هم بازیگران هندی یعنی آمیتاب باچان و مدهوری را دیدم که به زبان فارسی یا پشتو حرف می زدند، و خیلی بد می رقصیدند و قدرت مشت ها و لگدهایشان کمتر بود.
اما فیلم سینمای مستند افغانی با آنکه عمر خیلی خیلی کوتاهی دارد، از جنس دیگری است. این سینما در مدت ۵ یا ۶ سال توانست تصاویر مختلفی از "من" به خودم "دیگران" نشان بدهد. "من" معتاد، برقع پوش، خانه ـ ویران را و همچنین "من" امیدوار به آینده را که سرسختانه تن رنجورم را به پیش می کشم، زندگی را دوست دارم و هنوز از زیبایی هایش لذت می برم. راستی دیدن "خود" آدم، هر قدرهم بی ریخت و فقیر باشد، ولی آن طوری که هست، چقدر لذت بخش است.
من وقتی خودم را در سینمای مستند افغانستان دیدم آنگاه فهمیدم که وقتی می گویند سینمای هند، سینمای روسیه، سینمای ایران، یعنی چه. سینمای هر کشوری یعنی قیافه آن کشور. و سالهای سال چه کشور بی قیافه ای بوده ایم ما.
بیایید تا زبان حال زن افغان، آن نیمه تصویر ناشده، شویم. درهمین چند فیلم مستندی که در سومین جشنواره فیلم کابل از (پنجم تا دهم جولای) به نمایش گذاشته شد، زن افغان می تواند بگوید که من چندین تصویر از خودم در این مستندها و فیلم ها دیدم. در فیلم "تار تو پود من" همه تاریخ آشنایی ام با برقع روایت شد، اینکه چطوری این تار در پود من تنید. واینکه چگونه عنکبوت چشم های خودم شدم. درفیلم "گل پری" تصویر دوازده سالگی و دخترانه ام را دیدم که چطور یاد گرفتم که صبحانه ها بجای اینکه با چای شکر بخورم، با چیزی همرنگ شکر هست و بودم را آتش بزنم.
در فیلم "۲۵ درصد" این بار تصویر زنانگی ام، آن هم وقتی بیوه هستم یا زن دوم مرد بی سواد، در عین حال نماینده مردم در مجلس. تمام تناقض های چهره ام را دانه دانه دراین فیلم دیدم. راستی تصویر زنانه من چقدر چند بعدی و پیچیده بوده. وقتی این تصویر را دیدم یاد این افتادم که چرا وقتی دیگران و بخصوص خارجی ها از من عکس می گرفتند، فقط بغل ضربه خورده ام را نشان می دادند؛ و صورت سیلی خورده ام را. اما هیچ کس ندید چطور هنر راه رفتن با پای شکسته را یاد دارم. اولین بار بود حتی خودم متوجه می شدم که وقتی می خواهم بگویم من هم هستم کمی جا باز کنید بنشینم، می گویند هنوز بزرگ نشده ای و حق نداری اما وقتی نوبت تکلیف و مجازات می رسد، از نه سالگی تمام حقم را کف دستم می گذارند و می گویند بالغ شدی.
و بالاخره در فیلم "در دهکده ای که ناقص العقلم می نامند" باز هم "خودم در هیئت زنانگی ام" و پشت میز دادستانی برای رسیدگی به هزار و یک پرونده باطل که بار گردنم شده.
راستی چقدر عکسهای "من" جالب بوده. چقدر چهره های "من" زیاد بوده. چقدر من هنوز تصویر نشده ام. چقدر هنوز من گفته ناشده ام، در میان این همه دوربین و صدا و قلم.
اما جای نگرانی نیست. "من" از این پس جایش را یافته ام. هر وقت برای دیدن "خودم" دق شدم می روم سینمای مستند و داستانی کوتاه افغانستان را پیدا می کنم. فیلم های داستانی کوتاه نیز هیچ چیزی از مستند های افغانی کم ندارند. یکی از این فیلم ها نیز"هیئت گنگی مرا" نشان داد وقتی صدای مهیب بمب خودم را از من گرفت، و آنگاه پدرم می خواست بدنم را به مردی بفروشد و من همیشه کابوس می دیدم. از این پس تصویرهای زیادی از من درآنجا خواهد بود. در سینمای مستند و داستانی کوتاه می خواهم با تمام اشتیاق برای همه دوستانم بنویسم که هر که دوست دارد مرا ببیند، اینجا هستم:
گذشته از چهار راه هالیوود/ نرسیده به تقاطع فیلم های تجاری/ سینمای مستند و کوتاه داستانی/ افغانستان/ کابل و تمامی شهرها و روستاهایش.
سینمایی که از عمرش در افغانستان بیش از ده سال نمی گذرد و فقط شش سال است که به صورت فعال در افغانستان وارد شده، اما خوش درخشیده و آینده روشنی را برای افغان ها نوید می دهد.
بیشتر مستندسازان افغانی دختران و پسران جوانی هستند که از مهاجرت بازگشته اند و بیشترشان هم از ایران آمده اند و در آنجا با سینما آشنا شده اند و در این زمینه درس خوانده اند. شمار زیادی از فیلم های کوتاه داستانی و مستند، اولین کار هستند.
در سومین جشنواره فیلم های مستند و کوتاه داستانی، فیلم هایی از ایران نیز نمایش داده شد که "دف" ساخته بهمن قبادی یکی از آنها است. همچنین فیلم هایی از هند، ازبکستان، آلمان و فرانسه در این جشنواره به نمایش گذاشته شد.
این جشنواره از سوی، مرکز فرهنگی سفارت فرانسه در کابل، دانشگاه تعلیم و تربیه، گوته انستیتوت، اتحادیه سینماگران افغانستان، افغان فیلم و باشگاه سینمایی افغانستان، برگزار شده بود و ملک شفیعی یکی از مستندسازان شناخته شده افغانستان مسئول برگزاری این جشنواره بود.