مینا شایسته
رابطه این قشر از افراد جامعه در محیط های فرهنگی ای چون دانشگاه و محیط کار هم بسیار محدود است. و این محدودیت ارتباط و فاصله بین این دو جنس تا جایی پیش می رود که معمولاً پس از ازوداج نیز اثر آن باقی می ماند.
محمد بشیر شهروند کابل که یکی دو سالی است از فرنگ به افغانستان باز گشته، می گوید:
واقعیت این است که ازدواج دراین جا امری بسیار مرسوم است وشاید از دید آماری افغانستان جزو کشورهایی باشد که بالاترین رقم ازوداج را دارد.
البته آنچه محمد بشیر به آن اشاره می کند تنها دليل اش نيست، بلکه اصولاً ازدواج یک آیین پسندیده در میان مردم افغانستان است، به خصوص که اسلام هم بسیار به آن سفارش کرده است. افغانستان هم که هردو ویژگی را یکجا داراست. یعنی هم جامعه ای سنتی است و هم جامعه ای مذهبی.
اما مرسوم بودن و رقم بالای ازدواج هرگز منجر به این نشده است که این مراسم ساده و بدون دردسر برگزارشود. بر عکس از قدیم مراسم ازدواج در این جا بسیار پرجنجال و
مشکل اصلی تعداد مهمان هاست. فرهنگ زندگی سنتی و قبیله ای در اکثر نقاط افغانستان و حتا در شهرهای بزرگ، از جمله کابل، باعث می شود که تعداد مهمان ها بسیار زیاد باشد.
دلیل دیگر هم این است که در میان بسیاری از خانواده ها این ذهنیت وجود دارد که تا قبل از ازدواج ، پدر مالک دختر است اما بعد از ازدواج دیگر به پدرش تعلق ندارد. مثل فروش برده می ماند. و دختر هم قیمتش نباید کم باشد.
پس از فروپاشی رژیم طالبان در هفت سال پیش و پدیداری آزادی های اجتماعی، بار دیگر روزهای خوشی آغاز شد و میل به ازدواج و برگزاری محافل خوشی در میان مردم فزونی یافت.
مشکل کمبود جا در شهرها و ميل گسترده ازدواج در میان جوانان، وسوسه آفرید و تب احداث تالارهای عروسی در میان سرمایه داران بالا گرفت. مهاجران بازگشته از کشورهای دیگر که سهولت برگزاری این گونه محافل را در تالارهای کشور میزبانشان تجربه کرده بودند، نخستین مشتریان این تالارها شدند.
بازدهی کوتاه مدت سرمایه گذاری در این صنعت باعث افزایش روز افزون این ساختمان ها شد، تا جایی که دو سه سالی بیش نگذشت که ساختمان های با شکوه این تالارها نماد پیشرفت و مدرن شدن شهرها شد و هر تالاری به نشانی محله اى بدل گشت.
بیشتر این سالن ها ظرفیت پذیرش هزاران مهمان را دارند. وقتی پیام های بازرگانی را در تلویزیون های محلی مشاهده می کنی، می توانی رد پای این ساختمان های مجلل را نیز ببینی که گویا بر سر قابلیت تعداد بیشتر پذیرش مهمان در رقابتی تنگاتنگ قرار دارند. یکی گنجایش ۳۵۰۰ مهمان را دارد و دیگری ظرفیت ۴۰۰۰ مهمان را.
نه اشتباه نکردید! ۴۰۰ نیست، همان ۴۰۰۰ است. البته دعوت این تعداد مهمان لزوماً به خاطر مهمان دوستی مردم افغانستان نیست، بلکه بیشتر آنها از روی اجباراست و به رقابت های خانوادگی و طبقاتی به خصوص بین زنان برمی گردد.
ویژگی این بزمگاه ها موسیقی زنده آنهاست اما سیستم اکوستیک صدا در طراحی اکثر این ساختمان ها در نظر گرفته نشده و هر گروه موسیقی با خود بلندگوهایی بزرگ می آورند و صداهایی گوش خراش پخش می کنند. بسیار سخت است که شعری را که خواننده می خواند، متوجه شد و برعکس، صدای طبله و جاز است که گوش را کر می کند.
علیرغم جو سنتی جامعه، بعضی از این مراسم به صورت مختلط برگزار می شود. در برخی از این تالارها اگر زنان لباس های نیمه عریان هندی و یا غربی بپوشند و آرایش غلیظی داشته باشند و هیچ چیزی هم روی سرشان نباشد، زنان با مردان دست بدهند و خوش و بش کنند و حتا برقصند، اشکالی ندارد.
گویا ایجاد این گونه تالارها نوعی فرهنگ غیر افغانی را در میان قشر خاصی از مردم نیز با خود به ارمغان آورده است و یا شاید هم بقاياى فرهنگی که در زمان حضور ارتش شوروی سابق در میان مردم شهر رایج شده بود اکنون فرصتی برای سربرآوردن پیدا کرده است.
آیا اینجا همان جایی است که تا چند سال قبل به شهر ارواح می مانست و نه از ساز و سرود خبری بود و نه کسی دماغ رفتن به محافل خشک و بی روح عروسی را داشت؟
اما برگزارى اين مراسم هزینه های سرسام آورى دارد كه همه را خانواده داماد باید متقبل شود؛ چه مراسم در خانه برگزار شود، چه در تالار.
در بسیاری موارد این هزینه های کمر شکن باعث می شود که داماد بلافاصله پس از عروسی راه سفر در پیش گیرد و برای پرداخت بدهی هایی که برای حفظ آبروی خود در برگزارى مراسم عروسی دریافت کرده بود، به کشورهای دیگر پناه ببرد و به خیل مهاجرین کار بپیوندد. بسیاری از اینان حتا زمانى كه پدر می شوند، نمی توانند به افغانستان بازگردند، چون هنوز بدهکارند.
آدم وقتی به این محفل ها دعوت می شود، همیشه این سؤال ذهنش را مشغول می کند: آیا این خرج های گزاف، تشریفات و اسراف، آن هم در کشوری که بیش از هر چیزی فقرش نمایان است، مناسبتی دارد؟
من با نظر شما موافق هستم.