جمال سپهر
۲٣ سال پیش بود که برای اولین بار عمیقا به نفت فکر کردم. زمانی که در یکی از دبستان های حاشیه شهر مشهد درس می خواندم و کلاس سوم ابتدایی بودم.
داستان از این قرار بود که مدرسه از هر دانش آموزی ۲۵ تومان می گرفت و یک مجموعه نوشت افزار در اختیار او می گذاشت. قیمت این مجموعه در بیرون و در بازار آزاد حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ تومان بود.
رکود اقتصادی سال های آخر جنگ بود و محله ما هم فقیرنشین. بعضی از خانواده ها، چند تا بچه مدرسه رو داشتند و تامین ۲۵ تومان برای هر بچه مشکل بود.
من و دو یا سه تا از همکلاسی هایم تصمیم گرفتیم سهمیه این بچه ها را بخریم و در بازار آزاد بفروشیم. خلاصه پولی تهیه کردیم، دور از چشم معلم و ناظم سهمیه چند نفر را خریدیم. بعد آنها را هم به لوازم التحریر نزدیک مدرسه به قیمتی نزدیک به قیمت بازار آزاد فروختیم.
یکی دو روز بعد موضوع لو رفت و سر و کله مادر و پدرهای این بچه ها پیدا شد. ما متهم به کلاه برداری شدیم و سروکارمان به دفتر مدرسه و ناظم و مدیر افتاد و آخر کار هم به احضار والدین کشید.
من که نمی دانستم واقعا چه خلافی مرتکب شده ام، از پدرم دلیل را پرسیدم. او برای من شرح داد چرا نوشت افزار مدرسه، قیمتش یک دهم قیمت بازار است. اینجا بود که فهمیدم در واقع پول این نوشت افزار، با یارانه ای پرداخته شده که منبع آن نفت مملکت است.
تا آن وقت فکر می کردم که نفت، فقط به درد بخاری می خورد. آن سال ها شماره هایی را به هر خانواده می دادند و ماهی یکبار با این شماره ها می رفتیم شعبه نفت محل و بعد از ایستادن در یک صف طولانی، در برابر پولی ناچیز برای زمستان، نفت و یا گازوئیل می گرفتیم.
من از این که اهل این مملکت نبودم و این مملکت برای من -مثل بقیه- سهمیه نوشت افزار در نظر گرفته بود و بعد من سهمیه چند نفر دیگر را هم در بازار فروخته بودم، احساس شرمندگی کردم.
بعد از آن در تمام سال هایی که در ایران زندگی کردم، همیشه به سهمیه ای که از نفت به من تعلق گرفته بود، فکر می کردم.
بهای نان، آب، برق، نفت و بعدها گاز بسیار ارزان تر از نرخ واقعی بود. منِ مهاجرِ بی وطنی که به این مملکت پناه آورده بودم، زیر نور برقی می نشستم که روشنایی اش را از نفت می گرفت. بر سر سفره ای می نشستم که نان و آبش از برکت نفت بود و در امنیتی زندگی می کردم که حقوق مأمور و کارمندش را از نفت می گرفت.
همه روزهایی که با بهایی ناچیز دوتا بلیط اتوبوس می خریدم، تا از این سر شهر به آن سر شهر بروم و همه روزهایی که مفت و مجانی در برابر تخته سیاه و آموزگار و دبیر و استاد نشستم، مدیون نفتی بود که سال های سال چون خون در رگ های جامعه ایران دویده است.
پدرم که دستی در خرید و فروش داشت، همیشه درباره نفت می گفت که " اگر این گنج خداداد ایران نمی بود، زندگی برای افغان جماعت در این کشور امکان نداشت".
وقتی یک کارگر افغان، آفتاب نزده، از خانه خارج می شد، می دانست که هرچه دستمزدش اندک باشد، بازهم آخر شب می تواند از عهده تامین غذای نان خورهای کوچک و بزرگش برآید. دستمزد دو روز کارش، برای یک ماه قبض آب و برقش کافی بود و بچه ها هم، هر طور که بود، برای رفتن به مدرسه مشکل نداشتند.
اگر فقط به همین بحث آموزش توجه کنیم، ده ها هزار دانش آموز افغانستانی در ایران درس خواندند و هزاران تن در سطح متوسطه و عالی تحصیل کردند. شمار زیادی از آنها به افغانستان باز گشته اند و در بخش های مختلف فعالیت می کنند.
ولی حالا مدتی است که دولت ایران از موضوع حذف یارانه نفت از آب، برق، گاز، نان، حمل و نقل و چیزهای دیگر حرف می زند و طرح واریز نقدی این یارانه ها به حساب های بانکی مردم جدی شده است.
در این صورت دیگر واقعا زندگی برای "افغان جماعت" در ایران امکان ندارد، چون آنها از "گنج خدا داد نفت" بهره ای نخواهند برد.
اما بدان و آگاه باش که سرزمین آریایی هرگز اسیرو درمانده ی مرزهای سیاسی سازمان ملل متحد و هیچ نعلبند وارونه کوب دیگری نخواهد شد. دولت یا حکومت هر که باشد، از آمو تا اروند سرزمین نیاکان ماست. همه ی ما، که فرزندان کیومرث و هوشنگ و جمشید و فریدونیم. و همانا خدای آمرزیدار مهربانی را می پرستیم، که او سرمایه های انرژی و منابع طبیعی این زمین اهورایی و آن آسمان مزدایی را از برای همه ی آفریدگانش داده، و هرگز فرقی بین بنده هایش نمیگذاره. بلکه او اِند برادری و برابری ست و بلکه خودش از همه با همه برابرتره!
بقول مولانا:
نردبام این جهان ما و منی ست
عاقبت زین نردبام افتادنی ست
لاجرم آنكس كه بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شكست...
از اين سالهاي نفاق و كينه توزي كه گذشت و هنوز هم شاهد ادامه آن هستيم حتي در بين شما خبرنگاران عزيزبايد عبرت گرفت و انديشيد و به داد مهاجرين افغان در ايران برسيم .
شما كه جايتان راحت است و به جان همديگر افتاديد فكر گذشته اي كه داشتيم بكنيد و چاره اي بينديشيد.
جمال سپهر يا هر اسم ديگري فرق به حال ما نمي كند .
بايد به فكر آن بود تا فرزندانمان از مليتي كه داريم احسا س شرمندگي نكنند.
اقای تیزهوش و کم هوش هردو متوجه باشند...
انسانی که نارسایی عقلی نداشته باشد بایست گنج را در خود و خانه خود جستجو کند ...
و پناهندگی به اثر عدم امنیت و مسئله جنگ واشغال کشور را نمیتوان جستجوى گنج در کشور همسایه نامید.
افغانها در ایران ازابتدایی ترین حقوق پناهندگی خود چه عرفی یا قانونی برخودار نیستند حالا چه رسد که ما از گنجی حرفی به میان اوریم..
و خواهش من اینست که لطفا از افغان هائی نیز نام ببرید که در جبهه و عقب جبهه جنگ هشت ساله تحمیلی بخاطرحفظ گنج همسایه رنج بردند و حتی شهید و معیوب شدند..
خوب است که بعضی اوقات از خر شیطان پایین آمده وبا اظهار رنج های همسایه نیز اندک حق رسانی کرد..
والسلام
این مسله را حتی امروز کسی درک نمیکند یعنی بعد از 2500 سال هنوز مخ ما رشد نداشته است..
تا بدانیم که برای هرکس وطن اش مانند کشمیر است...
جامو و کشمیرایالت شمالی هند به کنایه بخاطر دور نمای زیبا و کوه های شگفت - بهشت روی زمین خوانده شده است..
افغانی اگر هست درجامعه افغانی نبوده تا درد افغانی را بفهمد یا مزدور ایران است خیلی از منطق پایین حرف زده است .
معمولا به مردم افغانستان، افغان مي گويند.هر چند برخي از تاجيک، ازبک و هزاره ها که افغان را با پشتون مترادف مي دانند خود را گاهي افغانستاني مي خوانند.
موضوع را لطفا نشر نماید و در غیر ان مطلب تان را بردارید اکر واقعا راست گو استید..
هرچند که تلخی وشیرینی های هم داشت، اما یادش بخیر.
زیبا نوشتی سپهر عزیز.