دریک جایی درماورای دنیاها که احتمال بگیر و ببندها کمتر است، مردم اگر بتوانند برای خودشان جشن بگیرند، عزا بگیرند و زندگی کنند، مجلسی به یادبود شصتمین سالگرد مرگ صادق هدایت برپا شدهاست. روز ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ او درشهر پاریس در آپارتمانی در کوچۀ شامپیونه گفت: "کات!" (Cut!).
صادق هدایت هم مثل بقیۀ ما آدمها فیلم زندگیاش را ناخواسته شروع کرد و ۴۸ سال با همۀ ناسازگاریهای زمانه ساخت و فیلم را ادامه داد . یک بار در۱۳۰۷ بدون اجازۀ کارگردان گفت "کات!"، ولی کارگردان اجازه نداد . آخر او هنوز "بوف کور" را ننوشته بود . این شاهکار ادبی باید خلق میشد.
صادقخان سالها بعد در ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ گفت: "کات!" این بار او کارگردان را جا گذاشت و فیلم زندگیاش را تمام کرد.
حال برای او یادبودی فراهم شده در تالار بزرگی. درصدر تالار سایۀ صادق هدایت، در حالی که پشت میزی نشسته و دارد مینویسد و شالگردنی به خود بسته، روی دیوار سفید افتادهاست.
اول دختر اثیری وارد میشود. او گل نیلوفر آبیرنگی در دست دارد. میرود کنار سایۀ صادق هدایت مینشیند و گل نیلوفر را به سایۀ او تعارف میکند. بعد لکاته وارد میشود . خودش را تا توانسته ورساخته. میآید کنار سایۀ صادق و با لحن شهوتزدهای میگوید: "شال گردنتو وا کن" (بوف کور). داش آکل وارد میشود، قمهاش به کمرش است و قفسی در دست دارد که توی قفس یک طوطی است. داش آکل میآید، روی سکویی مینشیند و قفس طوطی را میگذارد زمین. طوطی فریاد میکند: "مرجان... مرجان... تو مرا کشتی... عشق تو مرا کشت (داش آکل).
پیرمرد خنزر پنزری وارد میشود. او گلدان راغه را توی پارچهای پیچانده و زیر بغلش زدهاست و با صدای خشکی میخندد. او میرود کنار لکاته مینشیند (بوف کور).
یک گربه وارد میشود، از بدنش سه قطره خون میچکد و میرود کنار قفس طوطی مینشیند (سه قطره خون).
سگی، درحالی که قلادهاش را به دندان گرفته، وارد میشود. میگوید: "این قلادۀ من است. در میدان ورامین آن را از من دزدیدند. قلاده مال من است". کلاغ بدترکیبی در چندقدمی او حرکت میکند. او یک کلاغ چشمخوار است (سگ ولگرد).
مرجان وارد میشود و میرود کنار قفس طوطی مینشیند. مرجان گریه میکند (داش آکل).
پروین با یک بخوردان ساسانی وارد میشود (پروین، دختر ساسان). یک آدم لختی که شیشۀ عطر بسیار تندی با خود دارد، وارد میشود (س. گ. ل. ل.). زرینکلاه یک کیسه انگور با خود آوردهاست (زنی که مردش را گم کرد). درخشنده که لباس مغزپستهای زیبایی به تن دارد، میآید (عروسک پشت پرده). گلناز، درحالی که تار دستۀ صدفی فرنگیس را در دست دارد، به مجلس میآید (شبهای ورامین). روزبهان یک موج همراه دارد؛ موجی چون لبخند بودا (آخرین لبخند).
کیسا یک سبد میوۀ خشک همراه دارد (پدران آدم). حاجی آقا با اِهِن و تلپ وارد میشود و مینشیند. تمام حواسش پیش دختر اثیری و لکاته و مرجان و پروین و درخشنده و فرنگیس و زرینکلاه است.
همایون وارد میشود. او جعبۀ عروسکی در دست دارد (گرداب). اودت، در حالی که والس (گریزری) را سوت میزند، وارد میشود (آینۀ شکسته). لاله یک لچک سرخ به سرش بسته وارد میشود (لاله). میرزا یدالله دارد چای قندپهلو میخورد و وارد میشود (محلل). علویه خانم پردهای را لوله کرده گذاشته زیربغلش، وارد میشود (علویه خانم). مازیار، درحالی که خنجری در دست دارد، وارد میشود (مازیار). یک گروه با هم وارد میشوند: اسب عصار، خر خراط، سگ قصاب، گربۀ بقال، شتر نمدمال، پشۀ رقاص، کارتون بمباز، موش ماسورهچی، فیل تماشاچی و اوستای دلاک (فرهنگ عامیانۀ مردم).
ناگهان داش آکل با قمهاش میرود جلو در را زیر نظر میگیرد و میگوید: "باید مراقب باشیم، یک وقت اجنه و شیاطین میریزند!"
انسانها و حیوانهایی که صادق خالق آنهاست، جمع شده بودند، به یاد سالروز مرگ هدایت. بالاخره صادق هدایت سرش را بلند میکند، جغدی پرواز میکند میآید روی شانۀ سایۀ هدایت مینشیند. مارش شوپن قطع میشود و بعد یکمرتبه همه از جای خود بلند شده با صدای بلند میخوانند:
دریغا که بار دگر شام شد / سراپای گیتی سیهفام شد
همه خلق را گاه آرام شد / مگر من که رنج و غمم شد فزون
جهان را نباشد خوشی در مزاج / به جز مرگ نبود غمم را علاج
ولیکن در آن گوشه در پای کاج / چکیده است بر خاک سه قطره خون
و مجلس تمام گشت. سایۀ صادق هدایت محو شد، جغد پرید، همه رفتند و ناگهان اجنه و شیاطین ریختند؛ اما دیگر دیر شده بود، چون در تالار هیچ کس نبود. فقط گربهای داشت با قفس خالی طوطی بازی می کرد!