چهارشنبهسوری سال گذشته را با کلی ترس و لرز در پشت بام گرفتیم. از بالا به خیابان نگاه میکردیم و صدای ترقهها را میشنیدیم. اما امسال برنامه دیگر اینطور نبود.
امسال، جوانان ایرانی ساکن ترکیه، چهارشنبهسوری را در شهرهای خود جشن گرفتند. در شهر قیصریه (کایسری) از یک ماه پیش همۀ ایرانیان وعدۀ حضورشان را در یکی از پارکهای بزرگ میدادند و دوستان پناهجو و پناهندهشان را به آنجا دعوت میکردند. گردهمایی ایرانیان امسال که از غروب سهشنبه تا حدود ساعت ۱۱ شب ادامه داشت، مقدمهای بود برای دیدار همدیگر قبل از آغاز سال نو. پارک فوار امسال پذیرای مهمانهای نوروزی که از ایران هم آمده بودند، بود.
سالهای گذشته، از یک ماه پیش به فکر نوروز بودم؛ به فکر خریدن لباس، مسافرتی که میتوانم به همراه خانواده بروم و مهمانهایی که قرار است به شهرم بیایند. اما امسال همه چیز متفاوت بود و رنگوبوی دیگری داشت. نه میتوانم بگویم که خیلی از آداب و رسوم نوروزی دور ماندم، نه میشود گفت که به اندازهای که در ایران شوقوشور داشتم، منتظر نوروز بودم.
امسال برای من اولین سالی بود که دور از خانواده زندگی میکردم. تجربۀ زندگی مستقل، آن هم در کشوری غریب، هم سختی داشت و هم جذابیت. ممکن بود من هم مثل بسیاری از جوانهای ایرانی که در اینجا پناهنده هستند، عید را تنها یا با دوستانم جشن بگیرم، اما خانواده هم امسال برای مسافرت پیش من آمدند، تا این روزها تنها نباشم.
در زندگی پناهندگی نمیشود زیاد به مسافرت فکر کرد. برای هر سفر خارج از شهر باید از پلیس مجوز داشته باشیم و گرفتن این مجوز به این آسانیها هم نیست. علاوه بر این، مخارج در زندگی پناهندگی آنچنان مجالی به فکر کردن به مسافرت نمیدهند.
از طرفی هم خریدهای نوروزی، برای کسانی که به زودی قرار است به کشور سوم پرواز کنند، چندان بهصرفه نیست؛ به خاطر محدودیتی که برای وزن چمدانهایشان دارند و این که هرچه در خرجهایشان صرفهجویی کنند، میتوانند سرمایۀ بیشتری را با خود به کشور سوم ببرند.
از پانزده روز پیش همخانهام گندمهایش را خیس کرده بود و روز قبل از عید سفرهاش را چید. در واقع سفرۀ هفتسینمان مشترک بود. شیرینیها و آجیل ایرانی به سفرۀ هفتسینمان رنگوبوی ایران را داده بود. شب عید با همخانه و دوتا از جوانهای مجرد که خانوادههایشان در کنارشان نبودند، سال را تحویل کردیم و تا نیمههای شب با هم آجیل و شیرینی خوردیم و عکس دستهجمعی انداختیم. بعد از سالتحویل، خانواده و دوستان و آشنایان از ایران، با تماسهای تلفنیشان ما را در غربت تنها نگذاشتند.
سال نو شروع شده و خانوادۀ من برای تعطیلات در کنار من هستند. نمیدانم تا چند سال دیگر نمیتوانم نوروز را در کنارشان جشن بگیرم. این روزها دور و برم شلوغ است اما نه مثل روزهایی که در ایران داشتم. هر سال عید به خانۀ پدربزرگ میرفتیم و از پدر بزرگ اسکناسهای امضاشده میگرفتیم. تا چند روز شام و ناهار را در کنارشان بودیم و با بقیۀ جوانهای خانواده بازیهای دستهجمعی میکردیم. امسال هم اگرچه پیش پدربزرگ نبودم، اما اسکناس امضاشدهاش را برایم فرستادهاست، تا به یادگار نگه دارم.
این روزها دور و بر من شلوغ است، اما من گاهی با خودم خلوت وبه آینده فکر میکنم؛ به روزهایی که قرار است در پیش داشته باشم. دغدغههای ذهنیام عوض شدهاست. اگرچه زندگی در ترکیه باعث شد که بتوانم سازگاری بیشتری با زندگی در کشوری غیر از وطن و صحبت با غیر از زبان مادری داشته باشم، اما هنوز تصور زندگی در آن طرف دنیا برایم هراس دارد. با وجود این، خوشحالم. خیلی خوشحالم از اینکه به زودی زندگیای را کنار آدمهای جدید شروع خواهم کرد.
اما فعلاً ایام نوروز را با شماری از دوستان تازۀ همسرنوشتم میگذرانم که در گزارش مصور این صفحه از مراسم نوروزیشان در غربت میگویند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.